افسانه غرانیق و بهره برداری های خاورشناسان
چکيده
عصمتِ وحي و دخالت نداشتن غيرخداوند در آن، از جمله معتَقدات مسلمانان است كه دلايل نقلي (آيات و روايات) و دلايل عقلي فراواني بر آن گواهي ميدهند.
افسانة غرانيق، روايتي ساختگي است كه با اين اصل مهم در تعارض است، چون از دخالت شيطان در نزول وحي سخن ميگويد. متأسفانه نقل اين افسانه توسط برخي مورخان و مفسران، دستآويزي براي گروهي از مستشرقان فراهم کرده است تا آن را به عنوان شاهدي بر معصوم نبودن وحي مطرح كنند.
در عين حال با وجود اشکالهاي فراوان سندي و متني اين افسانه، كمتر نوشتهاي به نقد و بررسي همه جانبة آن پرداخته است. در اين مقاله پس از بيان تاريخچة نقل اين افسانه، ديدگاه شماري از مستشرقان دربارة آن گزارش ميشود و اين داستان پس از بررسي سند، به قرآن، روايات و بديهيات عقلي عرضه و توجيهات ناقلان آن نقد ميشود.
در پايان ديدگاه مونتگمري وات كه در بسياري از نوشتههايش به نقل اين داستان پرداخته، با تفصيل بيشتري مورد نقد و بررسي قرار ميگيرد.
کلیدواژه ها: قرآن، خاورشناسان، غرانيق، افسانه.
مقدمه
گروهي از مستشرقان با دستمايه قرار دادن داستان غرانيق و تکرارش در کتابها و مقالات بر امکان دخالت شيطان در وحي تأکيد ميورزند و برخي آن را در کنار تهمتهاي ناروا به پيامبر قرار ميدهند؛ (The satanic verses/114) که اين رفتار غير علمي، با صدور حکم الهي حضرت امام خميني در 14 فوريه 1989 مبني بر ارتداد آن نويسنده روبهرو شد.
خلاصه داستان غرانيق
اين افسانه در متون تاريخي و تفسيري به صورتهاي متعدد بيان شده است (ر.ک. به: ابناسحاق، محمد، سيره ابناسحاق، 178؛ طبري، ابوجعفر محمد، جامعالبيان، 17، 131 و ...). ما پس از نقل خلاصه افسانه، به بيان اختلافهاي موجود در متن آن ميپردازيم.
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از اينکه خويشاوندانش از او روي گردان شده بودند، بسيار دلتنگ بود و آرزو ميکرد خداوند آياتي بر او نازل کند که باعث نزديک شدن آنان گردد يا دست کم چيزي نازل نشود که باعث دوري آنان گردد.
در يکي از همان روزها، هنگامي که او بين گروهي از قريش نشسته بود، سوره شريفه نجم نازل شد و پيامبر آن را بر حاضران خواند. وقتي به آيات «أَفَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَالْعُزَّى * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى»؛ (نجم/ 19ـ20) رسيد، شيطان جملههاي «تلک الغرانيق العلي وإنّ شفاعتهن لترتجي» را بر زبان او جاري کرد. وقتي سوره به پايان رسيد، پيامبر سجده کرد و همه مسلمانان و مشرکان حاضر با او سجده کردند؛ جز يکي از آنان که به سبب پيري نتوانست سجده کند و بدين خاطر مشتي از خاک را گرفت و بر پيشانياش نهاد. به اين ترتيب آنان از او راضي گرديدند. همين خبر بود که بعدها به مهاجران حبشه رسيد و باعث شد به مکه بازگردند.
چون شب فرا رسيد، جبرئيل بر پيامبر نازل شد و او را از خطايش آگاه کرد. پيامبر هم بسيار ناراحت و نگران شد و خداوند براي تسلي او آيه «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»؛ (حج/52) را نازل فرمود.
مشرکان وقتي از اين واقعه باخبر شدند، دوباره به آزار و اذيت مسلمانان پرداختند. هنگامي که مهاجران به نزديکي مکه رسيدند، از دشمني دوباره مشرکان باخبر شدند. گروهي از همان جا به حبشه برگشتند و گروهي نيز در پناه برخي مشرکان وارد مکه شدند.
پيشينه
اين افسانه را علاوه بر محمد بن اسحاق (حدود150 هـ . ق) (المبداء والمبعث والمغازي (سيره) 178)؛ موسي بن عقبه (141ق)، (محمد بن احمد، ذهبي در تاريخ الاسلام (2،113) روايتي از او نقل ميکند)؛ محمد بن عمر واقدي (207 هـ . ق) (محمد بن سعد، الطبقات الکبري،1،206) و ابو جعفر محمد بن جرير طبري (310 هـ . ق) (طبري، ابوجعفر محمد ابن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن،17،131) نقل کردهاند. پس از آنان نيز افرادي چون علي بن احمد واحدي (468 هـ . ق) (اسباب نزول القرآن، 320)؛ محمد بن عمر زمخشري (538 هـ . ق) (الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، 3، 164)؛ عبدالله بن عمر بيضاوي (791 هـ . ق) (انوارالتنزيل و اسرارالتأويل، 4،75)؛ جلالالدين سيوطي (911 هـ . ق) (الدرالمنثور في تفسير المأثور، 4،366) و برخي ديگر از مفسران و مورخان آن را به عنوان واقعهاي تاريخي تکرار کردهاند.
در مقابل گروه زيادي از دانشمندان همچون، ابن حيان اندلسي، ابوالفتوح رازي، قاضي بيضاوي، فخر رازي، آلوسي، طنطاوي, سيد قطب و آيت الله سبحاني (فروغ ابديت) و ... آن را نپذيرفتهاند. برخي نيز همچون محمد بن اسحاق (البحر المحيط، 6، 381)، فخر رازي، تفسيرکبير (23، 237) و برخي معاصران کتابهايي در ردّ آن نوشتهاند.
