ادب پیامبران الهی

ادب آدم و حوا در دعاى خود

از جمله ادب انبياء كه آن را در هنگام دعا و توجه به خدا مرعى مى ‏داشته اند، ادبى است كه قرآن در درجه اول آن را از آدم و همسرش(علیهما السلام) حكايت كرده و فرموده:

" رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ" 1 راز و نيازى است كه آن دو بزرگوار بعد از خوردن از درختى كه خداوند از نزديكى به آن نهى ‏شان كرده بود با خداى خود كرده اند، با اينكه آن نهى، نهى تكليفى تحريمى نبود بلكه نهى ارشادى بود و مخالفت آنها مخالفت نصيحتى بود كه صلاح حالشان و سعادت در زندگى ‏شان در بهشت كه مأمن از هر رنج و بدبختى است در رعايت آن بوده. خداى متعال هم وقتى آن دو را از مخالفت تحذير كرد، نفرمود كه اين مخالفت و پيروى شيطان نافرمانى من است بلكه فرمود:" فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‏. إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى‏. وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى‏" 2.
مع ذلك با اينكه گناهى نكرده بودند وقتى پاى امتحان پيش مى‏آيد و بلا شامل حالشان مى‏شود و سعادت زندگى بهشتى براى يك عمر با آنان وداع مى‏كند مايوس و غمگين نمى‏شوند، و نوميدى، رابطه‏شان را با پروردگارشان قطع نمى‏كند بلكه به التجاء به خداوند خود- كه امر آنها و هر آرزويى كه براى خود اميد دارند به دست اوست- مبادرت مى‏نمايند و به صفت ربوبيتى متوسل مى‏شوند كه دافع هر شر و جالب هر خيرى است.
آرى صفت ربوبيت، حق صفت كريمى است كه در هر حال بنده را با خداى سبحان آشتى و ارتباط مى‏دهد. آن گاه در اين راز و نياز متذكر شرى شدند كه علامتهايش يكى پس از ديگرى ظاهر مى‏شد و آن عبارت بود از خسران در زندگى. تو گويى لذت خوردن از درخت را به اطاعت امر ارشادى خدا خريده اند، آن گاه متوجه شده اند كه در اين معامله چه كلاهى به سرشان رفته و چه سعادتى را از كف مى‏دهند.

و نيز متوجه شده اند كه احتياج به چيزى دارند كه اين شر را از آنان دفع نمايد، از اين روى مى‏گويند:" وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ" يعنى خسران در زندگى، ما را تهديد مى‏كند، و اينك مشرف بر ما شده و چيزى آن را دفع نمى‏كند مگر مغفرت تو و اينكه بعد از اين، ما را با رحمت خودت كه يگانه مورد اميد ما است پرده‏پوشى كنى. آرى انسان، بلكه هر موجودى كه مصنوع ديگرى است اين معنا را به فطرت و غريزه خود درك مى‏كند كه يكى از شؤون اشياء واقعه در منزل هستى و مسير بقا اين است كه آنچه عيب و نقص در خود مى‏بيند يا عارضش مى‏شود از بين برده و خود را تكميل نمايد، و نيز مى‏داند كه يگانه كسى كه مى‏تواند اين كمبودها را جبران نمايد خداى سبحان است. آرى مقتضاى ربوبيت او هم همين است.
و در پيشگاه ربوبيش حاجت به درخواست نيست، بلكه صرف عرض حال و اظهار حاجتى كه براى عبد پيش آمده، كفايت مى‏كند بلكه بهتر، فصيح‏تر و بليغ‏تر است از درخواست حاجت. از همين جهت آدم و حوا (ع) هم نگفتند:" فاغفر لنا و ارحمنا- پس ببخش ما را و بر ما رحم كن".
جهت ديگرى كه عمده همان بوده اين است كه در اثر مخالفتى كه كردند در خود احساس ذلت و مسكنتى نمودند كه با وجود آن آبرو و كرامتى در خود نديدند كه از خداى خود چيزى درخواست نمايند نتيجه اين احساس اين شد كه در برابر هر حكمى كه از ساحت رب العزه صادر مى‏شود تن در داده و تسليم محض باشند. چيزى كه هست با گفتن" ربنا" به اين معنا اشاره كردند كه در عين اعتراف به ظلم، چشم داشت و توقع مغفرت و ترحم را دارند.
بنا بر اين، معناى اينكه گفتند:" رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ" اين است كه ما بد كرديم و بر نفس خود ظلم روا داشتيم و در نتيجه مشرف به خسرانى شديم كه تمامى سعادتهاى زندگيمان را تهديد مى‏كند، ذلت و مسكنت بر ما مسلط شده و احتياج ما به رحمت تو و محو لكه اين ظلم مبرم گشته و براى ما آبرويى نگذاشته كه با آن روى به درگاهت آوريم. اينك اى پادشاه عزيز تسليم حكم توايم، حكم آنچه تو بنمايى، امر آنچه تو فرمايى. چيزى كه هست تو رب ما و ما مربوب توايم از تو آن را اميدواريم كه هر مربوبى از رب خود اميد دارد.

 

ادب نوح(علیه السلام) در گفتگويش با خداى تعالى

و از جمله آداب انبيا ادبى است كه خداى متعال آن را از نوح در داستان دعوت فرزندش نقل كرده و چنين فرموده است:
" وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى‏ نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ. قالَ سَآوِي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ" تا آنجا كه مى‏فرمايد:" وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ. قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ‏ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ" 3
در اينكه ظاهر گفتار نوح اين است كه مى‏خواهد دعا كند كه فرزندش از غرق نجات يابد شكى نيست، ليكن تدبر در آيات اين داستان كشف مى‏كند كه حقيقت امر غير آن چيزى است كه از ظاهر كلام استفاده مى‏شود، چون از يك طرف خداوند دستور داده كه او خودش و اهل بيتش و همه مؤمنين سوار بر كشتى شوند و فرموده:" احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ" 4 و آنان را وعده داده كه نجاتشان دهد، و از آنان كسانى را كه عذاب شان حتمى بوده استثناء كرد، يكى از آنان همسر اوست و خداى تعالى در باره اش فرموده:
" ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ" 5 و اما فرزندش، معلوم نيست كه او هم به دعوت پدر كفر ورزيده باشد، و اگر خداى متعال رفتار او را با پدرش و اينكه او خود را كنارى كشيد نقل فرموده، معلوم نيست كه كناره‏گيريش از دين و دعوت پدر بوده بلكه ممكن است تنها مخالفت امر پدر را كرده و از سوار شدن كناره‏گيرى كرده و اعراض نموده، پس احتمال مى‏رود كه او نيز اهل نجات باشد، براى اينكه ظاهر آيه اين است كه او از فرزندان وى است نه از كفار و اگر چنين باشد وعده الهى به نجات شامل او هم مى‏شود. از طرف ديگر به نوح وحى فرستاده و حكم حتمى خود را در باره امر مردم به وى اعلام نموده و فرموده:" وَ أُوحِيَ إِلى‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ. وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ" 6
حالا آيا مقصود از آنان كه ظلم كردند خصوص كسانى‏اند كه به دعوت نوح كفر ورزيدند يا مراد مطلق اقسام ظلم است يا مبهم و مجمل است معلوم نيست، و محتاج به تفسيرى از ناحيه خود صاحب كلام، تبارك و تعالى مى‏باشد.
و گويا همين احتمالات، خود نوح (ع) را هم در باره فرزندش به شك و ترديد انداخته، و گرنه چطور تصور مى‏شود كه با اينكه مى‏دانسته او كافر است و با اينكه نوح يكى از پنج پيغمبر اولى العزم است، از مقام پروردگار خود غفلت بورزد و وحى او را يعنى‏" وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ" را فراموش كند؟! حاشا بر او كه به نجات فرزند خود با اينكه كافر محض است رضايت دهد، با اينكه همو بود كه در نفرينى كه به قوم خود كرد گفت:" رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً" 7

و فرضا اگر نسبت به فرزند خود چنين چيزى را راضى مى‏بود، نسبت به همسرش نيز راضى مى‏شد، از جهت همين شك و ترديد بود كه جرأت نكرد به طور قطع در باره نجات فرزند درخواست نمايد، بلكه سؤال خود را نظير كسى كه چيزى را به كسى نشان دهد يا آن را اظهار كند و بخواهد مزه دهان طرف را در باره آن بفهمد طرح كرد، چون به عواملى كه در واقع در باره سرنوشت فرزندش دست به هم داده وقوف و آگهى ندارد، بناچار نخست كلام خود را به نداى" رب" افتتاح نمود، چون مفتاح دعاى مربوب محتاج سائل همان اسم" رب" است، آن گاه عرض كرد:" إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ" گويا خواسته است عرض كند: از طرفى او فرزند من است و اين خود اقتضا دارد كه او هم اهل نجات باشد،" وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ" و از طرفى تو احكم الحاكمينى و در كارهايت خطا نمى‏كنى و در حكم تو جاى هيچ گونه خرده‏گيرى و اعتراض نيست، لذا نمى‏فهمم سرانجام فرزندم چيست؟
و اين نيز ادبى است الهى كه بنده از آنچه مى‏داند تجاوز نكند و چيزهايى كه مصلحت و مفسده اش معلوم نيست از مولاى خود نخواهد. و لذا نوح (ع) تنها آنچه مى‏دانست و به آن ايمان داشت گفت، چنان كه جمله" وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ‏" هم اشاره اى به اين معنا دارد، آرى، تنها وعده الهى را ذكر كرد و چيزى بر آن نيفزود و چيزى درخواست نكرد، در نتيجه اين ادب خداوند نيز عصمت و حفظش را شامل حالش نمود. يعنى قبل از اينكه كلام نوح تمام شود و اسائه ادبى از او سر بزند خداوند كلام خود" و اهلك" را برايش تفسير كرد كه مراد از اهل، اهل صالح است نه هر خويشاوندى، و فرزند تو صالح نيست.

قبلا هم فرموده بود: با من در باره عفو ستمكاران، ميانجيگرى مكن كه آنان به طور حتم غرق شدنى هستند. آرى، نوح خيال مى‏كرد مراد از اهل همان معنى ظاهرى آن (خويشاوند) است، و فكر مى‏كرد از اين خويشاوندان تنها همسرش استثنا شده و ديگران همه اهل نجاتند و لذا برداشت كلامش را طورى كرد كه از آن استفاده مى‏شد مى‏خواهد بعدا بطور صريح نجات فرزند را درخواست كند، از اين جهت خداوند متعال نهى از درخواست را متفرع بر آن تفسير نمود، و اين خود تاديبى بود كه نوح را وادار كرد كلام خود را قطع نموده و دنباله آن را نگيرد بلكه حرف تازه اى از سر گيرد كه در ظاهر توبه و در حقيقت شكر همين تاديب- كه خود نعمت بزرگى بود- باشد، لذا عرض كرد:" رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ" پناه برد به پروردگار خود از چيزى كه زمينه كلامش او را به آن واميداشت، يعنى تقاضاى نجات فرزندش در عين اينكه از حقيقت حال بى خبر است.
يكى از شواهدى كه دلالت مى‏كند بر اينكه نوح (ع) هنوز حاجت درونى خود را اظهار نكرده، جمله‏" أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ ..." است زيرا اگر اين درخواست بيجا را كرده بود، جا داشت در مقام توبه عرض كند:" اعوذ بك من سؤالى ما ليس لى به علم- پناه مى‏برم به تو از كيفر سؤالى كه كردم در حالى كه به آن علم نداشتم" تا از اضافه مصدر به فاعلش (سؤالى) وقوع فعل استفاده شود. شاهد ديگر جمله‏" فَلا تَسْئَلْنِ" است، چون اگر نوح سؤال مزبور را كرده بود جا داشت خداوند در مقام رد تقاضايش صريحا بفرمايد: نه، فرزند تو را نجات نمى‏دهم. و يا بفرمايد:" بار ديگر اين تقاضا را مكن.
چنان كه نظير اين دو تعبير در مواردى از قرآن ديده مى‏شود، مانند:" قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي" 8 و نظير:" إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ‏" تا آنجا كه مى‏فرمايد:" يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً" 9، يكى ديگر از دعاهاى نوح (ع) دعائى است كه قرآن از آن جناب چنين حكايت مى‏كند:" رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا تَباراً" 10
اين دعا را خداى متعال در آخر سوره نوح بعد از آيات زيادى كه در باره شكايتهاى نوح (ع) ايراد كرده، نقل مى‏فرمايد، وى در اين آيات، شكايتهاى خود را به عرض پروردگار خود مى‏رساند. و دعوت مداوم و شبانه روزى قومش را در تمامى مدت عمر- كه قريب هزار سال بوده- و اذيت و آزارى كه در برابر آن از آنان ديده و بذل جهدى كه در راه خدا كرده و اينكه در راه هدايت قوم خود منتهاى طاقت خود را به كار برده و مع الاسف دعوتش جز فرار آنان و نصيحتش جز استكبار آنان اثرى نكرده، شرح مى‏دهد.

آرى آن حضرت هميشه نصيحت و موعظه خود را در بين آنان نشر مى‏داد و حق و حقيقت را به گوششان مى‏خواند و ايشان لجاج و عناد مى‏كردند و بر خطاياى خود اصرار مى‏ورزيدند و در مقابل زحمات آن جناب مكر و خدعه به كار مى‏بردند، تا آنكه ناراحتى و تاسفش از حد گذشت و غيرت الهيش به هيجان آمد و قوم خود را اينچنين نفرين نمود:" رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً. إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً" 11
و اينكه گفت: اگر آنان را مهلت دهى بندگانت را گمراه مى‏كنند همان مطلبى است كه در ضمن كلمات قبلى خود به آن اشاره كرده و فرموده بود:" وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً" و از اين گفتارش استفاده مى‏شود كه كفار عده زيادى از كسانى را كه به وى ايمان آورده بودند گمراه كرده بودند و او از اين مى‏ترسيده كه ما بقى را نيز گمراه كنند. و اينكه عرض كرد:" وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً" اخبار به غيبى است كه از روى تفرس نبوت و وحى الهى كسب كرده و فهميده بود كه استعداد صلب مردان و رحم زنان ايشان از تكوين فرزندان با ايمان باطل شده است.
در چنين موقعى كه غيرت الهى آن جناب را فرا گرفته و كفار را نفرين كرده، با اينكه پيغمبرى كريم و اولين پيغمبرى است كه كتاب و شريعت آورده و مبعوث به نجات دنيا از گرداب بت‏پرستى شده و از مجتمع بشرى آن روز جز عده قليلى كه بنا به بعضى از روايات بيش از هشتاد نفر نمى‏شده اند به وى ايمان نياورده اند، ادب الهى چنين اقتضا مى‏كند كه اين عده را كه به پروردگارش ايمان آورده و به دعوتش گرويده اند از نظر دور نداشته و از خدا خير دنيا و آخرت را بر ايشان درخواست كند، لذا عرض كرد:" رَبِّ اغْفِرْ لِي" ابتدا خود را دعا كرد، چون كسى كه پيشوا و جلودار مردمى است، دعا به جان خودش دعاى به جان آن مردم نيز هست.
" وَ لِوالِدَيَ‏" معلوم مى‏شود پدر و مادر نوح (ع) داراى ايمان بوده اند." وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ" يعنى مؤمنين معاصرش." وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ" يعنى همه اهل توحيد چه معاصرينش و چه آيندگان، زيرا آيندگان نيز امت او هستند. و تا قيام قيامت همه اهل توحيد، رهين منت اويند. آرى آن جناب اولين كسى است كه دعوت دينى خود را با كتاب و شريعت اعلام نمود، و پرچم توحيد را در بين مردم برافراشت، از همين جهت خداى سبحان او را به بهترين درودى ياد كرده و فرمود:" سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ" 12 آرى راستى درود بر اين پيغمبر كريم باد كه تا قيام قيامت هر كسى ايمان به خدا آورد يا عمل صالحى انجام دهد يا اسمى از خدا ببرد.
خلاصه تا زمانى كه از خير و سعادت در ميان بشر اسم و اثرى هست همه از بركت دعوت او و دنباله و اثر نهضت اوست (صلى اللَّه عليه و على سائر الانبياء المرسلين اجمعين).