برخي مفسران در ذيل آيات حج/52 و نجم/19ـ20 به اين افسانه اشاره کردهاند و آن را ردّ کردهاند يا پذيرفتهاند. معدود نويسندگاني که در دو دهه گذشته به اين موضوع پرداختهاند، بيشتر به بيان آثار اجتماعي، فرهنگي انتشار کتاب آيات شيطاني، حکم ارتداد او و واکنشهاي کشورها و گروهها در برابر آن بسنده کردهاند (آيات شيطاني، ردّي بر کتاب آيات شيطاني) يا به اختصار به نقد علمي (نقش ائمه در احياي دين، نقد توطئه آيات شيطاني، جنايات تاريخ) آن پرداختهاند يا آن را فقط از يک منظر (دلايل التحقيق لابطال قصة الغرانيق) بررسي کردهاند.
بسياري از خاورشناسان با قطعي انگاري اين افسانه، آن را به تفصيل ذکر کرده و به بيان لوازمش پرداختهاند. از جمله ميتوان به اين افراد اشاره کرد:
1) وات ويليلم مونتگمري وات (V.Montgomery Watt): او در کتابها (Muhammad 's mecca/80) . campanion to the quran/136 «محمد پيامبر و سياستمدار، 33» و مقالاتش (Tha encyclopedia of religion, 16, 397) به اين موضوع پرداخته است و در برخي کتابهايش نيز ديدگاه سلمان رشدي را در اين باره تاييد کرده است (برخورد آراء مسلمانان با مسيحيان، 191).
او در کتاب (محمد در مکه) پس از نقل تفصيلي افسانه، مينويسد:
«نخستين چيزي که درباره اين داستان بايد گفت اين است که نميتواند يک دروغ محض باشد. محمد(صلی الله علیه و آله) ميبايد آياتي را که بعداً به عنوان آيات شيطاني ردّ شدند، به عنوان بخشي از قرآن تلاوت کرده باشد. هيچ مسلماني احتمالاً نمي توانسته چنين داستاني را درباره محمد اختراع کند و هيچ عالم معتبر مسلماني آن را از يک غير مسلمان نميپذيرفته، مگر اين که از واقعي بودن آن کاملاً مطمئن بودهاست. مسلمانان متاخر به ردّ اين داستان تمايل دارند؛ زيرا مخالف تصوير آرماني ايشان از محمد است) (Muhammad 's mecca/85).
2) موير (1905-1819-William muir) در کتاب (زندگي محمد) (Life of Mahomet/2/149) به بيان اين افسانه پرداخته است.
3) نولدکه Theodor noldeke) ـ 1900ـ 1973) (تاريخ قرآن تئودر نولدکه، 89) در تاريخ قرآنش اين افسانه را نقل کرده است.
4) رژي بلاشر (Regis blachere ـ 1836 ـ 1931) در ترجمهاي که به زبان فرانسه بر قرآن نگاشته، آيات شيطاني را به عنوان آياتي از قرآن ترجمه کرده است.
5) شاخت (Joseph Schact) در مدخل (اصول) از دايرةالمعارف اسلام به اين افسانه اشاره ميکند و مينويسد:
«در ميان مسلمانان کسي در قطعيت قرآن و به دور ماندن آن از خطا شک ندارد؛ به رغم کوششي که ممکن است شيطان در مخلوط کردن کلمات خود با قرآن کرده باشد» (Shorter encyclopedia of islam, 612).
6) بوهل در مدخل (قرآن) در دايرةالمعارف اسلام مينويسد:
«روايتهاي مورد اعتماد نشان ميدهد پيامبر حداقل يکبار به خويشتن اجازه داد به دست شيطان اغوا شود و لات و عزي و منات را مدح گويد، اما پس از آن متوجه اشتباه خويش شد و به دنبال آن آيه 19 نجم بر وي وحي شد) (Shorter encyclopedia of islam, 275).
7) کنستانت ديرژيل گئورکيو در کتاب (زندگي محمد) (Lavie de mohame) به نقل اين افسانه پرداخته است.
8) ادموند رابت در کتاب (محمد، پيامبر عرب و بنيانگذار حکومت) ذيل عنوان (دست شيطان) اين افسانه را ذکر ميکند و مينويسد:
«اگر پيامبر بلافاصله از آنچه گفته بود باز نمي گشت، معلوم نبود که سرنوشت عرب به کجا ميانجاميد» (عسکري، سيد مرتضي، نقش ائمه در احياي دين،1،437).
9) موريس گدفروي در کتاب (محمد) (Mohamet) ذيل عنوان غرانيق مينويسد:
«خدا لحظهاي به شيطان اجازه داد پيامبرش را اغوا کند، اما بيدرنگ او را در مسير درست قرار داد. احتمالاً پيامبر همچون مسلمانان نخستين هنوز براي سه الهه کعبه احترام قائل بود و (الله) تنها خداي بزرگ همانند يهوه در نزد يهود به شمار ميرفت».
10) کارل بروکلمان (Carl Brocklmann) در کتاب (تاريخ ملل اسلامي) مينويسد:
«آن گونه که در ظاهر به نظر ميرسد محمد(صلی الله علیه و آله) در سالهاي ابتدايي بعثت به سه خداي کعبه که اهل مکه آنها را دختران خدا ميپنداشتند، اعتراف داشت و در يکي از آياتي که به او وحي شده بود با اين کلمات «تلک الغرانيق العلي وإنّ شفاعتهن ترتضي» به آنها اشاره نمود، اما پس از اين که شناخت او از وحدانيت قوت گرفت، شفاعت غير ملائکه را در پيشگاه خداوند نپذيرفت و سوره پنجاه و سوم نازل گرديد (بروکلمان، کارل، تاريخ الشعوب الاسلامية، 34).
11) از ديگر مستشرقاني که اين افسانه را ذکر و پذيرفتهاند ميتوان به شبرنجر (نولدکه، همان، 90) را نام برد.
برخي از خاورشناسان همچون ليوني کتاني (Annali dell islam,278) نيز اين افسانه را نپذيرفتهاند.