 

ادب ابراهيم(علیه السلام) در احتجاج با قوم خود و در دعا و درخواست‏هايش از خداوند

از جمله آداب انبياء، ادبى است كه خداوند آن را از ابراهيم خليل (ع) در احتجاجش با قوم خود نقل كرده:" قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ. فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ. الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ. وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ. وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ. وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ. وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ. رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ. وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ. وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ. وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ. وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ" 13.
دعائى است كه ابراهيم (ع) به خود و به پدرش مى‏كند و وعده اى را كه خدا به او داده، طلب مى‏نمايد، و اين در حالى بود كه تازه به نبوت مبعوث شده و هنوز از ايمان پدرش مايوس نشده بود ولى وقتى كه فهميد پدرش دشمن خدا است از او بيزارى جست، در اين دعا ابتدا پروردگار خود را ثناى جميلى مى‏كند، چنان كه ادب عبوديت هم همين را اقتضا مى‏كند.
و اين ثنا نيز اولين ثنائى مفصلى است كه خداوند از وى حكايت كرده، و آن ثنائى كه قبلا از او حكايت كرده بود يعنى:" يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي‏ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ. إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ" 14 و همچنين ثنائى كه در گفتارش با پدر كرده بود:" سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا" 15 به اين تفصيل نبود.

ابراهيم (ع) در اين ثنائى كه كرده ادب را اينطور به كار برده كه عنايت پروردگار خود را از ابتداء خلقتش تا وقتى كه بسوى او بازگشت مى‏كند همه را در ثناى خود درج كرده و خود را در برابر او فقير و محتاج محض دانسته و در باره پروردگارش جز غنا، و، جود محض چيزى نگفته و خود را بنده ذليلى دانسته كه قادر بر هيچ چيز نيست، بلكه مقدرات الهى او را در دوران زندگيش از حالى به حالى مى‏گرداند، طعام و شراب و بهبودى از مرض مى‏دهد، مى‏ميراند و زنده مى‏كند، و بندگان را براى پاداش روز جزا حاضر مى‏سازد، براى اينكه او جز اطاعت محض و طمع در غفران گناه چيزى نيست.

ادب ديگرى كه مراعات نموده اين است كه مرض را به خود نسبت داده و گفته: و وقتى كه مريض مى‏شوم شفايم مى‏دهد، براى اينكه در اين مقام كه مقام ثنا است مناسب نبود مرض را به او نسبت دهد، گر چه مرض هم از حوادث است و از اين نظر بى ارتباط با پروردگار نيست، ليكن سياق كلام، سياق بيان حوادث نيست تا هر حادثى را به او نسبت دهد، بلكه- سياق كلام در بيان اين معنا است كه شفاى از مرض هم از رحمت و عنايت اوست، از اين جهت مرض را به خود نسبت داد و شفا را به پروردگار خود، گويا خواسته چنين ادعا كند كه از خداى تعالى جز جميل صادر نمى‏شود.
آن گاه بعد از ثنا، شروع به دعا كرد، در دعايش نيز ادب فوق العاده اى را به كار برد، چون نخست دعايش را به اسم" رب" شروع كرد، ديگر اينكه تنها نعمت‏هاى حقيقى و پايدار را درخواست نمود، و به هيچ وجه توجهى به زخارف دنياى فانى نكرد، و براى خود نعمتى اختيار كرد كه سر آمد آنها و گرانبهاترين آنها بود و آن عبارت بود از" حكم" يعنى شريعت و پيوستن به صالحين، و نام نيك در ميان آيندگان، و از خداى خود خواست تا در هر عصرى از اعصار آينده كسانى را مبعوث كند كه دعوتش را بپا داشته و شريعتش را ترويج نمايند، در حقيقت معنى درخواستش اين است كه شريعتى به او دهد كه تا قيام قيامت باقى باشد.

آن گاه وراثت بهشت و آمرزش پدر و ايمنى از رسوايى در قيامت را درخواست كرد و به طورى كه از كلام خداى تعالى استفاده مى‏شود همه دعاهايش مستجاب‏ شده مگر دعائى كه در باره آمرزش پدر كرد. از خداى تعالى نيز غير اين توقع نمى‏رود، حاشا بر خداى عالم كه دعاى بنده اى از بندگان مكرمش را از روى بى اعتنايى مستجاب نفرمايد، با اينكه خودش در باره اين پيغمبر فرموده:" مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ" 16 و نيز فرموده:" وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ" 17 و نيز فرموده:" وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ" 18 و نيز به سلام عام درودش فرستاده و فرموده:" سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِيمَ" 19.

سير در تاريخ چند هزار ساله بعد از نوح نيز جميع آنچه را كه قرآن شريف از محامد و فضائل او نقل كرده تاييد و تصديق مى‏كند، چون تاريخ نيز اين حقايق را ثبت كرده كه او پيغمبرى كريم بوده كه به تنهايى به دين توحيد و احياى فطرت قيام نموده و عليه و ثنيت و براى ويران كردن اركان آن نهضت كرده، و در دوره اى كه آثار و علائم توحيد رو به نابودى مى‏رفت و رسوم نبوت محو مى‏شد و دنيا اسم نوح و ساير انبياى گرام خداوند را بدست فراموشى مى‏سپرد، او دين فطرت را بپا داشت و دعوت به توحيد را در بين مردم نشر داد، و در نتيجه امروز كه قريب چهار هزار سال از دوره آن جناب مى‏گذرد هنوز نام توحيد باقى و دلهاى اعقاب وى بدان معتقد است، براى اينكه دينى كه امروز دنيا آن را دين توحيد مى‏شناسد يكى دين يهود است كه پيغمبر آن حضرت موسى (ع) است و يكى دين نصارا است كه پيغمبرش عيسى (ع) است، و اين دو بزرگوار هر دو از دودمان اسرائيل يعنى يعقوب‏اند و يعقوب فرزند اسحاق و او فرزند ابراهيم است.
و همچنين دين اسلام كه پيغمبر آن حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبد اللَّه (ع) است، چه آن حضرت هم از ذريه اسماعيل فرزند ابراهيم است.
از جمله دعاهايى كه خداوند متعال از آن جناب نقل كرده، اين دعا است:" رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ" 20، در اين جمله از خداوند فرزند صالح مى‏خواهد، و در جمله كوتاه، هم حاجت خود را طلبيده و هم از شر اولاد ناخلف به پروردگار خود اعتصام جسته و هم درخواست خود را از جهت اينكه وجهه دنيايى داشت به يك وجهه معنوى موجه نموده و در نتيجه خدا پسندانه اش كرد.
و نيز از جمله دعاهاى آن حضرت درخواستى است كه وقتى به سرزمين مكه آمد و اسماعيل و مادرش (ع) را در آنجا منزل داد از خداى تعالى كرده و قرآن آن را چنين حكايت مى‏كند:" وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ" 21.
در اين دعا از پروردگار خود مى‏خواهد كه سرزمين مكه را كه آن روز سرزمينى خشك و بى آب و علف بوده، حرمى براى او و فرزندانش قرار دهد تا مركز ثقلى براى دين خدا و رابطه اى زمينى و مادى بين مردم و پروردگارشان باشد و همه براى عبادت خدا روى بدانجا آورند و از وطن‏هاى خود به عزم آنجا بار سفر ببندند، و احترامش را در بين خود رعايت كنند. و نيز آيه اى از آيات جاويد او در روى زمين باشد، و تا روز قيامت هر كس كه به ياد خدا مى‏افتد به ياد آنجا نيز بيفتد و هر كس بخواهد به درگاه خدا روى آورد، روى بدانجا نهد، و در نتيجه وجهه دين‏داران بشر معين و كلمه آنان يكى گردد. و مراد آن جناب از امنيت، امنيت تشريعى و حرم بودن مكه است نه امنيت خارجى، به طورى كه جنگ و نزاع و ساير حوادث منافى با ايمنى و پيشامدهاى مخل آسايش در آن واقع نشود، بدليل اينكه فرمود:" أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى‏ إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ" 22.
چون همانطورى كه مى‏بينيد اين آيه در مقام منت‏گذارى است به نعمت امنيت حرم، يعنى مكانى كه خدا براى خود آن را حرم قرار داده و از اين جهت به امنيت متصف شده كه مردم دين‏دار آنجا را محترم مى‏شمارند نه از جهت اينكه عوامل خارجى آنجا را از فساد و قتل نگهداشته، و گرنه مكه آن قدر خاطرات تلخ در جنگهاى خونين از قبيل جنگ‏هاى بين قريش و جرهم و كشتار و جور و فساد مردمش دارد كه نمى‏توان آن را شمرد. و همچنين اينكه فرمود" أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ" 23.
معنايش اين است كه مردم آن روز شهر آنان را از جهت اينكه در نظرشان محترم بود متعرض نمى‏شدند.

و خلاصه غرض ابراهيم (ع) اين بود كه در روى زمين براى خداوند حرمى باشد كه ذريه او در آنجا منزل گزينند و اين نمى‏شد مگر به اينكه شهرى ساخته شود كه مردم از هر طرف به آنجا روى آورند و آنجا مجمعى دينى باشد كه تا روز قيامت مردم به قصد سكونت و پناهنده شدن و زيارت رو بدانجا كنند، و لذا از خدا درخواست كرد مكه را شهر امنى قرار دهد و چون سرزمينى لم يزرع بود از خدا خواست ذريه اش را از ميوه ها روزى دهد، و لازمه استجابت اين دعا اين است كه اين شهر، از راه توطن و سكونت و زيارت مردم آباد شود. آن گاه وقتى احساس كرد كه اين شرافتى را كه درخواست كرده شامل مؤمن و كافر هر دو مى‏شود لذا دعاى خود را مقيد به كسانى كرد كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند، و گفت:" مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ".
و اما اينكه اين دعا در شهرى كه فرضا هم مؤمن و هم كافر يا تنها كفار در آن ساكنند چطور ممكن است مستجاب شود؟ با اينكه شهرى است خشك و لم يزرع؟
ابراهيم (ع) متعرض اين جهات نشد، و اين نيز از ادب او در مقام دعا بوده، زيرا در اين مقام درخواست كننده اگر بخواهد پروردگار خود را درس دهد كه چگونه و از چه راهى دعايش را مستجاب نمايد با اينكه پروردگارش عليم و حكيم و قادر بر هر چيزى است و كار او اينطوريست كه هر چه را بخواهد ايجاد كند همين كه بگويد به وجود آى موجود مى‏شود، در حقيقت فضولى كرده و از رسم ادب بيرون شده است. ليكن خداى سبحان چون مى‏خواست حاجت ابراهيم را بر طبق سنت جاريه اى كه در اسباب عاديه دارد برآورده كند و بين مؤمن و كافر در آن فرق نگذارد از اين جهت دعايش را با قيدى كه در كلام خود آورد و فرمود:" وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ" مقيد ساخته، آن گاه مستجاب نمود.

و اين دعا كه سبب شد حرم الهى تشريع و كعبه مقدسه يعنى خانه مباركى كه باعث هدايت عالميان است به عنوان نخستين خانه عبادت براى بشر در مكه ساخته شود، خود يكى از آثار همت بلند و مقدس او است كه به همين سبب بر جميع مسلمين آينده بعد از خود تا روز قيامت منت گذارده.

و نيز از جمله دعاهايى كه حضرت ابراهيم (ع) در آخر عمر خود كرد، دعائى است كه قرآن كريم از آن حضرت چنين نقل مى‏فرمايد:" وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ. رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ. رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى‏ عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ. رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ. رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ" 24

اين دعا همانطورى كه گفته شد دعائى است كه آن حضرت در اواخر عمر شريفش كرده، زيرا فرموده: سپاس خدايى را كه در سنين پيرى به من اسماعيل و اسحاق داد، و در حالى اين دعا را كرده كه شهر مكه ساخته شده بود، به دليل اينكه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا اين شهر را شهر امنى قرار ده، كما اينكه در كلام قبليش كه قبل از ساخته شدن شهر مكه گفته بود، چنين عرض كرد:" رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً" 25.

ادبى كه ابراهيم (ع) در اين دعا به كار برده يكى اينست كه هر حاجتى از حوائج خود را كه ذكر كرد چون هم ممكن بود به غرض مشروع درخواست شود و هم به غرض نامشروع، آن جناب غرض مشروع و صحيح خود را در كلام خود ذكر كرده و با بيانى آن را ادا نمود كه هر كسى مى‏تواند از آن پى ببرد كه وى تا چه اندازه اميد به رحمت پروردگارش داشته، مثلا بعد از اينكه عرض كرد: مرا و فرزندانم را از اينكه پرستش بت‏ها كنند دور بدار، غرض خود را اينطور بيان نمود: پروردگارا بدرستى كه آنها گمراه كردند بسيارى از مردم را و همچنين بعد از اينكه عرض كرد: پروردگارا اينك من ذريه خود را در بيابانى لم يزرع در كنار بيت الحرام تو سكونت دادم، غرض خود را از اين گفتار اين طور بيان نمود: پروردگارا براى اينكه نماز بپا دارند. و نيز بعد از آنكه درخواست كرد: دلهايى را از مردم بسوى آنان معطوف بدار و از ميوه ها روزيشان فرما، دنبالش غرض خود را چنين شرح داد: شايد كه آنان تو را شكرگزارند.

ادب ديگرى كه در كلام خود رعايت كرده اين است كه در رديف هر حاجتى كه خواسته اسمى از اسماء حسناى خدا را از قبيل" غفور" و" رحيم"،" سميع الدعاء" به مناسبت آن حاجت ذكر كرده و اسم شريف" رب" را در تمامى آن حوائج تكرار نموده، چون ربوبيت خدا واسطه ارتباط بنده با خداى خود و فتح باب در هر دعا است.
ادب ديگر اينكه عرض كرد: و هر كس نافرمانيم كند بدرستى تو بخشنده و مهربانى، و نفرين به جان آنان نكرد، بلكه بعد از ذكر اسمشان دو تا از اسماء اللَّه را كه واسطه مشمول نعمت سعادت بر هر انسانى است يعنى اسم" غفور" و" رحيم" را ذكر نمود، چون دوست‏دار نجات امت خود و گسترش جود پروردگار خود بود.
يكى ديگر از ادعيه انبياء (ع) دعائى است كه خداوند از ابراهيم خليل و فرزندش اسماعيل (ع) مشتركا نقل كرده و فرموده:" وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ. رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ" 26.
اين دعائى است كه آن دو بزرگوار در موقع ساختن كعبه كرده اند و در آن نيز همان ادبى است كه در كلام قبلى خود به كار برده اند.

 

ادب اسماعيل(علیه السلام) نسبت به خداوند تعالى‏

يكى ديگر دعائى است كه خداى تعالى از خصوص اسماعيل (ع) در قصه‏ ذبح نقل كرده و فرموده:" فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ. فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ" 27. گر چه در صدر كلام اسماعيل (ع)، ادب نسبت به پدر رعايت شده، ليكن در ذيلش ادب را نسبت به پروردگار خود رعايت نموده، با اينكه رعايت ادب نسبت به پدرى چون ابراهيم خليل ادب خداى تعالى نيز هست، و كوتاه سخن، وقتى پدرش خواب خود را برايش نقل كرد و چون اين خواب به شهادت خود اسماعيل كه گفت: به جاى آر آنچه را كه بدان مامور مى‏شوى، ماموريتى الهى بوده از اين جهت پدرش به وى دستور داد كه در باره خود فكرى كند و رأى خود را بگويد، و اين هم خود ادبى بود از آن جناب نسبت به فرزندش.

اسماعيل هم در جواب عرض كرد: اى پدر! بجاى آر آنچه را كه بدان مامور مى‏شوى، او نيز رعايت ادب را نسبت به پدر كرد و نگفت كه رأى من چنين است. گويا خواست بگويد من در مقابل تو رأيى ندارم و از همين جهت كلام خود را با لفظ" اى پدر" آغاز كرد و نگفت: اگر مى‏خواهى به جاى آر، تا پدر را در مقابل قبول قطعى خود دلخوش سازد. مضافا بر اينكه با اين اعتراف از اسماعيل كه اين خواب امرى است كه ابراهيم باو مامور شده تصور نميشود كه اسماعيل ترديد داشته باشد در مامور به و امتثال پروردگار نكند.