مفهوم شناسي
بيشتر کتابهاي لغت واژه «غرانيق» را رباعي ميدانند، ولي فخرالدين طريحي (طريحي، مجمع البحرين،5،222) و اسماعيل بن حماد جوهري (معجم صحاح اللغة، 4،1537) آن را ثلاثي دانسته و در باب (غ.ر.ق) آوردهاند. واژه (غرانيق) جمع مکسّر است و مفرد آن به نُه صورت از جمله، غُرنُوق، غِرنيق، غُرناق ذکر شده است. (معجم تهذيب اللغة،3،2620؛ فراهيدي، خليل بن احمد، ترتيب العين،2،1340).
براي مفرد واژه غرانيق معاني بسياري ذکر شده است که دو معنا تناسب بيشتري با عبارات مورد بحث دارد.
1) پرندهاي آبزي با گردن و بالهايي بلند که به رنگ سفيد است. (فراهيدي، همان،2،1340؛ فيروز آبادي، محمد بن يعقوب، القاموس المحيط،3،393) در زبان فارسي به آن کلنگ و دُرنا گفته ميشود (خليل، جرّ، فرهنگ لاروس،2،1524؛ معين، محمد، فرهنگ فارسي، 2، 2405) اين پرنده به سبب رنگ سفيدش، به اين اسم ناميده شده است (دميري، محمد بن موسي، حيات الحيوان، 2، 113).
2) جوان سپيد زيبارو (فيروزآبادي، همان، 3، 393). در اين معنا هم به صورت اسم و هم به صورت صفت به کار ميرود (صفيپور، عبدالرحيم، منتهي الارب، 2، 915).
از آن چه گذشت مي توان گفت: اين واژه برسپيدي، زيبايي و لطافت دلالت دارد.
مشتقات اين واژه در روايات و اشعار قديمي عرب نيز کاربرد داشته است. در روايتي از امام علي(علیه السلام) نقل شده است:
«فکاني انظر الي غرنوق من قريش يتشخط في دمه»؛ (ابن اثير، محمد بن مبارک، النهايه في غريب الحديث و الاثر، 3، 364) «گويا جوان زيبايي از قريش را مي بينم که در خون خود ميغلطد».
از جمله اشعاري که اين ماده در آن به کار رفته است، ابيات ذيل است.
ألا إنّ تطلاب الصبي منک ظلة وفات ريعان الشباب الغرانق
(فراهيدي، همان، 2، 1340؛ زبيدي، سيد محمد مرتضي، تاج العروس، 13، 375).
«همانا خواستن عشق از تو گمراهي است، در حالي که طراوت جواني زيبا گذشته است».
لهفي علي البيض الغرنيق اللمم فوراس الخيل وارباب النعم (زبيدي، همان، 13، 375).
«افسوس من بر سپيدروياني با موهايي تابيده، چابکسواران بر اسبها و صاحبان نعمت».
هشام بن محمد بن سائب کلبي مينويسد: مشرکان قريش هنگامي که به دور کعبه ميچرخيدند، اين اشعار را مي خواندند:
واللّات والعزي ومناة الثالثة الاخري فإنهنّ الغرانيق العلي وإنّ شفاعتهنّ لترتجي
(کلبي، هشام بن محمد، کتاب الاصنام، 21).
مراد از غرانيق در اين اشعار، بتهايي است که مشرکان آنان را سبب تقرب به خداوند ميدانستند (ابن اثير، همان، 3، 364؛ طريحي، فخر الدين، همان، 5، 222).
بررسي افسانه غرانيق
کسي که کمترين آشنايي با اعتقادات اسلامي داشته باشد، به مخالفت افسانه غرانيق با بسياري از مباني و اصول اساسي دين اسلام پي ميبرد و هر چه آن را با دقت بيشتري بررسي کند، بطلان و ساختگي بودن آن بيشتر آشکار ميشود. اين افسانه از جهات مختلفي تأمل برانگيز و نقدپذير است که بيان آن مي پردازيم.
اول: بررسي سندي
دو پرسش اساسي درباره سند رواياتي که اين افسانه را نقل کردهاند، به ذهن ميآيد.
1) آيا ناقلان اوليه واقعه در زمان وقوع آن حاضر و شاهد بودند؟
2) آيا آنان شرايطي را که براي پذيرفته شدن روايت يک راوي لازم است، دارند؟
پاسخ به پرسش نخست: اين روايات از طرق گوناگوني نقل شده است:
الف) طريق ابن اسحاق که رواياتش را طبري در تاريخ و تفسيرش آورده است. اين طريق به هشت نفر ميرسد که در ذيل به ترتيب در شمارههاي يک تا هشت مورد بررسي قرار ميگيرند.
ب) طريق محمد بن عمر واقدي (207 هـ) که شاگردش، محمد بن سعد رواياتش را در کتابش آورده است (محمد بن سعد، الطبقات الکبري، 1، 206). اين طريق به سه نفر منتهي ميشود که در شمارههاي نه تا يازده بررسي ميشوند.
ج) سيوطي نيز روايتي را نقل مي کند که به سدّي ميرسد (سيوطي، جلال الدين، الدرالمنثور، 4، 367).
1. محمد بن کعب بن سُلَيم قُرظي: او از نسل يهوديان بنيقريظه است و در سال چهلم هجري متولد شد. وي از تابعان شمرده ميشود (ابنحجر عسقلاني، احمد بن علي، تقريب التهذيب، 2، 203).
2. محمد بن قيس: وفاتش را در زمان وليد بن يزيد بن عبدالملک (حدود: 126 هـ . ق) دانستهاند و او را از تابعان شمردهاند (تهذيب التهذيب، 9، 414؛ ذهبي، محمد بن احمد، ميزان الاعتدال، 4، 16).
3. ابوالعاليه رُفيع بن مهران: او در سال دوازده هجري اسلام آورد و از تابعان شمرده ميشود. وفاتش را در سالهاي 92 تا 110 ذکر کردهاند (محمد بن سعد، همان، 7، 112؛ تهذيب التهذيب، 3، 284).