ادب ديگرى كه اسماعيل بكار برد اين بود كه گفت: بزودى خواهى يافت كه من از صابرينم ان شاء اللَّه، زيرا با اين كلام خود نيز پدر را خشنود نمود، همه اينها ادب او را نسبت به پدرش مى‏رساند. ادب را نسبت به خداوند هم رعايت نموده زيرا وعده اى كه راجع به تحمل و صبر خود داد به طور قطع و جزم نبود، بلكه آن را به مشيت خداوند مقيد ساخت، چون مى‏دانست كه وعده صريح و قطعى دادن و آن را به مشيت پروردگار مقيد نساختن، شائبه ادعاى استقلال در سببيت است و ساحت مقدس نبوت از اينگونه شايبه ها مبراست.
خداى تعالى هم مردمى را به همين اشتباه مذمت كرده از آن جمله در داستان باغ دارها فرموده:" إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ. وَ لا يَسْتَثْنُونَ" 28 حتى پيغمبر خود را در قرآن مجيد به كنايه عجيبى تاديب كرده و فرموده: " وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ" 29.

 

ادب يعقوب(علیه السلام)

از جمله ادعيه انبيا دعائى است كه خداى متعال آن را از حضرت يعقوب (ع) وقتى كه فرزندانش از مصر مراجعت كردند در حالى كه بنيامين و يهودا را نياورده بودند حكايت كرده و فرمود:" وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ. قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ. قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ" 30
به فرزندان خود چنين مى‏گويد كه مداومت من بر ياد يوسف شكايتى است كه من از حال دل خود به درگاه خدا مى‏برم و از رحمت او و اينكه يوسفم را به صورتى كه تصور نمى‏كنم به من برگرداند مايوس نيستم، و اين خود از ادب انبيا است نسبت به پروردگار خود كه در جميع احوال متوجه پروردگارشان بوده و جميع حركات و سكنات خود را در راه او انجام مى‏دادند و اين معنا از آيات كريمه قرآن به خوبى استفاده مى‏شود چون خداى تعالى از طرفى تصريح كرده به اينكه انبياء را به راه راست هدايت نموده و فرموده:" أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ" 31 و در باره خصوص يعقوب فرموده:" وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنا" 32 و از طرف ديگر پيروى هوا و هوس را گمراهى و انحراف از راه راست خود دانسته و فرموده:" وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ" 33.
از اين دو بيان استفاده مى‏شود كه انبياء كه هدايت يافتگان به هدايت خدايند هرگز هواى نفس را پيروى نمى‏كنند. عواطف نفسانى و اميال باطنيشان يعنى شهوت و غضب و حب و بغض و مسرت و اندوه و هر نفسانيات ديگرشان كه مربوط به مظاهر زندگى از قبيل مال و فرزند و نكاح با زنان و خوردنيها و پوشيدنيها و مساكن و امثال آنها است همه را در راه خدا به كار برده و از آنها غرضى جز رضاى خدا ندارند و خلاصه راهى كه در زندگى سلوك مى‏شود يا راهى است كه حق در آن پيروى مى‏شود و يا راهى است كه هوا در آن متابعت مى‏گردد، و به عبارت ديگر يا راه خدا است و يا راه فراموشى خدا.

و انبياء (ع) چون به راه نخستين هدايت شده اند و راه هواى نفس را پيروى نمى‏كنند از اين جهت هميشه به ياد خدا هستند و در حركت و سكون خود جز او هدفى ندارند و در هيچيك از حوائج زندگى به درگاه كسى جز درگاه او روى نمى‏آورند و غير در او درى از درهاى اسباب را نمى‏كوبند. به اين معنا كه اگر هم متوسل به اسباب ظاهرى مى‏شوند و اين توسل خداى را از يادشان نمى‏برد و فراموش نمى‏كنند كه اين اسباب و سببيتشان از خداى تعالى است نه اينكه بكلى اسباب را انكار نموده و براى آنها وجودى تصور نكنند و يا سببيت آنها را انكار نمايند، زيرا آنها قابل انكار نيستند و بر خلاف فطرت و ارتكاز انسانى است، بلكه به اسباب تمسك ميجويند و ليكن براى آنها استقلال نمى‏بينند و براى هر چيزى موضع و اثرى قائلند كه خدا براى آن تعيين نموده.
و چون حال انبياء (ع) اين بود كه گفتيم، و خلاصه اينكه، چون تمسكشان به خداوند حق تمسك بود از اين جهت مى‏توانستند چنين ادبى را در باره مقام پروردگار خود و جانب ربوبيت او رعايت نموده و چيزى را جز براى خدا نخواهند و چيزى را جز براى او ترك نكنند و به چيزى تمسك نجويند مگر اينكه قبل از آن و با آن و بعد از آن متمسك به خدا باشند، پس هدف و غرض نهايى آنان در همه احوال خدا است.
روى اين بيان مراد از اينكه فرمود:" إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ" اين خواهد بود كه اگر مى‏بينيد دائما به ياد يوسفم و از فقدانش متاسفم، اين اسف دائمى من مثل اسف شما بر فقدان نعمت نيست، زيرا شما وقتى به فقدان نعمتى دچار مى‏شويد از روى جهل شكايت نزد كسانى مى‏بريد كه مالك نفع و ضررى نيستند و اما من تاسفم را از فقدان يوسف نزد خداوند به شكايت مى‏برم، و اين شكايتم هم درخواست امرى نشدنى نيست، زيرا من مى‏دانم چيزى را كه شما نمى‏دانيد.

 

ادب در دعاى يوسف صديق

و نيز از جمله ادعيه انبياء (ع) دعاى يوسف صديق (ع) است هنگامى كه همسر عزيز او را تهديد نمود و گفت اگر آنچه مى‏گويم نكنى به زندانت مى‏اندازم:" رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ" 34.
حضرت يوسف (ع) گرفتارى خود را براى پروردگارش چنين شرح مى‏دهد كه امرش در نزد زنان دربارى و در موقف فعليش دائر شده است ميان رفتن به زندان و ميان اجابت خواسته آنها، و به علمى كه خداوند كرامتش كرده و با آيه:" وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً" 35 از آن حكايت نموده، زندان را بر اجابت آنها ترجيح مى‏دهد، ليكن از طرفى هم اسباب و مقدماتى كه زنان دربارى مصر براى رسيدن به منظور خود ترتيب داده اند بسيار قوى است.
و اين مقدمات يوسف را به غفلت و جهل به مقام پروردگار و ابطال علم و ايمان به خدايش تهديد مى‏نمايد، و چاره اى جز دستگيرى خدا و حكم او نمى‏بيند، چنان كه در زندان نيز به رفيق زندانى خود گفت:" إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ" 36 و لذا در اين دعا ادب را رعايت كرده و براى خود درخواست حاجتى نمى‏كند، چون حاجت خواستن خود يك نحوه حكم كردن است، بلكه تنها اشاره مى‏كند به اينكه جهل تهديدش مى‏كند به ابطال نعمت علمى كه پروردگارش كرامتش فرموده و رهائيش از خطر جهل و دور شدن كيد زنان از او موقوف به عنايت خداى تعالى است، لذا تسليم امر خدا شد و چيز ديگرى نگفت.
خداى تعالى هم دعايش را مستجاب نمود و كيد زنان را كه عبارت بود از منحرف شدن و يا به زندان رفتن از او به گردانيد، در نتيجه هم از انحراف خلاص شد و هم از زندان، از اينجا معلوم مى‏شود كه مرادش از كيد زنان هر دو بوده.
و اما اينكه عرض كرد:" رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ ..." در حقيقت خواست تمايل قلبى خود را در صورت دوران مزبور نسبت به رفتن زندان و نفرت و دشمنى خود را نسبت به فحشا اظهار نمايد، نه اينكه به گمان بعضى رفتن به زندان را دوست داشته باشد، چنان كه سيد الشهداء حسين بن على (ع) نيز در اين مقوله فرمود:" الموت اولى من ركوب العار و العار خير من دخول النار- تن به مرگ دادن سزاوارتر است از قبول عار و قبول عار و ننگ بهتر است از داخل آتش دوزخ" به دليل اينكه خداى تعالى بعد از اين آيه فرموده:" ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ" 37.
و ظهور اين آيه در اينكه به زندان فرستادن يوسف رأى تازه اى از آنان و بعد از آن دوران مزبور و نجات يوسف روشن و غير قابل انكار است. و نيز از جمله ادعيه انبياء (ع) ثنا و دعائى است كه خداى سبحان از يوسف (ع) نقل كرده و فرموده:" فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ يُوسُفَ آوى‏ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ. وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ‏" 38.

خواننده محترم بايد كه در اين آيات تدبر نموده و قدرت و نفوذى را كه يوسف (ع) داراى آن شده بود و همچنين شدت اشتياقى را كه پدر و مادرش به ديدارش داشتند و همچنين خاطراتى را كه برادرانش از روزى كه از او جدا شدند تا امروز كه او را عزيز مصر و مستولى بر تخت عزت و عظمت مى‏يابند از وى دارند در نظر مجسم سازد تا به ادب نبوتى كه اين نبى محترم در كلام خود اعمال نموده پى ببرد.
آرى يوسف (ع) دهان به كلامى نگشوده مگر اينكه همه گفتارش و يا سهمى از آن براى پروردگارش بوده است، تنها آنچه كه از دو لب يوسف (ع) بيرون آمده و براى خدا نبوده جمله كوتاهى است در اول گفتارش، و آن جمله: به مصر درآئيد كه ان شاء اللَّه در آنجا ايمن خواهيد بود، است تازه همين را هم به مشيت خداوند مقيد ساخت تا توهم نشود كه وى در حكمش مستقل از خداوند است. قبلا هم گفته بود:" إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ‏- حكمى‏ براى كسى جز خدا نيست".
بعد از اين جمله كوتاه شروع كرد به ثناء به پروردگار خود، به خاطر احسان‏هايى كه از روز مفارقت از برادرانش تا امروز به وى كرده و ابتدا كرد به داستان رؤياى خود و اينكه خداوند تاويل آن را محقق ساخت، و در اين كلام، پدر خود را در تعبيرى كه سابقا از خواب او كرده بود بلكه حتى در ثنائى كه پدر در آخر كلام خود كرده و خدا را بعلم و حكمت ستوده بود تصديق كرد تا حق ثناى پروردگارش را بطور بليغى ادا كرده باشد.
چون حضرت يعقوب وقتى يوسف در كودكى خواب خود را برايش نقل كرد، گفته بود:" وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ‏" تا آنجا كه فرمود:" إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ‏" 39 يوسف هم در اينجا بعد از اينكه تعبير خواب پدر را تصديق مى‏كند به او مى‏گويد:" إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ‏" 40.
آن گاه به حوادثى كه در سنين ما بين خوابش و بين تاويل آن برايش پيش آمده به طور اجمال اشاره نموده و همه آنها را به پروردگار خود نسبت مى‏دهد و چون آن حوادث را براى خود خير مى‏دانسته از اين جهت همه آنها را از احسانهاى خداوند شمرده است.
و از لطيف‏ترين ادب‏هايى كه آن حضرت بكار برده اين است كه از جفاهايى كه برادرانش بر وى روا داشتند- چه آن روزى كه او را به قعر چاه افكندند و چه آن روزى كه او را به بهايى ناچيز و درهمى چند فروختند و چه آن روزى كه به دزدى متهمش نمودند- اسمى نبرد، بلكه از همه آنها تعبير كرد به اينكه:" نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي‏- شيطان بين من و برادرانم فساد برانگيخت" و آنان را به بدى ياد نكرد.

و همچنين نعمت‏هاى پروردگار خود را مى‏شمارد و بر او ثنا مى‏گويد:" ربى، ربى" به زبان مى‏راند تا آنكه دچار وله و جذبه الهى مى‏شود و يكسره روى سخن را از آنان گردانيده و به سوى خداوند معطوف مى‏كند و با خدايش مشغول شده و پدر و مادر را رها مى‏كند، تو گويى اصلا روى سخنش با آنان نبود و بطور كلى ايشان را نمى‏شناسد، در اين جذبه به پروردگار خود عرضه مى‏دارد:" رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ‏" خدا را در نعمت‏هاى حاضرى كه در دست دارد ثنا مى‏گويد، و آن نعمت‏ها عبارت بود از سلطنت و علم به تاويل احاديث، آن گاه نفس شريفش از ذكر نعمت‏هاى الهى به اين معنا منتقل مى‏شود كه پروردگارى كه اين نعمت‏ها را به او ارزانى داشته، آفريدگار آسمانها و زمين و بيرون آورنده موجودات عالم است از كتم عدم محض به عرصه وجود در حالتى كه اين موجودات از ناحيه خود داراى قدرتى كه با آن نفع و نعمتى را به خود جلب نموده و يا ضرر و نقمتى را از خود دفع نمايند، نبودند و صلاحيت اداره امر خود را در دنيا و آخرت نداشتند.
چون او آفريدگار هر چيزى است پس لا جرم همو ولى هر چيزى خواهد بود، و لذا بعد از اينكه گفت:" فاطر السماوات و الارض" اظهار كرد كه من بنده خوارى هستم كه مالك اداره نفس خود در دنيا و آخرت نيستم، بلكه بنده اى هستم در تحت قيمومت و ولايت خداى سبحان، و خداى سبحان است كه هر سرنوشتى را كه بخواهد برايم معين نموده و در هر مقامى كه بخواهد قرارم مى‏دهد، از اين جهت عرض كرد:" أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ" در اينجا بياد حاجتى افتاد كه جز پروردگارش كسى نيست كه آن را برآورد، و آن اين بود كه با داشتن اسلام- يعنى تسليم پروردگار شدن- از سراى دنيا به سراى ديگر منتقل شود.

همانطورى كه پدرانش ابراهيم، اسماعيل، اسحاق و يعقوب بدان حالت از دنيا رحلت نمودند و خداوند در باره آنها فرموده:" وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ. إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ. وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‏" 41.
و اين دعا همان دعائى است كه يوسف (ع) كرده و گفته است:" تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ‏" و نيز اين مردن با اسلام و پيوستن به صالحين همان درخواستى است كه جدش ابراهيم (ع) نموده بود:" رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ‏" 42 و خداوند هم- همانطورى كه در آيات قبلى گذشت- دعايش را مستجاب نمود و آن را به عنوان آخرين خاطره زندگى آن حضرت حكايت نموده و با آن داستان زندگيش را خاتمه داده است" وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏" و اين سبك در سياقهاى قرآنى لطف عجيبى است.

 

ادب موسى(علیه السلام) در دعاهايش

و از جمله ادعيه انبياء (ع) دعائى است كه خداى سبحان از نبى محترم خود موسى (ع) حكايت كرده كه در اوائل نشو و نمايش در مصر موقعى كه آن مرد قبطى را با سيلى كشته بود به درگاه خدا عرضه داشته:" قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ‏" 43 و نيز دعائى است كه آن را موقعى كه از مصر فرار كرد و به مدائن در آمد و براى دو دختر شعيب آب‏كشى نمود و با شكم گرسنه در سايه درختى آرميد، به درگاه خدا عرضه داشت" رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ" 44.

موسى (ع) در اين دو مسئلتش گذشته از التجاء به خدا و تمسك به ربوبيت او كه خود ادب جداگانه ايست از آداب عبوديت، اين معنا را به كار برده كه در دعاى اولش چون مربوط به امور مادى دنيوى نبود بلكه صرفا توسل به مغفرت خدا بود به حاجت خود تصريح كرد.
آرى خداوند دوست مى‏دارد كه بندگانش از او طلب مغفرت كنند، چنان كه از نوح (ع) حكايت مى‏كند كه گفت:" وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ‏" 45 و اين سفارش و توصيه را نه تنها نوح (ع) كرده بلكه ساير انبياء (ع) هم مردم را به آن دعوت مى‏كرده اند. بخلاف دعاى دومش كه در آن حاجت خود را كه بر حسب دلالت مقام ضروريات زندگى از قبيل غذا و مسكن و امثال آن بوده ذكر نكرد، بلكه تنها اكتفاء كرد به ذكر احتياج خود و براى اين از ذكر حوائج خود دم فرو بست كه دنيا را در نزد خدا قدر و منزلتى نيست.

و اما اينكه عرض كرد:" رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي‏- پروردگارا من به خود ستم كردم پس بر من ببخشاى" بايد دانست كه اين اعتراف به ظلم و طلب مغفرت موسى (ع) از قبيل اعتراف آدم و همسر اوست كه گفتند:" رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ‏" و خلاصه اين اعتراف موسى اعتراف به گناه نيست بلكه اعتراف به كارى است كه مخالف با مصلحت زندگى خود او بوده، كما اينكه اعتراف آدم و حوا نيز از همين باب بوده است، زيرا موسى (ع) اگر آن مرد را كشت قبل از بعثتش به رسالت و قبل از نهى از قتل نفس بوده، علاوه بر اينكه مرد كافرى را كشت كه براى خون او احترامى نيست و دليلى هم در دست نيست بر اينكه چنين قتلى آنهم قبل از شريعت موسى (ع) حرام بوده.

آدم و حوا هم اگر با خوردن از درخت به خودشان ظلم كردند قبل از آن بوده كه خداوند شريعتى را در بين بنى نوع انسانى تشريع كرده باشد، چون خداى تعالى تمام شريعتها را بعد از هبوط آدم از بهشت به زمين تاسيس نموده و صرف نهى از نزديكى به درخت، دليل بر اين نيست كه نهى مولوى بوده تا مخالفتش معصيت مصطلح بوده باشد، علاوه بر اينكه قرائنى در دست هست كه نهى متعلق به آدم و حوا نهى ارشادى بوده، و پاره اى از آن قرائن در آيات سوره" طه" است. و ما در سابق در تفسير داستان بهشت آدم در جلد اول عربى اين كتاب به آنها اشاره نموديم، از همه اينها گذشته كتاب الهى تصريح كرده به اينكه موسى (ع) بنده اى مخلص بوده:" وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى‏ إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا" 46 و نيز تصريح كرده به اينكه ابليس نمى‏تواند بندگان مخلص خداى را اغوا كند:" قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ. إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ‏" 47.
و اين هم معلوم است كه معصيت بدون اغواى شيطان محقق نمى‏شود، پس از تلفيق اين مقدمات چنين نتيجه مى‏گيريم كه عمل موسى (قتل نفس) معصيت نبوده. و از اينجا معلوم مى‏شود مراد از مغفرتى هم كه موسى و همچنين آدم و حوا درخواست آن را كرده اند محو عقابى كه خداوند بر گنهكاران مقرر داشته، نيست. چنان كه مغفرت در گناهان به همين معنى است، بلكه مراد محو آثار سويى است كه ظلم به نفس در زندگى آدمى باقى مى‏گذارد. موسى (ع) هم از اين مى‏ترسيد كه مبادا داستان آدم‏كشى او افشاء شود و مردم او را در نظر خود به عنوان قاتل بشناسند، و لذا از خداى تعالى درخواست كرد كه سرش را پرده‏پوشى كند و او را به اين معنا ببخشد، چه بخشش و مغفرت در عرف و اصطلاح قرآن اعم از محو عقاب است، بلكه به معنى محو اثر سوء است هر چه مى‏خواهد باشد، چه عقاب خدايى و چه عقاب عرفى و چه آثار ديگر، و شكى هم نيست در اينكه محو همه اقسام آثار به دست خداى تعالى است.

نظير اين توجيه وجهى است كه ما قبلا در باره دعاى نوح كه عرض كرد:" وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي‏" ذكر كرديم و گفتيم معنايش اين است كه: اگر مرا به ادب خود مؤدب نفرمايى و به عصمت خودت حفظم نكنى و به اين وسيله بر من ترحم ننمايى از زيانكاران‏ خواهم بود.
و از آن جمله دعائيست كه آن حضرت در نخستين روز بعثت خود و دريافت اولين وحى آسمانى كرده و خداى تعالى آن را چنين حكايت نموده:" قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي. وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي، وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي، يَفْقَهُوا قَوْلِي، وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي، هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي، كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً، وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً، إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً" 48.

موسى (ع) با اين كلمات براى دعوت خود خير خواهى مى‏كند، و راه دعوت خود را هموار ميسازد، و بطورى كه كلمات او و قرائن مقاميه دلالت مى‏كند مى‏خواهد عرض كند كه تو مى‏دانى و به حال من و برادرم به خوبى آگاهى كه ما از روزى كه به حد تميز رسيديم تو را تسبيح مى‏گوئيم و امشب رسالت تو بار گرانى بدوش من نهاده و تو، به حدت و خشونت طبع من و گرهى كه در زبان من است داناترى، مى‏ترسم اگر بر حسب دستور تو قوم خود را دعوت به سويت كنم و رسالتت را تبليغ نمايم مرا تكذيب نموده و در نتيجه سينه ام تنگى كند و عصبانى شوم و زبانم از گفتار باز ماند.
پس تو اى پروردگار! شرح صدرى عطايم كن و كار مرا آسان ساز- اين دعا همان دستورى است كه خود پروردگار به همه انبياء داده كه در راه تبليغ رسالات، خود را به زحمت نيفكنند- و فرموده:" ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ‏" 49- و گره از زبانم بگشاى تا گفتارم را بفهمند، و برادرم هارون از من شيرين‏زبان‏تر است و هم از خاندان منست، پس چه بهتر او را شريك در كارم فرمايى و وزيرم قرارش دهى تا تو را بسيار تسبيح گوئيم- همانطورى كه در سابق هم دوستدار تسبيح تو بوديم.
اين است خلاصه درخواستهايى كه موسى (ع) راجع به اسباب دعوت و تبليغ از پروردگار خود مى‏كند، ادبى كه آن جناب در اين كلمات به كار برده اين است كه غرض و نتيجه اى كه از اين سؤالات در نظر داشته بيان كرده تا كسى خيال نكند منظورش از آنچه كه‏ درخواست كرده نفع شخصيش بوده و لذا گفت: غرضم از اين درخواستها اين است كه من و همه بندگانت تو را بسيار تسبيح گفته و بسيار ذكر گوئيم، و بر صدق ادعايش استشهاد كرده به اينكه تو اى پروردگار به آنچه كه در دلهاى ما است آگاهى، در حقيقت دل و جان خود و برادرش را عرضه به پروردگار نموده و گفت:" إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً" و اينكه سائل محتاج خودش را در حاجتى كه دارد عرضه كند بر مسئولى بى‏نياز و جواد، خود بهترين و قوى‏ترين راهى است براى تحريك عاطفه رحمت، براى اينكه نشان دادن حاجت تاثيرش بيشتر است از ذكر آن، زيرا در ذكر آن به زبان احتمال دروغ هست و در نشان دادنش اين احتمال نيست.

و از آن جمله، نفرينى است كه خداى تعالى از آن جناب در باره فرعون و فرعونيان نقل مى‏كند:" وَ قالَ مُوسى‏ رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوالًا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى‏ أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ. قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقِيما وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ‏" 50.
اين آيات در باره نفرينى است كه موسى و هارون هر دو كرده اند، و لذا در اولش كلمه:" ربنا" بكار رفته، علاوه بر اين، قسمت دوم آيه هم دلالت بر اين معنا دارد، چون پروردگار در جواب فرموده:" قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما- نفرين شما دو نفر اجابت شد" و اين دو بزرگوار اول نفرين به اموال آنان كردند و درخواست نمودند كه خداوند اموالشان را از قابليت انتفاع بياندازد سپس به جانشان و اينكه خدا دلهايشان را سخت كند تا ايمان نياورند و در نتيجه عذاب دردناك را در يابند و ديگر ايمانشان قبول نشود، چنان كه فرمود:" يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً" 51.

معناى نفرين دومى موسى و هارون اين است كه با محروم كردن‏شان از نور ايمان از آنان انتقام بگيرد و به عذاب ناگهانى كه مهلت ايمان به ايشان ندهد دچارشان سازد، همانطورى كه آنان بندگانت را از نور ايمان محروم كردند و نگذاشتند ايمان بياورند و گمراهشان كردند، و اين نفرين شديدترين نفرينى است كه ممكن است به جان كسى كرد، براى اينكه هيچ دردى بالاتر از شقاوت دائمى نيست.

 

فرق بين دعا و نفرين

و بايد دانست كه فرق است بين دعا و نفرين، زيرا رحمت الهى هميشه بر غضبش سبقت دارد، چون خودش به موسى وحى فرستاد كه:" عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ" 52 و سعه رحمت الهى اقتضا دارد كه از رساندن عذاب و شر و ضرر بندگان كراهت داشته باشد، اگر چه ستمگر و مستحق عذاب هم باشند، به شهادت اينكه هر چه هم بندگانش ستم كار باشند باز خداوند نعمتهاى خود را بر آنان افاضه فرموده و زشتيهايشان را مى‏پوشاند، حتى بندگان خود را هم دعوت كرده كه در مقابل نادانى‏ها و تجاوزات يكديگر حوصله كنند، مگر در مواردى كه بخواهند حق لازمى را اقامه نموده و يا در دفع ظلمى كه متوجهشان شده، مضطر به جلوگيرى و انتقام شوند كه در اين صورت اعمال غضب را تجويز كرده.

البته اين در موقعى است كه تشخيص دهند كه مصلحت ملزمه اى از قبيل رعايت مصلحت دين و يا دينداران جز به اعمال غضب حفظ نمى‏شود، علاوه بر اينكه لطافت جهات خير و سعادت هر چه رقيق‏تر و رتبه آن هر چه دقيق‏تر باشد نفوس فطرتى كه خدايشان بر آن فطرت آفريده بهتر آن را مى‏پذيرد، بخلاف جهات شر و شقاوت، كه انسان بر حسب طبعش از آن فرارى و از اطلاع بر آن گريزان است و براى عدم وقوف بر اصل آن- تا چه رسد به جزئيات و تفصيلات آن- حيله ها به كار مى‏برد، و اين معنا خود باعث شده است كه آداب دعا و آداب نفرين با هم متفاوت باشند، مثلا يكى از آداب نفرين اين است كه به امورى كه باعث اين نفرين شده تصريح نشود، بلكه بطور كنايه ذكر شود، مخصوصا اگر آن امور شنيع و ركيك باشد. بخلاف دعا كه تصريح به موجبات و عوامل آن مطلوب است.

موسى (ع) اين نكته را در نفرين خود مراعات كرده، و به طور اجمال گفت:
تا بندگانت را از راه به در برند، و تفصيل جنايات و فضايح فرعونيان را ذكر نكرد. ادب ديگرى كه رعايت نموده اين بود كه در اين نفرين خود با اينكه خيلى طولانى نبود بسيار تضرع نموده و استغاثه جست و زياد نداى" ربنا، ربنا" را تكرار نمود، ادب ديگرش اين بود كه به اين نفرين اقدام نكرد مگر بعد از آنكه تشخيص در باره اينكه نابودى فرعونيان بر وفق مصلحت حق و دين و دينداران است از حد ظن و تهمت تجاوز كرده و به حد علم رسيد.
آرى موسى (ع) به اين معنا علم بهم رسانيده بود، بدليل اينكه خداى تعالى در باره فرعون فرمود:" وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبى‏" 53 و گويا از همين جهت بوده كه خداى سبحان او و برادرش را بعد از نويد به اينكه نفرينشان اجابت شد امر فرمود كه استقامت ورزيده و راه مردم نادان را پيروى نكنند (و خدا داناتر است).
و از جمله ادعيه آن جناب دعائى است كه خداى تعالى در آيات زير حكايت كرده است:" وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ. وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ" 54
در اين دعا ابتدا مى‏كند به جمله: ببخشاى بر ما ...، چون موقفش موقف سختى بود، موقفى بود كه غضب الهى و قهرى كه هيچ موجودى تاب تحمل آن را ندارد قومش را فرا گرفته بود و در چنين موقفى درخواست از چنين مولايى كه حرمتش هتك و بر ساحت سيادت و مولويتش توهين شده و از اين رو بر بندگان خود خشم گرفته، مانند درخواست‏هاى عادى نيست،
روى همين حساب بود كه موسى (ع) نخست چيزى گفت كه اين فوران غضب الهى را تسكين دهد، شايد كه به اين وسيله بتواند زمينه را براى طلب مغفرت و رحمت آماده سازد، و آن اين بود كه گفت: پروردگارا تو اگر مى‏خواستى قبل از اين آنان و مرا هلاك كرده بودى. به طورى كه قرينه مقاميه دلالت مى‏كند مى‏خواهد عرض كند: نفس من و نفوس قومم همه در قبضه قدرت و اطاعت مشيت تو است، تو اگر مى‏خواستى قبلا هم كه من در بين‏شان بودم همه را هلاك مى‏كردى، همانطورى كه امروز هلاك‏شان كردى و مرا زنده گذاشتى، ليكن من متحيرم كه اگر تنها بسوى قوم خود برگردم و مرا به قتل برگزيدگان خود متهم سازند چه جواب بگويم؟ و تو حال آنان را از من‏ بهتر مى‏دانى و مى‏دانى كه اين پيشامد دعوت مرا هيچ كرده و زحماتم را هدر مى‏دهد، آن گاه هلاكت آن هفتاد نفر را، هلاكت خودش و همگى قومش شمرده و در حقيقت خواست بگويد:
ما بقى قومم مردمى نادانند كه اعتنايى به كارهايشان نيست و در حقيقت قوم من همينهايند كه تو هلاكشان كردى، با اين طرز بيان خواست تا به رحمت خداى تعالى توسل جويد، چون عادت پروردگار بر اين نبوده كه مردمى را با اعمال زشت سفيهان‏شان هلاك سازد و اگر در اينجا هلاك ساخته نه از باب انتقام بوده بلكه از باب امتحانى بوده كه همواره در ميان آدميان جريان دارد، و باعث گمراهى بسيارى از هدايت بسيارى از آنان مى‏شود، آن گاه اضافه كرد كه:
از تو در قبال زشتيهاى مردم جز گذشت و پرده ‏پوشى سراغ نداريم، وقتى امر نفس من و نفوس قوم به دست تو است و تو مى‏توانى هر وقت كه بخواهى ما را هلاك سازى، و اين هلاكت فعلى قومم هم چيز تازه اى در باب امتحانات عمومى تو كه باعث ضلالت قومى و هدايت اقوام ديگرى مى‏شود، نبوده باشد و جز به مشيت تو منتهى نشود پس تو لا جرم همان مولايى خواهى بود كه تدبير امور ما بدست امر و مشيت تو است، و كارى از ما در تدبير امورمان ساخته نيست، پس تو اى پروردگار! در بين ما به رحمت و مغفرتت حكم كن، چه يكى از صفات تو خير الغافرين است، و براى ما در اين دنيا عيشى مامون از عذاب و عيشى كه مشمولين سخطت را خيره سازد و به اعجاب در آورد مقدر فرما، و در آخرت مغفرت و بهشت حسنه اى روزيمان كن.
اين بود سياق و لحن دعاى آن حضرت در موقعى كه قومش را زلزله هلاك كرد و بلا شامل حال آنها شده بود. بنا بر اين، خواننده محترم بايد با در نظر گرفتن موقف آن جناب در كلامش دقت نمايد تا به خوبى به ادب جميلى كه آن جناب بكار برده واقف شود و بفهمد كه چگونه از پروردگار خود استرحام كرده و چطور مرتب طلب رحمت نموده و با ثناى خود از شدت و فوران غضب الهى كاسته، آرى موسى (ع) با اين ادب عبوديتى كه به كار برد موفق بگرفتن حاجت خود گرديد در حالى كه آن حاجت را بر زبان هم جارى نكرده بود، و آن زنده شدن قومش بعد از هلاكت بود، و به طورى كه خداى تعالى حكايت كرده، خطاب زير هم به وى وحى شد:" قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ" 55.
و اما اينكه خواننده محترم بعد از خطابى كه خداوند در جواب موسى (ع) به وى نموده و فرمود: رحمتم هر چيزى را فرا گرفته، چه گمانى به اين خداى مهربان خواهد داشت خودش مى‏داند، آرى پروردگار متعال صريحا وعده عفو از جرائم قوم موسى و اجابت دعاى آن جناب را مبنى بر زنده كردن قومش بعد از مردنشان و برگرداندن‏شان به دنيا ذكر كرده و فرموده‏:" وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ. ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ" 56.

و قريب به اين مضمون است آيه اى كه در سوره نساء است، موسى (ع) در كلام خود آنجا كه گفت: هر كه را بخواهى با اين امتحان گمراه مى‏كنى، اعمال ادب كرد و نگفت گمراهى‏شان بسوء اختيار خود آنها بوده تا خداى تعالى را همانطورى كه در دل منزه مى‏دانست در كلام خود هم منزه بداند و گرنه مقصود درونيش همان مفاد آيه زير است كه مى‏فرمايد:" يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ" 57.