4. سعيد بن جبير: در حدود سال نود و چهار هجري، در حالي که بيش از چهل و نه سال نداشت، به دست حجاج به قتل رسيد (محمد بن سعد، همان، 6، 256؛ سيوطي، جلال الدين، طبقات الحفاظ، 31).
5. عبدالله بن عباس: در بين راويان اين روايت، تنها کسي است که صحابي شمرده ميشود. او سه سال قبل از هجرت به دنيا آمد (ابن عبدالبر، يوسف، الاستيعاب في معرفةالاصحاب، 3، 935؛ عسقلاني، احمد بن علي، همان، 2، 326).
6. ضحاک بن مزاحم: در پنجمين طبقه از طبقاتي است که دانشمندان علم رجال براي راويان ذکر کنند. وفات او را در سال (150 يا 156) ذکر کردهاند (ذهبي، محمد بن احمد، ميزان الاعتدال، 2، 326؛ ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي، همان، 2، 273).
7. قتاده بن دعامة: در سال 60 هجري متولد شد و در سال 117 در گذشت. او از طبقه چهارم راويان است. (تهذيب التهذيب، 2، 123؛ محمد بن سعد، همان، 7، 230).
8 . ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث: در زمان حکومت عمر متولد شد (سيوطي، جلال الدين، طبقات الحفاظ، 24) و از راويان طبقه سوم است. او در سال 94 از دنيا رفت (تهذيب التهذيب، 12، 30؛ ذهبي، محمد بن احمد، تذکرة الحفاظ، 1، 64).
9. مطلب بن عبد الله بن حَنطب: از راويان طبقه چهارم است (ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي، همان، 1، 255).
10. محمد بن فضاله: اطلاعات کمي از او در دست است. فقط ميدانيم شاگرد هشام بن عمار سلمي بود (ذهبي، محمد بن احمد، ميزان الاعتدال، 4، 6) و هشام متوفاي سال 145 است (همان، 4، 303).
11. اسماعيل بن عبد الرحمن بن ابي ذويب سُدّي: از راويان طبقه چهارم و متوفي 127 است (محمد بن سعد، همان، 6، 323؛ قمي، عباس، الکني و الالقاب، 2، 311).
با توجه به آن چه گذشت، مشخص ميشود که اخبار اين قصه آحاد است (رازي، فخرالدين، مفاتيحالغيب، 23، 237) و همه راويان جز ابنعباس از تابعان هستند؛ البته او نيز در زمان وقوع حادثه جعلي متولد نشده بود. در ضمن بنابر آن چه از او نقل شده، گفته است: «فيما أحسب، أنّ النبي کان بمکة...»؛ (آلوسي، ابوالفضل، تفسير روحالمعاني، 17، 177) «آنگونه که گمان ميکنم...»! به نظر ميرسد جاعلان اين روايت را به خاطر شهرت و ويژگي ابنعباس، مانند برخي ديگر از روايات جعلي، به او نسبت دادهاند. همچنين با توجه به اهميت موضوع و اين که اين افسانه از ميان صحابه، فقط از ابن عباس نقل شده است، ساختگي بودن آن تأييد ميشود.
پاسخ به سوال دوم: در اينباره به سخني از سيد قطب و قاضي عبدالجبار بسنده ميکنيم.
1. سيد قطب مينويسد:
«دانشمندان علم حديث قائلاند هيچ کدام از افرادي که به صحت روايات توجه دارند، اين روايت را نقل نکردهاند»؛ (سيد قطب، في ظلال القرآن، 4، 2432).
2. قاضي عبدالجبار معتزلي (415 هـ . ق) مينويسد:
«اين احاديث را به حشويه نسبت ميدهد و آن را برخاسته از ديدگاههاي آنان ميداند» (تنزيه القرآن عن المطاعن، 274؛ راميار، محمود، تاريخ قرآن، 160).
دوم: بررسي محتوايي
الف: تهافت و اختلاف در متن
آنچه در کتابهاي تاريخي، روايي و تفسيري پيرامون اين قضيه آمده است، بسيار چنان متفاوت است و به سختي ميتوان بخشي از اين افسانه را يافت که در اين کتابها کاملاً يکسان و هماهنگ باشد. اين ناهماهنگي، از شواهد قوي ساختگي بودن اين افسانه است. از جمله اين اختلافات ميتوان به موارد زير اشاره کرد.
1. جملاتي که به عنوان القائات شيطاني مطرح شده، به بيش از بيست صورت ذکر شده است. طبري آن را در تفسيرش هشت روايت با عبارات متفاوت و سيوطي با يازده صورت گوناگون نقل کردهاند؛ چون راويان اوليه نزديک به ده نفرند، پس هر کدام بايد حادثه را دست کم به دو صورت نقل کرده باشند و اين به طور عادي غير ممکن است.
2. مکان وقوع ماجرا و حالت پيامبر نيز به صورتهاي گونهگون ذکر شده است.
الف) پيامبر در حال نماز بوده است (طبري، ابوجعفر محمد بن جرير، 17، 131؛ سيوطي، جلالالدين، الدر المنثور، 4، 366).
ب) پيامبر در بين جمعي از قريش نشسته بود (محمد بن سعد، همان، 1، 206؛ طبري، ابوجعفر، همان، 17، 131).
ج) پيامبر در مقام نماز ميخواند و خوابآلود شد (سيوطي، جلالالدين، الدرالمنثور، 4، 368).
3. افراد گوناگوني گوينده عبارات ادعايي معرفي شدهاند.
اول: پيامبر (محمد بن سعد، همان، 1، 206؛ نيشابوري نظامالدين، حسن بن محمد، تفسير غرائب القرآن، 5، 90).
دوم: شيطان (ابناسحاق، همان، 177؛ حقي برسوي، اسماعيل، روح البيان، 6، 49؛ حلبي، علي بن برهان الدين، سيره حلبيه، 323؛ قمي، ابوالحسن ابراهيم، تفسير قمي، 2، 85).
سوم: يکي از مشرکان (الوفا باحوال المصطفي، 193).
چهارم: شيطاني به نام ابيض، که خود را به شکل جبرييل درآورد و آن آيات را بر پيامبر عرضه داشت و پيامبر گمان کرد جبرييل است (نيشابوري، نظام الدين، همان، 5، 91).
پنجم: پيامبر اين عبارات را از روي سهو اضافه کرد (قرطبي، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، 13، 81؛ طبري، ابوجعفر، همان، 17، 132).
4. درباره شخصي که به علت پيري نتوانست سجده کند و مشتي از خاک را بر پيشاني گذارد، نيز اختلاف هست.
الف) وليد بن مغيره مخزومي
ب) ابواحيحة سعيد بن عاص (محمد بن سعد، همان، 1، 206؛ طبري، ابوجعفر، همان، 17، 131).
ج) مطلب بن ابي وداعه
د) ابولهب
و) عقبة بن ربيعة (حلبي، علي بن برهان الدين، 323).
5. در اين که پس از اطلاع پيامبر از بطلان آيات شيطاني، چه آياتي براي تسلي ايشان نازل شد، اختلاف هست.
اول. آيه 73 اسرا (محمد بن سعد، همان، 1، 206)
دوم. آيه 52 حج (ابن اسحاق، همان، 178؛ طبري، همان، 17، 131).
6. برخي از اين روايات سجده پيامبر و مشرکان را پس از شنيدن آيات شيطاني و قبل از تمام شدن سوره ميدانند (سيوطي، الدرالمنثور، 4، 390)، ولي روايات ديگر سجده را پس از پايان سوره ميدانند.
ب: مخالفت بخشهايي از روايات با شخصيت پيامبر
به استناد قرآن و روايات معصومان(علیهم السلام) پيامبر معصوم و مطيع فرمان الهي بود، از روي هوي و هوس سخني بر زبان جاري نمينمود. و حتي براي يک لحظه با مشرکان همراهي نکرد، در حالي در اين روايات مطالبي به ايشان نسبت داده شده است که با اين ويژگيها سازگاري ندارد، از جمله:
1. شيطان آن چه (آيات شيطاني) را که پيامبر در دل داشت، بر زبان جاري کرد (طبري، همان، 17، 132؛ خازن، علي بن محمد، لباب التأويل في معاني التنزيل، (تفسير خازن)، 3، 293).
2. پيامبر آرزو ميکرد خداوند آياتي فرو نفرستد که موجب بيزاري مشرکان گردد (محمد بن سعد، همان، 1، 206؛ زمخشري، محمود بن عمر، 3، 164).
3. پيامبر از نزول آيات شيطاني بر خودش، به جبرائيل شکايت کرد (ابن اسحاق، همان، 178).
4. وقتي مشرکان گفتند اکنون که براي بتهاي ما قدرت شفاعت قائل شدي، ما با تو هستيم، اين جمله بر پيامبر گران آمد (محمد بن سعد، همان، 1، 206؛ حلبي، همان، 323).
5. طبق اين افسانه پيامبر از بتهاي قريش به خوبي ياد کرد؛ در حالي که در يکي از مسافرتها وقتي بحيراي راهب، پيامبر را به لات و عزّي قسم داد، پيامبر به او فرمود: (با سوگند به لات و عزّي از من چيزي مخواه. قسم به خداوند، من با هيچ چيز به اندازه اين دو، دشمني ندارم) (محمد بن سعد، همان، 1، 130؛ بيهقي، احمد بن حسين، دلايل النبوه، 1، 113). در سفر تجاري به شام نيز وقتي در معاملهاي با تاجري اختلاف پيدا کرد، حاضر به قسم خوردن به لات و عزّي نشد (محمد بن سعد، همان، 1، 156؛ سيوطي، جلال الدين، الخصائص الکبري، 1، 227).
بهترين شاهد در اين مورد سخناني است که برخي از راويان از زبان مشرکان، پس از شنيدن آيات شيطاني، نقل کردهاند. در برخي از اين روايات آمده است: «هنگامي که مشرکان آن آيات را از پيامبر شنيدند، گفتند: او از دين و آيين خود بازگشته است و خدايان ما را ستايش ميکند» (سيوطي الدرالمنثور، 4، 368؛ بيهقي، احمد بن حسين، همان، 47؛ حلبي، همان، 323).
ج: مخالفت با عقل
1. اگر پيامبر پيامي را از سوي خداوند به مردم اعلام کند و چند ساعت بعد، باطل بودن آن را اعلام نمايد، باعث دلسردي مردم و حتي نفرت آنان از پيامبر ميشود؛ در حالي که پيامبر بايد از منفّرات به دور باشد (ابوالفتوح رازي، حسن ابن علي، روض الجنان وروح الجنان، 8 ، 108).
صحت اين افسانه و اجازه به شيطان براي دخالت در وحي، موجب سلب اعتماد از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و نقض غرض از ارسال ايشان ميشود.
2. با توجه به اين که طبق اين روايات، بين تلاوت آيات شيطاني و تصحيح آن توسط جبرائيل تنها چند ساعت فاصله شد، بعيد است خبر سجده مشرکان به مهاجران برسد، ولي خبر ابطال آيات شيطاني نرسد.
3. در بسياري از نقلها آمده است: «پيامبر از روي شوقي که براي هدايت مردم داشت، نميخواست چيزي بر او نازل شود که باعث دوري آنان از او گردد» (غرائب القرآن، 104).
مگر ميشود کسي را هدايت کرد، ولي خطاها و اشتباهاتش را به او گوشزد نکرد. آن چه از سوي خدا نازل ميشد، مطمئناً حق و طبق مصلحت مردم بود، پس چگونه پيامبر انتظار داشت چنين چيزي بر او نازل نشود، يعني او دلسوزتر از خدا و داناتر به مصالح بود؟!