آرى موسى (ع) در مقامى قرار گرفته بود كه رعايت ادب، او را از تعرض هر مطلبى غير از ولايت مطلقه خداوند و اينكه همه تدبير منتهى به او است باز مى‏داشت. و نيز آنچه را هم كه در دل داشت از استدعاى زنده كردن‏شان پس از هلاك بر زبان نراند، زيرا چنان كه گفتيم در مقامى قرار داشت كه هول و خطر موقف او را از پر حرفى و گفتن هر چه كه مى‏خواست باز مى‏داشت، و تنها با جمله‏" رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ" اشاره اى به منوى خاطر و آرزوى درونى خود نمود.

و از جمله ادعيه آن جناب دعائى است كه پس از مراجعت به قوم خود و مواجه شدن با گوساله‏پرست شدن آنان كرده، و خداى تعالى داستانش را چنين نقل فرموده:" وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ" 58 موسى (ع) وقتى چنين‏ ديد بر حال برادرش رقت خورد و تنها به جان او و خودش دعا كرد تا او و خودش را از مردم ستمگر ممتاز سازد.
قرآن كريم آن دعا را چنين نقل مى‏كند:" قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ" 59 و اين امتياز (به اينكه خداوند آن دو را در رحمت خود داخل كند) را نخواست مگر براى اينكه مى‏دانست كه بزودى غضب الهى ستمگران را خواهد گرفت، چنان كه پروردگار هم بعد از اين آيه مى‏فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا" 60 و از آنچه كه در سابق گذشت معلوم مى‏شود كه آن جناب در اين دعاى خود چه وجوهى را از ادب بكار برده.
و نيز از جمله ادعيه آن جناب نفرينى است كه به قوم خود كرده، وقتى كه به آنها دستور داد به ارض مقدسه در آيند و آنها گفتند:" يا مُوسى‏ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ" 61 و آن نفرين را قرآن كريم چنين نقل كرده:
" قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ" 62.

ادب جميلى در اين دعا بكار برده، زيرا غرضش اين بوده كه از اينكه بعد از آن مخالفتهاى شنيع و آن نافرمانيهاى زننده باز هم به آنان دستورى دهد و امر پروردگارشان را به آنها تبليغ نمايد عذر آورد و استعفا نمايد و ليكن اين غرض را صريحا بيان نكرد بلكه از آن كنايه آورد به اينكه:" پروردگارا من مالك جز خودم و برادرم نيستم" يعنى كسى كه دستور مرا به كار ببندد و مرا اطاعت كند جز خودم و برادرم كسى نيست و قوم من نافرمانيم را بجايى رسانده اند كه ديگر اميد خيرى از ايشان ندارم از اين رو اجازه مى‏خواهم كه ديگر با آنان روبرو نشوم و به آنها دستورى ندهم و آنان را به كارهايى كه مصلحت اجتماعى‏شان در آنست ارشاد نكنم.
و اما اينكه مالكيت خودش و برادرش را به خود نسبت داد غرضش از مالكيت، ملك‏
اطاعت بود و گرنه اگر مقصودش ملكيت تكوينى بود البته آن را به خود نسبت نمى‏داد و اگر هم ملكيت تكوينى چيزى را بخود نسبت مى‏داد قطعا اشاره به اين معنا مى‏كرد كه حقيقت ملكيت از آن خداست و او اگر چيزى را مالك است خدايش تمليك كرده، پس از آنكه ياس خود را از قوم خود و پيشنهاد امساك از تبليغ را عرضه خداى تعالى داشت خودش راه چاره اى پيشنهاد نكرد بلكه امر را محول به پروردگار كرد و گفت:" به هر طريقى كه مصلحت است ميان من و مردم فاسق جدايى انداز".

 

ادب در دعا و ثناى حضرت شعيب، داوود و سليمان(علیهما السلام)

و از جمله ادعيه انبياء، نفرينى است كه حضرت شعيب بر قوم خود كرده و گفته است:
" رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ" 63 بعد از آنكه از رستگارى قوم خود مايوس مى‏شود از خداى تعالى درخواست مى‏كند كه وعده اى كه در باره همه انبياء داده و از آن جمله فرموده:" وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ" 64 تنجيز نموده كه بين او و قومش نيز به حق حكم كند.
و جهت اينكه گفت:" بين ما" و نگفت:" بين من" اين بود كه مؤمنين به توحيد را نيز ضميمه كرده باشد، چون كفار قومش در تهديد خود، او و مؤمنين را تهديد كرده و به همه‏شان گفته بودند:" لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا" 65 از اين جهت او نيز مؤمنين را ضميمه خود كرد و آنان را از قوم جدا و با خود بدرگاه خداى تعالى گسيل داشت و گفت:" اى پروردگار ما حق را در بين ما و بين قوم ما ظاهر ساز" شعيب در اين دعاى خود در بين اسماى خدا تمسك كرد به" خير الفاتحين" براى اينكه سابقا هم گفتيم تمسك به آن صفت از صفات خداوندى كه مناسب با متن دعا باشد خود تاييد بليغ و به منزله قسم دادن خدا است به آن صفت، به خلاف گفتار موسى كه گفت:" رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ" براى اينكه گفتيم كلام آن جناب در واقع دعا نبود بلكه كنايه بود از خوددارى از تبليغ و ارجاع امر به خدا، بنا بر اين كلام او مقتضى قسم دادن نبود به خلاف كلام شعيب.

و از آن جمله ثنائى است كه قرآن از داود و سليمان (ع) چنين نقل فرموده:
" وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى‏ كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ" 66.
وجه ادبى كه آن دو بزرگوار در اين حمد و شكر خود به كار بردند و فضيلت علم خود را به خداوند نسبت دادند، روشن است، چون مثل مردم بى ايمان علم خود را به خود نسبت ندادند، چنان كه قارون- بنا بر نقل قرآن كريم- چنين كرد، و در پاسخ قومش كه نصيحتش كردند و به اين كه به مال خود نبالد اندرزش دادند، گفت:" إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي" 67
و چنان كه قرآن كريم اين رذيله را از اقوام ديگرى نيز چنين نقل فرموده:" فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ" 68 و نبايد كلام داود و سليمان را حمل بر خودستايى و تكبر نمود و آن دو را سزاوار مذمت دانست، زيرا غرض آن دو بزرگوار اين است كه به عنوان شكر نعمتى را كه خداوند به خصوص آن دو ارزانى داشته ذكر كنند و درست هم بوده، سليمان و داود (ع) بر بسيارى از مؤمنين فضيلت داشته اند، خداى تعالى هم از بسيارى از مؤمنين حكايت كرده كه از خداى خود فضيلت و برترى را درخواست كرده اند و علاوه بر اينكه مذمتشان نفرموده، ايشان را به علو همت و بلندى طبع هم ستوده و فرموده:" وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا ... وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً" 69.

و نيز از آن جمله دعائى است كه قرآن در ضمن داستان سليمان (ع) و مورچگان از آن جناب نقل كرده و فرموده:" حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ. فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ" 70.
اين مورچه با كلام خود سليمان را به ياد ملك عظيمى كه خدايش ارزانى داشته بود انداخت، ملكى كه اركان آن بوسيله مسخر بودن باد و جريانش به امر وى و همچنين مسخر بودن جن براى او به طورى كه هر چه بخواهد برايش بسازند و نيز به وسيله علم به زبانهاى طيور محكم و پا بر جا بود.

آرى سليمان (ع) داراى چنين ملكى بود، و ليكن اين ملك و قدرت آن طورى كه در دلهاى ما به صورت شيرين‏ترين آرزويى كه ممكن است انسانى بدان نائل شود جلوه مى‏كند در دل وى جلوه نداشت و ذلت عبوديت را از يادش نبرد بلكه در نظرش به صورت نعمتى بود كه پروردگارش به او و والدين او انعام نموده و ايشان را به آن اختصاص داده، و اين نظريه را از كسى مثل سليمان با داشتن چنين سلطنت و قدرتى بايد بهترين ادب او نسبت به پروردگارش شمرد، از گفتار آن مورچه فورا به ياد نعمت‏هاى پروردگارش افتاد و اين نعمت‏ها گر چه در حق او بسيار و بى‏شمار بود، ليكن مورد نظر او از نعمت در اين مقام همان ملك عظيم و سلطنت قاهره اش بود، و لذا از پروردگار خود درخواست توفيق عمل صالح مى‏كند چون متوجه مى‏شود كه از كسى كه در اريكه تخت سلطنت قرار دارد عمل صالح و رفتار نيك ممدوح و مطلوب است
براى خاطر همه اين جهات بود كه نخست از خداى خود خواست كه به وى توفيق اداى شكر نعمتش مرحمت كند و در ثانى اينكه عمل صالح انجام دهد و به صرف عمل صالح قناعت نكرد بلكه آن را مقيد كرد به اينكه باعث خشنودى پروردگارش باشد، آرى او بنده اى است كه جز رضاى پروردگار و مولاى خود هدفى ندارد، او با عمل صالح كارى ندارد مگر براى اينكه باعث خشنودى پروردگارش است، آن گاه در خواست توفيق عمل صالح را با درخواست صلاح ذاتى تكميل نموده و عرض كرد: و مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت در آور.

ادب در دعاى يونس(علیه السلام) در شكم ماهى‏

و از جمله آن ادعيه، دعائى است كه قرآن كريم از حضرت يونس در ايامى كه در شكم ماهى بسر مى‏برد چنين حكايت مى‏كند:" وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ" 71 يونس‏  (ع) به طورى كه قرآن داستانش را آورده از پروردگار خود درخواست عذاب بر قوم خود كرده و خدا هم اجابتش كرده بود، او نيز جريان را به قوم خود گوشزد كرده بود، تا اينكه نزديك شد عذاب بر آنان نازل شود، در اين هنگام مردم توبه و بازگشت نموده و عذاب از آنان برطرف شد، وقتى يونس چنين ديد قوم خود را ترك گفت و راه بيابان در پيش گرفت، و گذارش به كنار دريا افتاد و بر كشتى نشست.
در بين راه ماهى بزرگى راه را بر كشتى و سرنشينانش بست و معلوم شد كه تا يك نفر از سرنشينان را نبلعد دست بردار نيست، سرنشينان كشتى بنا را بر قرعه گذاشتند و قرعه به نام يونس در آمد، يونس به دريا انداخته شد و آن ماهى او را بلعيد، مدتى در شكم ماهى مشغول تسبيح خداى تعالى بود تا آنكه خداوند ماهى را فرمود تا يونس را در ساحل دريا بيفكند، اين بود داستان يونس به نقل قرآن كريم. اين جريان جز تاديبى كه خداى تعالى انبياى خود را بر حسب اختلاف احوالشان به آن مؤدب مى‏كند نبود، كما اينكه در قرآن هم فرموده:" فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ. لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ" 72
پس حال يونس در بيرون شدن از قوم خود و براه خود ادامه دادن و بسوى آنان برنگشتن حال بنده اى را مى‏ماند كه بعضى از كارهاى مولاى خود را نپسندد و بر مولاى خود خشم كرده و از خانه او بگريزد و خدمت او را ترك گويد، و حال آنكه وظيفه عبوديت او اين نيست، و چون خداى تعالى اين حركت را براى يونس نپسنديد خواست تا او را ادب كند، پس او را آزمود و او را در زندانى انداخت كه حتى نمى‏توانست به قدر يك سر انگشت پا دراز كند، زندانى كه در چند طبقه از ظلمات قرار داشت، ناچار در چنين ظلماتى به زارى گفت:" پروردگارا جز تو معبودى نيست منزهى تو، به درستى كه من از ظالمين بودم".

و همه اين بليات فقط براى اين بود كه يونس آنچه را تا كنون مى‏پنداشت كاملا درك كند و بلكه برايش مجسم شود كه خداى سبحان قادر است بر اينكه او را گرفته و هر جا كه بخواهد زندانيش كند و هر بلائى كه بخواهد بر سرش بياورد و او جز به سوى خود خداوند گريزگاهى ندارد و نتيجه اين پيشامد و اين تدبير الهى اين شد كه حالتى كه در آن زندان و در شكم ماهى برايش مجسم شده بود او را وادار سازد به اينكه اقرار كند كه او معبودى است كه جز او معبودى نبوده و از بندگى و عبوديت براى او گريزى نيست و لذا گفت:" لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ".
يونس (ع) تنها كسى است كه در بين انبياء چنين دعائى كرده كه در آغاز آن‏ كلمه" رب" به كار نرفته، پس از اين اقرار، ماجراى خود را كه قومش را پس از نزول عذاب و هلاك نشدن آنان، ترك گفته بود به ياد آورده و ظلم را براى خود اثبات نموده و خداى سبحان را از هر چيزى كه شائبه ظلم و نقص در آن باشد منزه كرده و گفت:" سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ". يونس (ع) در اين مناجات حاجت درونى خود را كه عبارت بود از رجوع به مقام عبودى قبليش اظهار نكرد، گويا خود را لايق براى چنين درخواستى نديد و به خود اجازه تقاضاى چنين عطائى نداد، و خود را مستحق آن ندانست و خلاصه خواست رعايت ادب كرده و بگويد من غرق در عرق خجالت و شرمنده هستم.
دليل اينكه يونس چنين تقاضايى در دل داشت اين است كه خداى تعالى بعد از آيه سابق مى‏فرمايد:" فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ" 73 و دليل بر اينكه حاجت درونيش عبارت بود از بازگشت به مقام و منصب قبليش اين است كه خداى تعالى فرمود:" فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ. وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ. وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ. فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حِينٍ" 74.

 

دعاى ايوب و زكريا(علیهما السلام)

و نيز از آن جمله، دعائى است كه خداى تعالى از حضرت ايوب (ع) بعد از آنكه مرضش به طول انجاميد و اموال و فرزندانش همه از بين رفت نقل مى‏كند:" وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ" 75.
وجوه ادبى كه در اين دعا بكار رفته، از بيانات قبلى روشن مى‏شود. ايوب (ع) هم مانند آدم، نوح، موسى و يونس (ع) حاجت خود را كه عبارت بود از بهبودى از مرض صريحا ذكر نكرد، او نيز خواست هضم نفس كند و حاجت خود را كوچكتر از آن بداند كه از پروردگار، آن را درخواست كند، همانطورى كه قبلا هم گفتيم همه انبياء (ع) هيچوقت حاجت خود را اگر در باره امور دنيوى بوده صريحا ذكر نمى‏كرده اند اگر چه غرضشان از آن حاجت، پيروى نفس هم نبوده.
وجه ديگر اينكه اصولا ذكر سبب درخواست، كه همان اساس مرض بود و همچنين‏ ذكر صفتى كه در مسئول هست، وسائل را به طمع سؤال مى‏اندازد مثل" ارحم الراحمين" بودن او و سكوت از خود حاجت، بهترين و بليغ‏ترين كنايه است از اينكه حاجت احتياج به تصريح ندارد، براى اينكه تصريح به حاجت موهم اين است كه لا بد اسباب مذكور براى انگيختن رحم آن كسى كه" ارحم الراحمين" است، كافى نبوده و محتاج به تاكيد و تفهيم به لفظ است.
و از آن جمله دعائى است كه از حضرت زكريا نقل كرده و فرموده:" ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا. إِذْ نادى‏ رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا. قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا. وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا. يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا" 76.
تنها چيزى كه آن جناب را وادار و ترغيب كرد كه چنين دعائى كند و از پروردگار خود فرزندى بخواهد، مشاهده داستان مريم دختر عمران و زهد و عبادت او بود، و ادب عبوديتى بود كه خداوند به وى كرامت كرده و رزق غيبى آسمانى بود كه از ناحيه خود ارزانيش داشته بود، و قرآن اين داستان را چنين شرح مى‏دهد:" وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ. هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ" 77.
از ديدن آن عناياتى كه به مريم داشت آتش شوق به داشتن فرزندى طيب و صالح در دلش زبانه كشيد، فرزندى كه از او ارث ببرد و پروردگار او را به طور مرضى عبادت كند، همانطورى كه مريم وارث عمران شد و جد و جهدش در عبادت پروردگارش به نهايت رسيد و از ناحيه مقدسه اش به آن كرامتها نائل آمد، چيزى كه هست خود را پير مردى مى‏ديد كه قوايش‏ همه از دست رفته و همچنين از همسرش هم مايوس بود، زيرا او زنى نازاى مادر زاد بود، از اين نظر حسرتى از محروميت از فرزندى طيب و مرضى داشت كه خدا مى‏داند و بس و ليكن در عين حال از طرفى هم غيرتى نسبت به پروردگار خود داشت و مى‏خواست از پروردگارش كه چنين عزتى (اولاد دار شدن در پيرى) به وى بدهد.