4. کسي آرزوي پيامبر در مورد نازل نشدن آيهاي که باعث دوري مشرکان از او ميشود، و سخن گفتن جبرييل با او را، از خود پيامبر نقل نکرده است.
5. با توجه به شواهدي چون بيان احکام حج و جهاد در سوره حج و تصريح دانشمندان علوم قرآن (معرفت، محمد هادي، التمهيد في علوم القرآن، 1، 156) بر مدني بودن اين سوره، نميتوان پذيرفت که آيه 52 اين سوره براي تسلي پيامبر، پس از رخ دادن افسانه غرانيق، باشد.
6. آيات 18 تا 30 سوره نجم درباره بتهاي مشهور عرب است که عربها ميپنداشتند تجسم ملائکه و فرشتگان الهي و دختران خداوند هستند. قرآن در مواردي (صافات/149، زخرف/20، نحل/57) بطلان اين اعتقاد را بيان کرده است. سوره نجم از جملة اين موارد است که به دنبال ردّ اين ادعا، فرمود اين اعتقادات چيزي جز نامگذاريهايي بيدليل نيست که از سوي خدا نيز دليلي بر آن فرستاده نشدهاست. اين سوره در ادامه به بيان اين مطلب ميپردازد که: «چه بسيار فرشتگاني که شفاعت آنها پذيرفته نيست؛ مگر اين که خدا بخواهد».
7. سجده مسلمانان و مشرکان پس از شنيدن اين سوره که در برخي از اين روايات (وات به اين روايت استناد کرده است) به آن اشاره شده است، نشان ميدهد که سوره تا پايان خوانده شدهاست چراکه آيه سجده در پايان اين سوره قرار دارد.
با توجه به اين نکته، پرسش جدي، اين است که چگونه مشرکان اين همه آيه در مذمت بتها را ناديده گرفتند و تنها به آيات شيطاني دل خوش داشتند و حاضر شدند تمام عناد خود را کنار گذاردند و با مسلمانان سازش نمايند؟!
8 . گفتهاند پيامبر را به دوش گرفتند و در اطراف مکه گرداندند (سيوطي، الدر المنثور، 4، 368)! علاوه بر اين که از شأن پيامبر به دور است که اجازه چنين کاري به آنها بدهد، با تکبر و عنادي هم که مشرکان مکه داشتند، سازگار نيست.
کينهتوزي مشرکان با پيامبر آنقدر زياد بود که تنها با شنيدن چند آيه در مدح بتها، با او آشتي نميکردند و از آزار و اذيت مسلمانان دست برنميداشتند.
9. مبارزه با بتپرستي از اصول اوليه اسلام است و پذيرفتن اين افسانه به معناي دست برداشتن از اين اصل اساسي است.
10. بسياري از کساني که اين روايات را نقل کردهاند، خواستهاند کمال توجه خداوند متعال به پيامبر را نشان دهند؛ در حالي که از توابع اين صنف روايات غافل بودهاند.
د: منافات با محکمات قرآن
اين آيات با آيات فراواني که عصمت پيامبر در وحي را بيان مي کند (حاقه/45، يونس/15، اسرا/73)، منافات دارد.
برخي آيه «وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً»؛ (اسرا/ 73-74) را شاهدي بر صحت افسانه غرانيق دانستهاند: در حالي که:
اولاً: فعل «کاد» در اين آيه بيان کننده اين نکته است که پيامبر فريفته نشده است؛ چرا که عصمت الهي او را حفظ نمود. اين آيه نظير آيه «وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ»؛ (نساء/113) است که رحمت الهي مانع گمراهي پيامبر شده است. (قاضي عياضي، کتاب الشفا بتعريف حقوق المصطفي، 1، 479).
ثانياً: واژه «لولا» در اين آيه دلالت بر عدم اعتماد و رکون پيامبر به مشرکان دارد، چراکه «لولا» دلالت بر انتفاي امري به دليل انتفاي امري ديگر دارد (مفاتيح الغيب/23/237).
در آيات آغازين سوره نجم که مي فرمايد: «مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى»؛ (نجم/2-4) بر عصمت پيامبر در تلقي و ابلاغ وحي تأکيد دارد و پذيرفتن افسانه غرانيق به معناي تکذيب اين آيات است.
سجده کفار براي بتهاي خود بود يا براي خداوند؟ اگر براي بتها بود که اين کار را که قبلاً هم انجام ميدادند. علاوه بر اين که ظاهراً براي خدا بود؛ در حالي که با توجه به آيه «وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُوراً»؛ (فرقان/60) مشرکان از سجده سر باز ميزدند.
بررسي دلايل و توجيهها
الف: دلايل پذيرندگان افسانه غرانيق
1. تعدد طرق:
ابن حجر در ردّ ديدگاه کساني که اين افسانه را نپذيرفتهاند، مينويسد: «اين اقوال منطبق بر قواعد نيست، زيرا وقتي طرق يک روايت متعدد شد، اين خود دلالت مي کند اين روايت اصلي داشته است».
نقد: کثرت راويان به همان اندازه که زياد است، پراکنده و متشتت نيز هست؛ به صورتي که به سختي ميتوان وجه جامعي بين آنها پيدا کرد. ما در مقاله به تهافت متن روايات اشاره کرديم.
2. ارتباط اين افسانه با بازگشت مهاجرين از حبشه:
نقد: اولاً برخي همچون تاريخنگاران مانند ابن هشام (عبدالملک الحميري) (ابنهشام، محمد، السيرةالنبويه، 364) بازگشت مسلمانان را از حبشه نقل کردهاند؛ بدون اين که اشارهاي به اين افسانه بنمايند.
ثانياً: از روايات ابناسحاق و ابنهشام برميآيد که بازگشت مسلمانان از حبشه به دليل اخبار غلطي بود که به آنان رسيده بوده است (همداني، اسحاق بن محمد، سيرت رسول الله، 355؛ راميار، همان، 164).