اين درخواست، او را بر آن مى‏داشت كه به درگاه او رجوع نموده و تضرعى پيش آورد كه باعث برانگيختن لطف و ترحم او باشد، و آن اين بود كه خاطرات خود را از اين درگاه بدين تفصيل معروض دارد كه از دوران جوانى تا امروز كه استخوانهايش سست و سرش سفيد شده دائما معتكف و گداى اين درگاه بوده و هيچ وقت نااميد و تهى دست بر نگشته است، و او خداى سبحان را خدايى شنواى دعا يافته است. اين نحو تضرع، خود باعث مى‏شده كه خدا اين دعايش را نيز شنيده و او را وارثى پسنديده، ارزانى دارد.

و دليل بر اينكه گفتيم هيجان غم و اندوه مسلط بر نفس زكريا شده و آن جناب را وادار به چنين درخواستى نمود، اين است كه پروردگار متعال بعد از اينكه به وحى، استجابت دعايش را اعلام مى‏كند از قول آن جناب چنين حكايت مى‏فرمايد:" قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا. قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً". 78 و وجه دلالت اين آيه بر مدعاى ما روشن است، زيرا آيه شريفه ظهور در اين دارد كه وقتى زكريا مژده استجابت دعايش را شنيده از خود بيخود شده و از غرابت درخواستى كه كرده بوده و جوابى كه شنيده به حيرت فرو رفته تا حدى كه به صورت استبعاد از اين استجابت پرسش نموده و براى اطمينان خاطر درخواست نشانه و دليلى بر آن نموده است و اين درخواستش هم به اجابت رسيده.

به هر حال ادبى را كه آن حضرت در دعاى خود به كار برده، همان بيان حالى است كه از اندوه درونيش و حزنى كه عنان از كفش ربوده، كرده است، و براى اينكه در موقفى قرار دهد كه هر بيننده دلسوزى بر او رقت كند مقدم بر دعا اين جهت را ذكر كرد كه حالش در راه عبادت پروردگارش بكجا انجاميده، و چطور تمامى عمر خود را در سلوك طريقه انابه و مسئلت‏ سپرى كرده است، آن گاه درخواست فرزند نمود و آن را به اينكه پروردگارش شنواى دعا است موجه و معلل كرد،
غرضش از مقدمه دعايش اين بود نه اينكه خواسته باشد با عبادتهاى ساليان دراز خود بر پروردگار خود منتى گذاشته باشد- حاشا از مقام نبوت او- پس معنى گفتار او- بنا بر آنچه كه در سوره آل عمران است- كه گفت:" رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ" اين است كه پروردگارا! اگر من از تو اين درخواست را كردم نه از اين جهت بود كه براى عبوديت (دعا) ى چندين ساله ام ارزشى در نزد تو قائلم يا در آن منتى بر تو دارم، بلكه از اين جهت بود كه تو را شنواى دعاى بندگانت و پذيراى دعوت سائلين مضطرب، يافتم، و اينك از ترس خويشاوندان باز مانده ام و همچنين علاقه شديدم به داشتن ذريه اى طيب كه تو را بندگى كند مرا به چنين درخواستى وا داشت.

در سابق هم گذشت كه ادب ديگرى كه آن جناب در كلام خود به كار برده اين بود كه دنبال ترس از خويشاوندان گفت:" وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا" و كلمه" رضى" گر چه به حسب طبع هيات و صيغه دلالت مى‏كند بر ثبوت رضا براى موصوف (يحيى) و به حسب اطلاق شامل مى‏شود هم رضاى خدا را و هم رضاى زكريا را و هم رضاى يحيى را، ليكن اينكه در سوره آل عمران گفت:" ذرية طيبة" از آنجايى كه داراى چنان اطلاقى نيست دلالت مى‏كند بر اينكه مقصود به رضا، رضاى زكريا است و اما اينكه چطور داراى چنان اطلاقى نيست؟ براى اينكه ذريه وقتى طيب است كه براى صاحبش باشد نه براى غير.

 

وجوه لطيفى از ادب عبوديت عيسى(علیه السلام)

از جمله ادعيه انبياء، دعائيست كه مسيح (ع) راجع به مساله مائده كرده است و قرآن آن را چنين نقل فرموده:" قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ" 79 از سياق داستانى كه قرآن كريم در باره اينكه حواريين مسيح از آن جناب خواستند كه مائده اى بر ايشان نازل شود نقل كرده چنين استفاده مى‏شود كه درخواست نزول مائده از سؤالات شاقه بر آن جناب بوده، زيرا گفتارى كه از آنان حكايت كرده كه گفتند: اى عيسى آيا پروردگار تو مى‏تواند مائده اى از آسمان بر ما نازل كند؟.
اولا به ظاهرش مشتمل بوده بر پرستش از قدرت خداى سبحان و اين پرسش با ادب عبوديت نمى‏سازد، اگر چه مقصود در واقع پرسش از مصلحت بوده نه از اصل‏ قدرت و ليكن ركيك بودن و زشتى تعبير در جاى خود محفوظ است.
و ثانيا متضمن اقتراح معجزه جديدى بوده و اين نيز بى‏ادبى ديگرى است، براى اينكه معجزات باهره مسيح (ع) از هر جهت بر آنان احاطه داشت و با آن همه معجزات حاجت به اين معجزه دلبخواهى نبود، وجودش بدون پدر، تكلمش در گهواره، مرده زنده كردنش، خلقت مرغان، شفاى اكمه و ابرص، اخبار از مغيبات و علمش به تورات و انجيل و حكمت همه معجزه بود و براى كسى شك و ترديد باقى نمى‏گذاشت، پس اينكه حواريين با چنين معجزاتى از مسيح درخواست معجزه اى مخصوص به خود كنند بى شباهت به بازيچه گرفتن آيات خدا و بازى گرفتن خود آن جناب نيست.
از همين جهت مسيح (ع) با جمله‏" اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ" توبيخ‏شان كرد، ليكن از آنجايى كه حواريين در باره تقاضاى خود پافشارى كرده و آن را با جملات:" نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدِينَ" توجيه نمودند و خلاصه او را مجبور به چنين درخواستى كردند، ناگزير با ادبى كه خداى سبحان، به آن جناب ارزانى داشته بود سؤال اقتراحى آنان را به نحوى كه بتوان به درگاه عزت و كبريائش برد اصلاح نمود.
اولا آن را بعنوان عيدى كه اختصاص به او و امتش داشته باشد معنون نمود، چون درخواستى بود ابتكارى و بى نظير در بين معجزات انبياء (ع) چه معجزات انبياء يا براى اتمام حجت بود و يا براى اين بود كه امت محتاج به نزول آن مى‏شدند و امت مسيح داراى هيچ يك از اين دو صفت نبودند.
ثانيا سخنان طولانى حواريين را در باره فوائد نزول آن از قبيل اطمينان دلهايشان و علمشان به صدق گفتار مسيح و شهادتشان بر مائده همه را با جمله كوتاه‏" وَ آيَةً مِنْكَ" خلاصه كرد.

ثالثا غرض خوردن را كه آنها مقدم بر همه اغراض خود ذكر كرده بودند وى هم آن را در آخر ذكر كرد، و هم اينكه لباسى بر آن پوشانيد كه به ادب حضور موافق‏تر بود و آن اين بود كه گفت:" وَ ارْزُقْنا" و در ذيلش گفت:" وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ" تا هم به وجهى تاكيد سؤال باشد و هم به وجهى ديگر ثناى خداى تعالى.
علاوه بر اين، ادب ديگرش اين بود كه كلام خود را به نداى:" اللَّهُمَّ رَبَّنا" آغاز نمود و حال آنكه ساير انبياء، دعاى خود را تنها با كلمه:" رب" و يا" ربنا" افتتاح مى‏كردند، اين زيادتى ندا در دعاى مسيح (ع) براى رعايت ادب نسبت به موقف دشوارتر خود بود كما اينكه بيانش در سابق گذشت.

و از آن جمله گفتگويى است كه مسيح (ع) با پروردگار خود داشته و قرآن آن را چنين حكايت مى‏كند:" وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ. ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ. إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ" 80.
مسيح (ع) در اين كلام خود رعايت ادب را اولا به اين نمود كه در آغاز كلام، خداى تعالى را از چيزهايى كه لايق ساحت قدس او نيست منزه نمود، چنان كه آيه شريفه" وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ‏- و گفتند رحمان فرزند براى خود اختيار كرده، منزه است او".

و ثانيا به اينكه خود را پست‏تر و كوچكتر از آن دانست كه كسى در باره اش توهم كند كه چنين حرفى را زده تا به انكار آن نياز افتد و لذا از اول تا به آخر كلامش لفظ" نگفتم" و يا" نكردم" ديده نمى‏شود، بلكه چند نوبت بطور كنايه و زير پرده انكار كرد و گفت:" براى من شايسته نيست چيزى را بگويم كه حق من نيست". و سبب آن را نفى نمود، سپس گفت:" و اگر هم فرضا گفته بودم تو يقينا از آن با خبر شده بودى".
بار ديگر همان مطلب را به نفى لازمه اش نفى كرد و گفت:" اگر من گفته بودم لازمه اش اين بود كه تو با خبر شده باشى، چون علم تو به من و به جميع غيب‏ها محيط است".
آن گاه گفت:" من به ايشان نگفتم مگر همان مطالبى را كه تو دستورم دادى بگويم، بگويم كه‏ خداى تعالى را كه پروردگار من و پروردگار شما است بپرستيد". بار سوم مطلب را با ايراد چيزى كه نقيض مورد آن است و با حصر به" الا" و" ما" نفى كرد و گفت:" درست است كه من به آنان چيزهايى را گفته ام ليكن همانهايى را گفته ام كه تو مرا دستور دادى و آن اين بود كه خدا را كه پروردگار من و شما است بپرستيد، و چطور ممكن است اين را هم گفته باشم كه مرا و مادرم را به غير خداوند دو معبود بگيريد؟!".
آن گاه گفت:" و من مادامى كه در بينشان بودم شاهد و ناظر بر آنان بودم پس از آنكه تو مرا بسوى خود خواندى تو خودت مراقب‏شان بودى".

اين كلام به منزله متمم نفى مزبور است، براى اينكه معنايش اين است كه من به آنان چيزى از خودم نگفتم و آنچه گفتم همه به دستور خودت بود، و آنان اين بود كه: بپرستيد خدايى را كه پروردگار من و شما است، و جز اين هم دستورى متوجه من نشده و جز شهادت و مراقبت اعمال‏شان تا در بين آنها بودم وظيفه اى نداشتم و پس از مرگم وظيفه ام نسبت به آنان منقطع شد و تو، به شهادت دائمى و عموميت چه قبل از مرگم و چه بعد از آن و چه بر آنان و چه بر هر چيز ديگرى غير آنان شاهد بوده و هستى.
و وقتى رشته كلامش به اينجا كشيد به نظرش رسيد كه اين مطلب را به وجه ديگرى كه در حقيقت متمم وجوه قبلى است نفى نمايد و به اين وسيله تماميت آن نفى حاصل گردد و لذا گفت:" اگر عذابشان كنى، بندگان تواند" و مرادش بطورى كه از سياق كلامش استفاده مى‏شود اين است كه وقتى داستان از اين قرار بود كه عرضه داشتم پس من از آنان جدا و بيگانه و آنان از من جدا و بيگانه اند، تو دانى و آن بندگانت، اگر عذاب‏شان كنى بندگان تواند و مولا و پروردگار را سزاست كه بندگان خود را به جرم اينكه نافرمانيش كردند و برايش انباز گرفتند عذاب كند، آنان هم سزاوار عذاب هستند و اگر هم از جرمشان درگذرى باز هم ايرادى بر تو گرفته نمى‏شود چه تو غالبى هستى كه هرگز مغلوب و مؤاخذ ما فوقى نمى‏شود، و حكيمى هستى كه هرگز عمل سفيهانه و بدون ملاك نمى‏كند و هر چه مى‏كند همان اصلح است.

با اين بيانى كه در باره كلام مسيح (ع) كرديم وجوه لطيفى از ادب عبوديت كه در كلام اوست ظاهر مى‏گردد، و اگر دقت شود هيچ يك از جملات كلامش را ايراد نكرده مگر آنكه با زيباترين ثنا و بليغ‏ترين بيان و صريح‏ترين لسانش آميخته است.

 

دعائى كه ادب بندگى پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و مؤمنين را نشان مى ‏دهد

و نيز از آن جمله، دعائى است كه از نبى گراميش محمد (ص) نقل مى‏فرمايد در حالى كه مؤمنين از امتش را هم به آن ملحق نموده:" آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ. لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ" 81.
اين آيات همانطورى كه مى‏بينيد ايمان رسول اللَّه (ص) را به قرآن كريم و به همه آنچه از اصول معارف و فروع احكام الهى مشتمل است حكايت فرموده و سپس مؤمنين را به وى ملحق نموده است و به طورى كه از سياق آن استفاده مى‏شود مقصود از مؤمنين نه تنها معاصرين آن حضرتند، بلكه جميع مؤمنين از امت وى هستند، و لازمه آن اين است كه اقرار و ثنا و دعائى كه در اين آيات نسبت به غير معاصرين است حكايت از زبان حال باشد، و نسبت به معاصرين اگر آنان گفته باشند و يا رسول خدا (ص) اگر آن حضرت از طرف خود و از طرف مؤمنين كه بوسيله ايمان جزو شاخه هاى شجره طيبه مباركه وجود نازنين وى شده اند، گفته باشد زبان قال محسوب مى‏شود.

مى‏توان گفت مضمون اين دو آيه مقايسه و موازنه ايست بين اهل كتاب و بين مؤمنين اين امت در نحوه تلقى كتاب آسمانى خود و يا به عبارتى ديگر، در نحوه تادبشان به ادب عبوديت در برابر كتابى كه برايشان نازل شده، و اين ثنائى كه خداى تعالى در اين دو آيه بر اينان كرده و تخفيفى كه نسبت به تكاليف‏شان داده عينا در مقابل توبيخى است كه در آيات سابق در سوره" بقره" اهل كتاب را نموده.
چه در آن آيات اهل كتاب را به اينكه بين ملائكه خدا فرق گذاشته، جبرئيل را دشمن و سايرين را دوست داشتند و بين كتب آسمانى فرق گذاشته، به قرآن كفر ورزيده و به غير آن ايمان آوردند و بين پيغمبران خدا فرق گذاشته، به‏ موسى يا به او و به عيسى ايمان آورده و به محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) كفر ورزيدند و بين احكام خدا فرق گذاشته، به بعضى از آنچه در كتاب خدا است ايمان آورده و به بعضى ديگر كفر ورزيدند، ملامت و مذمت مى‏فرمايد.

در اين دو آيه مى‏فرمايد كه مؤمنين از اين امت چنين نيستند بلكه ايمان به خدا و همه ملائكه و تمامى كتب آسمانى و جميع پيغمبران آورده و بين احدى از پيغمبران خدا فرق نمى‏گذارند، اينان با تسليم در برابر معارف حقه اى كه به ايشان القا شده نسبت به پروردگار خود ادب را رعايت مى‏كنند، ديگر اينكه خدا را در احكامى كه بر پيغمبرش نازل فرموده لبيك و" سَمِعْنا وَ أَطَعْنا- شنيديم و اطاعت كرديم" مى‏گويند، نه چون يهود كه گفتند:" سَمِعْنا وَ عَصَيْنا- شنيديم و عصيان كرديم"، ديگر اينكه خود را بندگانى مملوك پروردگار خود مى‏دانند، بندگانى كه از خداى خود هيچ چيزى را مالك نيستند، و به ايمان و اطاعتشان منت بر او نمى‏نهند، بلكه مى‏گويند" غُفْرانَكَ رَبَّنا" نه چون يهود كه از روى بى اعتنايى گفتند:
" سَيُغْفَرُ لَنا- خدا از ما مى‏گذرد" و يا گفتند:" إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ- بدرستى كه خدا فقير است و ما بى‏نياز" و يا گفتند:" لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً- هرگز آتش را با ما كارى نباشد مگر چند روزى" و همچنين لغزشهاى ديگرى كه از خود نشان دادند.
خداى تعالى بعد از اين موازنه مى‏فرمايد:" لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ" آرى تكاليف الهى طبعا تابع فطرتى است كه خداوند، خود بشر را بر آن فطرت آفريده و معلوم است كه فطرت انسانى كه همان نحوه خلقت او است، انسان را جز به كارهايى كه مهيا و مجهز براى آن است دعوت نمى‏كند و در اين بدون شك سعادتى است براى زندگى.
بله، اگر عملى حائز اهميت فوق العاده اى باشد به طورى كه لازم باشد زيادتر از مقدار متعارف در حقش اهتمام شود يا بنده اى از حكم فطرى و زى عبوديت خارج شود، در اين صورت فطرت، حكم ديگرى دارد و آن اين است كه مولا و يا هر كسى كه امر به دست اوست تكاليف شاقه اى كه از حيطه قدرت متعارف وى بيرون است متوجهش سازد، مثل اينكه مامورش كند كه به صرف شك در تكليف احتياط كند و در امر مهمى حتى از نسيان و خطا هم دورى نمايد، نظير احتياطى كه شارع اسلام در جان‏ها و ناموس و اموال مردم جعل فرموده، و يا اينكه تكليف شاقى به گردنش گذاشته و هر چه او بيشتر لجاجت كند و در سؤال اصرار نمايد بيشتر بر او تنگ بگيرد نظير تكاليف و تضييقاتى كه خداى تعالى در باره بنى اسرائيل از آن خبر داده.
و به هر حال، اينكه فرمود:" لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً" يا دنباله كلام رسول اللَّه‏  (ص) و مؤمنين است كه بعنوان مقدمه براى گفتن:" رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا" ايراد شده تا هم به منزله ثنائى بر خداى تعالى باشد و هم اين توهم را كه خداى تعالى به بيش از طاقت مؤاخذه مى‏كند و به بعضى از احكام حرجى هم تكليف مى‏نمايد دفع كند، و اگر با جمله‏" رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا ..." از درگهش مسئلتى مى‏كند، مقصودش تخفيف در احكامى است كه ممكن است به عناوين ثانويه از ناحيه حكم يا از لجاج و عناد مكلفين ناشى شود، جعل شود، نه اينكه خداى تعالى بدون هيچ يك از اين دو جهت چنين تكاليفى جعل كند. يا آنكه كلام پروردگار متعال است كه در بين دو فقره از دعاى امت اسلام يعنى:" غُفْرانَكَ رَبَّنا ..." و" رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا ..." قرار گرفته تا فائده قبلى را افاده نموده و تاديب و تعليمى باشد براى مسلمين و بخواهد طريقه دعا كردن را به زبان‏شان بگذارد، چون آنان به آنچه خدا بفرمايد ايمان دارند.
به هر حال اين جمله تكيه گاه سخن مؤمنين و مبناى دعاى آنهاست، آن گاه تتمه دعايشان را ذكر مى‏فرمايد، و به عبارت ديگر قسمت ديگرى از مسئلت‏هايشان را كه عبارتست از" رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا ..."،" رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً ..." و" رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا" نقل مى‏كند، و گويا مرادشان از عفو، عفو از نسيان و خطا و ساير موجبات حرجى است كه از آنان سر زده، و مرادشان از" وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا" عفو از ساير گناهان و خطاياشان مى‏باشد، و از ذكر مغفرت در اينجا با اينكه قبلا گفته بودند:" غُفْرانَكَ رَبَّنا" تكرار لازم نمى‏آيد، براى اينكه كلمه مزبور به منظور افاده موازنه حال آنان و ادب‏شان نسبت به پروردگارشان با حال اهل كتاب و معامله‏شان با پروردگارشان و با كتاب‏شان از ايشان حكايت شده، علاوه بر اينكه مقام دعا، مقامى است كه مثل ساير مقامات مانع تكرار نيست، و اشتمال اين دعا بر ادب عبوديت و رعايت آن در تمسك به ذيل عنايت ربوبى يكى پس از ديگرى و اعتراف به مملوك بودن و در موقف ذلت و مسكنت عبوديت قرار داشتن در مقابل رب العزة مطلبى است كه هيچ حاجتى به بيان ندارد.

در قرآن كريم براى رسول خدا (ص) تاديب‏هاى الهى و تعليمات عاليه ايست در انواع و اقسام ثنا بر پروردگار تا با رعايت آن پروردگار خود را ثنا گويد، و آن آداب را در درخواستهاى خود به كار بندد، نظير تاديبى كه در آيه شريفه‏" قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ" 82 و در آيه شريفه‏" قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ"  83 و در آيه شريفه‏" قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى‏ عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى‏" 84 و در آيه شريفه‏" قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ" 85 و در آيه شريفه‏" وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً" 86، و در آيه شريفه‏" وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ" 87 و در آيات بسيار زياد ديگرى كه جهت جامع آنها اين است كه مشتملند بر تعليم آداب عاليه اى كه خداى تعالى رسول گرامى خود را به آن مؤدب نموده و رسول خدا هم امتش را برعايت آن توصيه فرموده است.

 

ادب انبياء(علیهم السلام) در گفتگوى با قوم خود

- يكى ديگر از آدابى كه انبياء داشتند ادبى بود كه در محاورات با قوم خود از طرف پروردگار خود رعايت آن را مى‏كردند.
اين نيز دامنه وسيعى دارد و بايد به ادبى كه در ثناى خدا رعايت مى‏كردند ملحقش ساخت و در عين حال از جهت ديگرى تبليغ عمليش بايد خواند كه دست كمى از تبليغ قولى ندارد، بلكه مؤثرتر از آن است، و در قرآن كريم از اين نوع ادب بسيار زياد ديده مى‏شود، از آن جمله ادبى است كه خداى تعالى از نوح (ع) در محاوره اى كه بين او و قومش واقع شده چنين حكايت مى‏كند:" قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ. قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ. وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ" 88.

نوح (ع) در اين محاوره و گفتگو، بلا و عذابى را كه آنها خيال مى‏كردند به‏ دست نوح است و او را به آوردن آن مى‏خواندند تا به خيال خود عاجزش كنند از خود نفى كرد و به پروردگار خود نسبتش داد و با گفتن كلمه" ان شاء" و پس از آن با گفتن‏" وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ" ادب را به نهايت رسانيد، و گفت" اللَّه" و نگفت" ربى" براى اينكه مدلول لفظ" اللَّه" كسى است كه هر جمال و جلالى بسوى او منتهى مى‏شود، و تنها اكتفاء نكرد به نفى قدرت بر آوردن عذاب از خود و اثبات آن براى خدا بلكه اين را هم علاوه كرد كه اگر خدا نخواهد كه شما از نصيحت من منتفع شويد هرگز منتفع نخواهيد شد و به اين جمله نفى قدرت را از خود و اثباتش را براى خدا تكميل كرد و علاوه بر اين، آن نفى را با جمله‏" هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ" تعليل نمود.
خواننده محترم اگر در اين محاوره و گفتگو دقت كند خواهد ديد كه محاوره ايست پر از ادب، آن گاه بر لطائفى از ادب و كمال كه سيره انبيا (ع) مملو از آن است وقوف خواهد يافت، آرى اين بزرگواران جميع گفتار و رفتار و حركات و سكناتشان بر اساس مراقبت ادب و رعايت مراسم حضور بوده است، اگر چه به ظاهر، رفتار و گفتار آنها مانند كسى بوده كه از پروردگار خود غايب و پروردگار او از او غايب است، آرى‏" وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ" 89.
خداى تعالى محاورات بسيارى از هود، صالح، ابراهيم، موسى، شعيب، يوسف، سليمان، عيسى و محمد (صلى اللَّه عليهم اجمعين) نيز در حالات مختلفى كه داشتند، مثل حال شدت و رخاء، جنگ، امنيت، آشكار و پنهان، بشارت و انذار و امثال آن نقل فرموده.

خواننده محترم در آيه شريفه‏" فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي" 90 نيكو تدبر كند و ببيند موسى (ع) در مراجعتش از طور به سوى قوم خود با اينكه سرشار از غيظ و غضب بود چگونه در ذكر پروردگار خود رعايت ادب را نموده است.
و همچنين در آيه شريفه‏ " وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ" 91 و در آيه شريفه‏" قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ. قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ" 92.

و در آيه شريفه‏" فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ" 93 كه راجع به داستان سليمان (ع) است، سليمانى كه ملك عظيمى به او داده شده، سليمان نافذ الامر و دارنده آن قدرت عجيبى كه وقتى دستور احضار تخت بلقيس ملكه سبا را از سبا به فلسطين صادر مى‏كند در كوتاهترين چشم به هم زدنى پيش رويش احضار و نصب مى‏شود و در عين حال تكبر و نخوت عارضش نمى‏شود، و پروردگارش را از ياد خود نمى‏برد و بدون هيچ مكثى در حضور كرسى‏نشينان درباريش به بهترين وجه بر پروردگار خود ثنا مى‏گويد.

 

مقايسه طرز گفتار و رفتار طواغيت با رفتار و گفتار انبياء(علیهم السلام)

خواننده عزيز! لازم است بعد از تدبر در اين آيات و پى بردن به ادب انبيا، نظرى هم به آيات راجع به نمرود، فرعون و ديگران انداخته و طرز گفتار و رفتار آنان را با رفتار و گفتار انبيا مقايسه نماييد. از آن جمله داستان حضرت ابراهيم با نمرود مى‏باشد:
" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ" 94 و اين پاسخ را وقتى داد كه دو نفر را كه از زندان‏ بيرون آورده و پيشش حاضر كرده بودند و او براى اينكه نشان دهد چگونه زنده مى‏كند و مى‏ميراند، دستور داد يكى را آزاد كرده ديگرى را به قتل برسانند.
و از آن جمله آيه زير است كه راجع به فرعون مصر و گفته هاى اوست:" قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ، أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ. فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ" 95.
فرعون به ملك مصر و نهرهايش و مقدار طلايى كه او و هوا خواهانش داشتند مباهات مى‏كند و چيزى نمى‏گذرد كه با همين داراييش بانگ‏" أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏" را هم مى‏نوازد و اين همان فرعون و هواخواهان او هستند كه معجزات موسى (ع) يعنى طوفان و ملخ‏هاى بالدار و بى‏بالى كه زراعتهايشان را نابود كرد و قورباغه هايى كه عرصه زندگى را بر آنان تنگ نمود و ساير معجزاتش روز بروز از قدرتشان كاهيده و به ذلت‏شان مى‏افزود.
و نيز از آن جمله آيه زير است كه راجع به رفيق غار رسول خدا (ص) است:" إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا" 96 كه آن روز دشوارى امر و شدت هول آن حضرت (ص) را بر آن نداشت كه خداى خود را از ياد ببرد و از اينكه خدا با اوست، غفلت كند.
همچنين آيه شريفه‏" وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً ... فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ" 97 كه آن جناب در سپردن سر خود به بعضى از همسران خود در خلوت هم رعايت ادب را نسبت به پروردگار خود نمود. و ساير قصص انبياء (ع) هم كه در قرآن كريم است همه به همين سبك مشتمل بر بهترين آداب و شريف‏ترين سنن و مراسم است، و اگر گفتار ما در پيرامون اين ابحاث به طول نمى‏انجاميد، همه آن قصص را استقصا نموده و در باره آنها به طور مفصل بحث مى‏كرديم.

 

ادب انبياء (ع) در معاشرت و گفتگو با مردم و در برابر مكذبين و معاندين

ادب ديگر انبيا ادبى است كه در معاشرت و محاوره با مردم آن را مراعات مى‏كردند.
يكى از مظاهر آن، همان احتجاجاتى است كه با كفار داشتند و در قرآن كريم نقل شده، و همچنين محاوراتى است كه با مؤمنين داشته اند و نيز مختصرى از سيره منقوله از آنها است، چه اگر در بيانات مختلفى كه آن حضرت با سركشان و جهال داشتند، جستجو كنيد نمى‏توانيد چيزى را كه خوش آيند كفار نباشد و يا ناسزا و اهانتى در آن بيابيد، آرى با اينهمه مخالفت و فحش و طعنه و استهزاء و سخريه كه از آنان مى‏ديدند جز به بهترين بيان و خيرخواهانه‏ترين وعظ پاسخشان نمى‏دادند و جز به سلام از آنان جدا نمى‏شدند:" وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً".
يكى از آن محاورات، محاوره ايست كه خداى تعالى از نوح نقل نموده:
" فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَرى‏ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ" 98.
يكى ديگر محاوره ايست كه از قوم عاد و پيغمبرشان هود (ع) حكايت كرده و مى‏فرمايد:" إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِي‏ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ مِنْ دُونِهِ" 99.
و از قول آزر چنين حكايت مى‏كند: " قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا، قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا" 100.

از قوم شعيب چنين حكايت مى‏كند:" قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ، قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ، أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ" 101.
و از فرعون چنين حكايت مى‏كند:" قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ، قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا، ... قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ. قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ" 102
و از قوم مريم چنين حكايت مى‏كند:" قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا، يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا، فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا، قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا ..." 103 و در تسليت رسول اللَّه (ص) در نسبت‏هايى كه از كهانت و ديوانگى و شاعرى به او دادند مى‏فرمايد:" فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ، أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ، قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ" 104.
و نيز فرموده:" وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً، انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا" 105.

و همچنين انواع و اقسام زخم زبان‏ها و تهمت‏ها و اهانت‏هاى ديگرى كه در قرآن كريم از آنان حكايت شده و هيچ نقل نكرده كه يكى از انبياء (ع) در مقابل اين آزارها خشونتى و يا بد زبانى كرده باشد، بلكه در مقابل، گفتار صواب، منطق شيوا و خلق خوش از خود نشان مى‏دادند.
آرى اين بزرگواران پيرو تعليم و تربيتى بودند كه بهترين گفتار و زيباترين ادب را تلقينشان مى‏كرد و از همين تعليم الهى است دستورى كه به موسى و هارون داده و فرموده:
" اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏، فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‏" 106.

و به رسول گراميش (ص) فرمود:" وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً" 107.

از جمله آداب انبياء (ع) در باب محاوره و خطاب اين است كه خود را هميشه جزو مردم و يكى از ايشان حساب مى‏كردند و با هر طبقه اى از طبقات آنان به قدر پايه فهم‏شان صحبت مى‏كردند، و اين حقيقت از محاوراتى كه به حكايت قرآن با مردم مختلف داشته اند به خوبى استفاده مى‏شود، و از طريق شيعه و سنى هر دو روايت شده كه رسول خدا (ص) فرمود: ما گروه پيغمبران اساس كارمان بر اين است كه با مردم به قدر عقلشان صحبت كنيم.

 

در باطل و در حقى كه آميخته با باطل است ادب نيست

اين را هم بايد دانست كه اصولا مبعوث شدن به نبوت مبنى بر اساس هدايت به حق و بيان حق و انتصار براى آن است. بنا بر اين انبياء (ع) ناچار بايد خودشان در دعوت به حق مجهز به حق و بر كنار از باطل باشند، و از هر چيزى كه مايه گمراهى است بپرهيزند، چه‏ موافق ميل مردم باشد و چه نباشد و چه باعث طوع و رغبت آنان شود و چه مايه كراهت و ناخوشيشان، علاوه بر اينكه از ناحيه خداى تعالى هم به منظور نصرت حق شديدترين نهى و بليغ‏ترين تحذير براى انبياى گرامش حتى از پيروى زبانى و عملى باطل صادر شده است، چون معلوم است كه باطل چه در طريق حق واقع شود و چه در غير آن، باطل است، و دعوت به حق با تجويز باطل جمع نمى‏شود، اگر چه اين باطل در طريق حق باشد، آرى، حقى كه باطل كسى، به آن هدايت كند حق از جميع جهات نيست.