3. سجده کفار پس از قرائت سوره نجم:
نقد: در کتبي که به عنوان صحاح از آنها ياد ميشود، احاديثي يافت ميشود که با اصول مسلم اسلام سازگاري ندارد (براي اطلاع بيشتر در اين زمينه ر.ک. به: سيري در صحيحين و الاخبار الدخيله).
4. اين روايت دلالت دارد که پيامبر تحت عنايت خاص خداوند است!
نقد: در صورتي ميتوان گفت پيامبر مورد عنايت کامل خداوند متعال است که خدا از همان ابتدا او را از وسوسههاي شيطان حفظ کند؛ نه اينکه ابتدا او را دچار سازد، سپس با خبر نمايد و در مسير درست قرار دهد.
5. آيه 73 سوره اسراء که از متمايل شدن پيامبر به کفار با خواندن آيات شيطاني خبر ميدهد، شاهدي بر صحت اين افسانه است!
نقد: علاوه بر آن چه قبلاً در نقد اين استدلال گفته شد، بايد اضافه کنيم:
اولاً: از ابن عباس نقل شده است که اين آيه درباره قبيله ثقيف نازل شدهاست (ابن عباس، تنوير المقباس، 140؛ طبرسي، مجمع البيان، 6، 665)؛ بنابر اين ارتباطي به افسانه غرانيق ندارد.
ثانياً: آيه از باب (اياک اعني واسمعي يا جاره) است که مخاطب واقعي آن، ديگر مسلمانان است (بحراني، سيد هاشم، تفسير البرهان، 2، 345؛ قرطبي، محمد بن احمد، الجامع الاحکام القرآن، (تفسير قرطبي)، 10، 300).
ثالثاً: آيه ميفرمايد: پيامبر به کفار ميل هم نکرد، چه رسد به اين که اجابتشان کند (طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، 13، 173).
رابعاً: آيه 73 به جنبه بشري پيامبر اشاره دارد که حضرت به دليل وجود وسوسههاي قوي که همراه با مصالحي همچون اسلام آوردن مشرکان بود، نزديک بود متأثر شود و انعطاف نشان دهد؛ چراکه انسان هر قدر هم که قوي باشد، در اينگونه موارد احتمال تأثير پذيرفتن را دارد، اما آيه 74 بيانگر عصمت الهي است که شامل حال پيامبران است و آنان را در اين مواقع حساس حفظ ميکند.
6. آيه 52 سوره حج «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» به وجود القائات شيطاني در تمنيات پيامبران و القاي آن از سوي خدا اشاره دارد.
نقد: مراد از امنية آرزوهاي نيکو است (ابن اثير، مبارک بن محمد، همان، 4، 367) و در اين آيه به معناي آرزوهايي و طرحهايي است که انبيا براي پيشبرد دين الهي پيريزي ميکنند و شياطين براي به ثمر نرسيدن آن کوشش ميکنند. خداوند نيز کارشکنيها و تخريبهاي آنان را خنثي ميکند، پس ديگر ربطي به دخالت شيطان در نزول قرآن ندارد.
ب: توجيههاي پذيرندگان
1) دليل اين که خداوند به شيطان اجازه داد اين آيات را اضافه کند، آزمايش بيماردلان و تقويت ايمان مؤمنان بود تا با اين آزمون بر شک و تيره دلي منافقان و يقين و روشندلي مؤمنان افزوده شود (محلّي، جلال الدين و سيوطي، جلال الدين، تفسير جلالين، 341؛ زمخشري، همان، 3، 164)!
2) خود کفار اين عبارات را گفتند و اين که به شيطان نسبت دادهشد، به اين دليل است که اين کار با وسوسه او انجام پذيرفت (قاضي عياض، 1، 479).
نقد: در اين صورت بر پيامبر واجب بود آن را اعلام کند؛ علاوه بر اين که با ناراحتي پيامبر پس از انکشاف واقع، سازگاري ندارد.
1. چون مشرکان ميدانستند پيامبر در پي عيب جويي از بتها است، پيش دستي کردند و اين آيات را خواندند (تنزيه الانبياء و الائمة/183؛ همو، 1، 481).
2. شايد شيطان در گوش مشرکان دميده است (سيد قطب، همان، 4، 2432).
3. بدون اين که پيامبر متوجه باشد، اين کلمات بر اثر القاي شيطان بر زبانش جاري شد (محلي، جلال الدين، و سيوطي جلال الدين، همان، 341).
4. پيامبر خوابآلود بود و در اين صورت تکليفي نداشت (سيوطي، الدرالمنثور، 4، 368)!
5. اين عبارات جملات مشهوري بود و پيامبر همچون مشرکان به آن عادت کرده بود و هنگام بردن نام آن بتها ناخود آگاه آن جملات را تکرار کرد (قاضي عياض، همان، 1، 481)!
ابنحجر عسقلاني نيز چند توجيه زير را نقل و ردّ کرده است.
1) اين عبارات گوياي اعتقاد مشرکان است.
2) پيامبر اين عبارت را از روي تهکّم و استهزاء گفت.
3) چون پيامبر قرآن را با تأني ميخواند، شيطان از توقّف ايشان در بين آيات سوء استفاده و اين آيات را اضافه کرد.
ديدگاهها
الف: ديدگاه برخي دانشمندان مسلمان
1) ابنکثير شامي مينويسد:
«بسياري از مفسران در آيه «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»؛ (حج/52) قصه غرانيق را ذکر کردهاند و ما از ذکر آن خودداري ميکنيم تا کساني که نميتوانند آن را در جايگاه خود قرار دهند، نشنوند، جز اين که اصل اين قصه در صحيح آمده است، بدين شرح که بخاري گويد: ...)!
سپس داستان را که از سجده مسلمانان و مشرکان خبر ميدهد، نقل ميکند؛ بدون اين که اشارهاي به آيات شيطاني داشته باشد (ابنکثير، ابيالفداء اسماعيل، البداية والنهاية، 90).
2) استاد مصطفي عبدالواحد علت نقل اينگونه روايات را چنين بيان ميکند:
«خداوند بيامرزد علماي سلف ما را که خود را با اينگونه روايات درگير ميکردند؛ به سبب آن که براي آن روايات حقي قائل ميشدند، آن هم حقي که فقط ياد شدن و نقل شدن بود؛ اگر چه خرافهاي بود يا اسطورهاي از اساطير گذشتگان» (الاکتفاء في مغازي رسول الله والثلاثة الخلفاء، 351).
3) از محمد بن اسحاق بن حزيمه (م311) درباره اين افسانه سوال شد، پاسخ داد که از مجعولات زنديقان است. او کتابي در ردّ اين افسانه نوشته است (راميار، همان، 160؛ آلوسي ابوالفضل، همان، 17، 177).
ب: ديدگاه برخي مستشرقان
مونتگمري وات بيشتر از ديگر خاورشناسان به بيان اين افسانه پرداخته است، از اين رو به نقد و بررسي سخنان او ميپردازيم.
1. وات در پاسخ به اين پرسش که چگونه پيامبر شفاعت بتها را که در آيات شيطاني آمده بود، پذيرفت مينويسد:
«آياتي در قرآن هست که تلويحاً خدايان مشرکان را نوعي فرشته ميداند و محمد با اين اعتقاد ميتوانست شفاعت بتها را براي خود توجيه کند» (Muhammad 's mecca/ 86؛ وات، ويليلم مونتگمري، محمد في مکه، 170).
بررسي: وات آن آيات را بيان نکرده است، ولي به نظر ميرسد مراد او آياتي، مانند صافات/149، زخرف/20 و نحل/57 باشد که دختر داشتن خداوند را انکار ميکند در حالي که کمترين اشارهاي به آن چه وات از آيات استنباط کرده است، ندارند.
2. وات مينويسد: در آيات نخستين تاکيدي نيست که الله خداي واحد است (همان).
بررسي: برخلاف اعتقاد وات، در آياتي مانند فاتحةالکتاب/2، مزمل/9، ناس/1 و توحيد/1، که پيش از سوره نجم نازل شدهاند، بر توحيد تأکيد شده است.
3. اين مستشرق مأخذ حکايت را به دور از شبهه معرفي ميکند و طبري را (از ناقلان اصلي) عالم دقيق توصيف ميکند و مينويسد:
«نميتوان پذيرفت... دانشمند دقيقي مثل طبري آن را از منبع مشکوکي نقل کرده باشد» (وات، ويليلم، مونتگمري، برخورد آراء مسلمانان با مسيحيان، 191)!
بررسي: به عقيده بسياري از دانشمندان اسلامي، تفسير طبري پر از احاديث ضعيف، جعلي و اسرائيلي است. براي نمونه، ذهبي مينويسد:
«طبري اخبار فراواني را از اسرائيليات نقل کرده است که اين به دليل تأثيرپذيري او از روايات تاريخي است که در کتابهاي تاريخيش آورده است و اين روايات نياز به نقدي دقيق و گسترده دارد» (ذهبي، محمد حسين، التفسير و المفسرون، 1، 143).
4. به گفته وات افسانه غرانيق را هيچ مسلماني نميتواند ساخته باشد و غير مسلمان نيز نميتواند مسلمانان را به قبول آن متقاعد کند (The encyclopedia of religion/16/397؛ وات، ويليلم مونتگمري، محمد في مکه، 170).
بررسی: اولاً: روايات جعلي مشابهي وجود دارد که توسط برخي مسلمانان جاهل، مغرض يا دنيا طلب ساخته شده و در بين مردم رواج داده شدهاست (براي کسب اطلاعات در اين زمينه ر.ک. به: کتب پيرامون وضع حديث، مانند الاخبار الدخيله و تاريخ وضع حديث).
ثانياً: افرادي مانند محمد بن کعب قرظي (که قبلاً از يهوديان بنيقريظه که از دشمنان سرسخت اسلام بودند)، در صدر راويان اين افسانه قرار دارند که اين موضوع احتمال جعلي بودن اين روايات را تقويت ميکند.
5. وات دليل ابطال و ردّ آيات شيطاني توسط پيامبر را اينگونه بيان ميکند:
«بيشک هنگامي پيامبر متوجه شد اين آيات بايد مورد تجديد نظر قرار گيرند که پي برد آنان (مشرکان) قصد ندارند روش زندگيشان را تغيير دهند» (وات، ويليلم مونتگمري، همان، 170).
بررسي: آن گونه که از عبارت وات بر ميآيد او وحي را تجربه و کلام پيامبر ميداند. تمام اشکالاتي که در علم کلام به اين ديدگاه وارد شده، اينجا هم جاري است (براي اطلاع بيشتر ر.ک. به: نگاهي بر بسط تجربه نبوي).
6. وات ميگويد اين ماجرا نميتواند به طور کلي دروغ باشد (Muhammad 's mecca/ 86)!
بررسي: اين افسانه نمونههاي فراواني همانند عبدالله بن سبا و... دارد (براي اطلاع بيشتر ر.ک. به: کتابهايي مانند: الاخبار الدخيله تاليف علامه تستري و عبدالله بن سبا و يکصد صحابي ساختگي تاليف علامه عسکري).
7. وات آيه «قُلْ إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» را شاهد بر اين ميگيرد که پيامبر فردي معمولي مانند ديگر انسانها بود و نميتوان ويژگي خاصي براي او قائل شد (همان).
بررسي: ادامه آيه«يُوحى إلَيَّ» به نکتهاي تصريح ميکند که لازمه آن متفاوت بودن پيامبر با ديگر انسانها در برخي صفات است، يعني اگرچه پيامبر در برخي امور مانند ديگر انسانهاست، ولي از آن جهت که رسول الهي و واسطه وحي است، بايد معصوم باشد.
نتيجهگيري:
بر اساس آن چه گذشت افسانه غرانيق داستاني ساختگي و از لحاظ سند و متن مخدوش است.
نویسنده: دكتر سيدعيسي مسترحمي
مجله تخصصی قرآن پژوهی خاورشناسان - شماره 7