و از همين جهت خداى تعالى فرموده:" وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً" 108.
و نيز فرموده:" وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا، إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً" 109 با اين وضع كوچكترين سهل‏انگارى و رودربايستى و خدعه اى در حق روا نيست، چنان كه كمترين احترامى براى باطل نيست.
و از همين جهت پروردگار متعال، رجال دعوت و اولياى دين خود را كه همان انبياء (ع) هستند به چيزهايى كه راه ايشان را به پيروى حق و يارى آن نزديك و آسان مى‏سازد مجهز كرده، و خود فرموده است:" ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً، الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ حَسِيباً" 110.

بدين وسيله خبر داده كه انبياء (ع) در آنچه خداوند برايشان واجب كرده، به ستوه نمى‏آمدند و در راه امتثال اوامر خدا، از احدى جز او نمى‏ترسيده اند، و از اين بيان مى‏توان استفاده كرد كه آن بزرگواران در راه اظهار حق، هيچ چيزى را مانع نمى‏ديدند، اگر چه اظهار حق كارشان را به هر جا كه تصور شود بكشاند و آنان را به هر مخاطره اى كه تصور شود بياندازد، سپس آنان را در آن كارى كه قيام به آن نموده اند وعده نصرت داده و فرمود:" وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ، إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ، وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ" 111 و نيز فرموده:" إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا" 112.

و لذا مى‏بينيم تا آنجا كه تاريخ نشان داده انبياء (ع) در اظهار حق و گفتن سخن راست، از هيچ محذورى باك نداشته اند، و حق را صريح و پوست كنده اظهار مى‏كردند، اگر چه مردم خوششان نيايد و به مذاقشان تلخ آيد، خداى تعالى هم در حالى كه سرگذشت نوح را بيان مى‏كند، مى‏فرمايد:" وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ" 113 و از زبان هود (ع) ميفرمايد:" إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ‏" 114
و نيز از زبان او خطاب به قومش مى‏فرمايد:" قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ" 115 و از قول حضرت لوط (ع) چنين نقل مى‏كند:" بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ" 116 و از ابراهيم (ع) حكايت مى‏كند كه به قوم خود گفت:" أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ" 117 و از موسى (ع) حكايت مى‏كند كه در پاسخ فرعون كه گفته بود:" إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى‏ مَسْحُوراً- بدرستى كه من چنين مى‏پندارم كه تو سحر شده اى" گفت:" قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً" 118.

همچنين موارد ديگرى كه همگيش از باب رعايت ادب است در مقابل حق و پيروى آن، اينجاست كه بايد گفت هيچ مطلوب و محبوبى عزيزتر از حق و شريف‏تر و گرانبهاتر از آن نيست، گر چه در پاره اى از اين موارد مطالبى ديده ميشود كه به نظر مردم منافى با ادبى است كه در بين آنها دائر است، و ليكن اين گونه مطالب را نبايد بى ادبى دانست، چون مردمى كه شالوده زندگيشان بر اساس پيروى هواى نفس و مداهنه اهل باطل و خضوع و تملق در برابر مفسدين و اهل عيش و نوش ريخته شده، و زندگيشان از اين راه تامين مى‏شود نظرهاشان مصاب و قابل اعتماد نيست.

و خلاصه سخن اينكه، همانطورى كه در اول اين مباحث گذشت، ادب تنها در گفتار پسنديده و جايز و عمل صالح محقق مى ‏شود و تشخيص اينكه چه گفتار و چه عملى پسنديده است، در مسلكهاى مختلف زندگى و آراء و عقايد مختلفى كه جوامع مختلف بشرى از آنها متشكل مى‏ شود مختلف مى‏شود، و ليكن در مجتمع دينى چون مستند آن دعوت الهى است، و دعوت الهى هم در اعتقاد و عمل تنها و تنها تابع حق است و حق هم هرگز با باطل آميخته و به آن مستند نمى‏شود و كمك آن را نمى‏پذيرد، از اين جهت در چنين مجتمعى قهرا حق، اظهار و متابعت مى‏شود، وقتى مجتمع دينى چنين مجتمعى بود، ادب هم در آن، عبارت از اين خواهد بود كه اگر سلوك طريق حق راههاى متعددى داشت بهترين راه آن سلوك شده و به خوش‏ترين صورتى رعايت شود.
مثلا اگر ممكن بود هم به نرمى و هم به خشونت صحبت شود البته به نرمى صحبت مى‏شود، و اگر ممكن بود در كار نيك هم عجله كرد و هم كندى نمود، البته عجله خواهد شد، چنان كه در قرآن كريم نيز به اين دو معنا امر شده، و در باره رعايت احسن فرموده: وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها" 119 و نيز فرموده:" فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ" 120.
پس روشن شد كه در باطل و هم چنين در حقى كه آميخته با باطل است، ادب نيست، و هر چيزى كه حق محض نباشد ضلالت است و ولى حق آن را نمى‏پسندد، كما اينكه فرمود: " فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ" 121.
و اين همان است كه انبياء حق را به صراحت قول و صدق كلام مى‏خواند، اگر چه در بعض موارد با اين رويه رسوم سازشكارى و ادب‏هاى دروغى كه در اجتماعات غير مذهبى است مخالفند و از آن راضى نيستند.

 

نفى امتيازهاى مادى و طبقاتى و بزرگداشت اهل علم و تقوا، از جمله آداب انبياء

و از جمله ادب انبياء (ع) كه در معاشرت و رفتارشان با مردم آن را رعايت مى‏كرده اند احترام اقويا و ضعفا به طور مساوى و مبالغه در احترام اهل علم و تقوى است، چون اساس كار اين بزرگواران بر عبوديت و تربيت نفوس انسانى است، از اين جهت در كار خود فرقى بين توانگر و فقير، كوچك و بزرگ، زن و مرد، بنده و آزاد، حاكم و محكوم، امير و مامور و سلطان و رعيت نمى‏گذاشتند، اينجاست كه در منطق انبياء (ع) جميع امتيازات مربوط به صفات و همچنين اختصاصاتى كه اقويا و زورداران نسبت به مزاياى اجتماعى براى خود قائلند لغو و بى اعتبار مى‏شود.
و ديگر بهره ‏مندى از مزاياى اجتماعى و محروميت از آن، و خلاصه نيكبختى و بدبختى اشخاص دائر مدار غنا و فقر و زورمندى و ناتوانى ايشان نيست، و چنان نيست كه زورمند و توانگر در هر شانى از شؤون اجتماعى بالاترين مكانت را حائز و از هر عيشى بهترين آن را دارا و از هر كارى آسانتر و راحت‏ترين آن را شاغل و از هر وظيفه اى سبك‏ترين آن را عهده‏دار باشد، بلكه جميع طبقات مردم در همه مزايا يكسانند، قرآن كريم در اين باره مى‏گويد:" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ" 122.

آرى در اين منطق آن استكبارى كه اقويا به قوت خود و اغنيا به ثروت خود مى‏كردند جاى خود را به تواضع و پيشدستى از يكديگر بسوى مغفرت و رحمت و مسابقه در خيرات و جهاد در راه خدا و طلب مرضات او داد، در نتيجه همانطورى كه اغنيا مورد احترام واقع مى‏شدند، فقرا نيز احترام شدند، و همان جورى كه اقويا رعايت ادب‏شان مى‏شد، ضعفا نيز مورد ادب واقع شدند، بلكه فقرا و ضعفا به احترام بيشتر و رعايت ادب زيادترى اختصاص يافتند، خداى تعالى در تاديب نبى محترم خود مى‏فرمايد:" وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً"  123 و نيز فرموده:" وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ" 124.
و نيز در اين باره فرموده:" لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ، وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ" 125.

محاوره اى را هم كه خداى تعالى از نوح (ع) و قومش حكايت مى‏كند مشتمل بر اين ادب است:" فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَرى‏ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ. قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ. وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا إِنْ أَجرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ. وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ. وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ" 126.
نظير اين محاوره در نفى امتيازات طبقاتى، گفتار شعيب است با قوم خود، و قرآن آن را چنين حكايت مى‏كند:" وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ" 127 و در معرفى رسول اللَّه (ص) براى مردم مى‏فرمايد:" لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ" 128.
و نيز فرموده:" وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ" 129.
و نيز در اين باره فرموده:" إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ" 130. و نيز آنچه را كه در ساير آيات در معرفى آن حضرت فرموده بود، خلاصه كرده و فرموده:" وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ" 131.

و اين آيات گر چه معناى تحت اللفظى و مطابقى آن ناظر به اخلاق حسنه آن جناب است، نه به ادبش كه امرى است و راى حسن خلق، الا اينكه همانطورى كه سابقا هم گفتيم و توضيح داديم نوع ادب‏ها را مى‏توان از نوع اخلاقيات استفاده نمود، علاوه بر اينكه خود ادب از شاخ و برگهاى اخلاقيات است.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  پروردگارا! ما بر خود ستم كرديم و اگر تو ما را نبخشايى و به ما رحم نكنى مسلما از زيانكاران خواهيم بود. سوره اعراف آيه 22.

2.  مواظب باشيد شيطان شما را از بهشت بيرون و بدبختتان نكند زيرا براى تو در اين بهشت چنين سعادتى است كه هرگز گرسنه و برهنه نمى‏شوى و هرگز تشنه و دچار گرمى آفتاب نمى‏گردى. سوره طه آيه 119.

3.  كشتى، آنها را در آن موجهاى كوه پيكر به هر سو مى‏برد، و نوح فرزند خود را كه در كناره اى بود بانگ زد: هان اى فرزند با ما سوار شو و در زمره كفار مباش.در جواب گفت من همين ساعت به كوهى كه مرا از خطر غرق شدن نگهدارد پناه مى‏برم- تا آنجا كه مى‏فرمايد- نوح خداى خود را ندا كرد و چنين عرض كرد: پروردگارا بدرستى فرزند من از اهل بيت من است، وعده تو هم حق است و تو احكم الحاكمينى، خداى تعالى فرمود: اى نوح او از اهل بيت تو نيست او عمل غير صالح است و تو بى خبرى، پس دم فرو بند و سؤالى كه علم بدان ندارى مكن، بدرستى تو را از اينكه از نادانان باشى بر حذر مى‏دارم. گفت پروردگارا من به تو پناه مى‏برم از اينكه از تو درخواستى كنم كه بدان علم نداشته باشم و تو اگر مرا نبخشى و بر من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود. سوره هود آيه 47.

4.  سوار بر آن كن از هر نر و ماده اى يك جفت را و همچنين اهل خودت را مگر كسانى را كه عذاب ما بر آنها حتمى شده، و همچنين هر كسى را كه ايمان آورده با خود سوار كن. سوره هود آيه 40.

5.  خداوند براى بيدارى كفار از خواب غفلت به همسر نوح و همسر لوط مثل ميزند. سوره تحريم آيه 10.

6.  و وحى فرستاد به نوح كه اى نوح از قوم تو جز كسانى كه تا كنون ايمان آورده اند كسى ديگرى ايمان نخواهد آورد. پس از تكذيب و آزار آنان غمين مباش، و زير نظر ما و طبق دستور ما كشتى بساز و راجع به كسانى كه ظلم كردند از من درخواست عفو مكن، چه آنان غرق شدنى هستند. سوره هود آيه 37.

7.  پروردگارا بر روى زمين ديارى از كفار زنده مگذار. سوره نوح آيه 26.

8.  موسى گفت پروردگارا خودت را نشانم ده تا تماشايت كنم، گفت نه هيچ گاه مرا نخواهى ديد. سوره اعراف آيه 143.

9.  وقتى كه تهمت را دهان به دهان از يكديگر مى‏گيريد، و چيزهايى كه علم و اطلاعى از آن نداريد به يكديگر نسبت مى‏دهيد- تا آنجا كه مى‏فرمايد- خداوند اندرزتان مى‏دهد كه براى هميشه بار ديگر نظير آن را تكرار نكنيد. سوره نور آيه 17.

10.  پروردگارا مرا و پدر و مادر مرا و هر كسى را كه با داشتن ايمان به خدا به خانه ام درآيد و جميع مؤمنين و مؤمنات را بيامرز و ستمكاران را جز بر هلاكت‏شان نيفزا. سوره نوح آيه 28.

11.  پروردگارا در زمين از كفار ديارى باقى مگذار چه اگر تو آنان را مهلت دهى بندگانت را گمراه ساخته و جز كفرپيشه‏گان و بدكارانى مثل خود، فرزند نمى‏آورند. سوره نوح آيه 27.

12.  سلام و تحيت باد بر نوح در ميان جهانيان. سوره صافات آيه 79.

13.  هيچ متوجه شديد كه چه چيزهايى مى‏پرستيديد؟! من همه آن معبودها را دشمن خود مى‏دانم مگر پروردگار عالميان را كه مرا آفريد و هم او هدايتم خواهد كرد، پروردگارى كه مرا غذا و آب مى‏خوراند، و وقتى بيمار شوم بهبوديم مى‏بخشد. پروردگارى كه مرا مى‏ميراند و سپس زنده ام مى‏كند، پروردگارى كه اميدوارم خطاياى مرا در روز جزا بيامرزد، پروردگارا! مرا حكمى ببخشاى و به صالحين ملحقم ساز، و براى من در ميان آيندگان نام نيك و ذكر جميلى مرحمت فرما و مرا از ورثه بهشت نعيم قرار ده، و پدر مرا بيامرز كه وى از گمراهان بود، و مرا در روزى كه همه مبعوث مى‏شوند رسوا مساز. سوره شعراء آيه 75- 86.

14.  اى قوم بدرستى من از شرك شما بيزارم، من روى خود را متوجه درگاه كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد. سوره انعام آيه 79.

15.  بزودى از پروردگارم برايت طلب مغفرت خواهم كرد، بدرستى او با من مهربان است. سوره مريم آيه 47.

16.  سوره حج آيه 78.

17.  سوره زخرف آيه 28.

18.  و به تحقيق او را در دنيا برگزيديم و بدرستى او در آخرت از صالحين است. سوره بقره آيه 130.

19.  سوره صافات آيه 109.

20.  سوره صافات آيه 100.

21.  و ياد آر زمانى را كه ابراهيم گفت پروردگارا، اين شهر را شهر امنى قرار ده و از اهلش آنان را كه ايمان به خدا و روز جزا دارند از ثمرات روزى فرما. خداى متعال فرمود: دعايت را مستجاب كرديم و آنان را كه كفر بورزند چند صباحى زندگى داده، سپس به عذاب آتش دچارشان مى‏سازم و چه جاى بدى است آتش براى انتقال بدان. سوره بقره آيه 126.

22.  آيا شهر آنان( مكه) را برايشان حرم امنى كه ميوه هاى هر شهرى در آنجا جمع شود قرار نداديم؟. سوره قصص آيه 57.

23.  مگر نمى‏بينند كه در روزگارى كه مردم سرزمينهاى اطرافشان به جان هم افتاده و يكديگر را مى‏كشتند ما سرزمين آنان را حرم امن قرار داديم؟. سوره عنكبوت آيه 67.

24.  بياد آر آن روزى را كه ابراهيم( ع) گفت: پروردگارا اين شهر را شهر امنى قرار ده و مرا و فرزندانم را از اينكه بت‏ها را پرستش كنند دور بدار. پروردگارا! بت‏ها بسيارى از مردم را گمراه كرده اند پس هر كس كه پيروى من كند او از من است و هر كس نافرمانيم كند تو بخشنده و مهربانى. اى پروردگار ما! ذريه خود را در بيابانى لم يزرع در كنار بيت الحرام تو سكونت دادم. اى پروردگار ما! براى اينكه نماز بخوانند، پس تو دلهايى را از مردم به سوى ايشان معطوف دار و ايشان را از ميوه ها روزى‏شان فرما شايد كه تو را شكر گزارند.اى پروردگار ما! بدرستى تو ميدانى آنچه را كه ما پنهان ميداريم و آنچه را كه آشكار مى‏سازيم، آرى بر خداى تعالى چيزى در زمين و در آسمان پوشيده نيست. سپاس خداى را كه به من در سنين پيرى اسماعيل و اسحاق را داد، پروردگار من محققا شنواى دعا است، پروردگارا! مرا و ذريه ام را نمازگزار كن، اى پروردگار ما، و دعايم را قبول فرما، اى پروردگار ما! مرا و پدر و مادرم را و جميع مؤمنين را در روزى كه حساب برپا مى‏شود بيامرز. سوره ابراهيم آيه 41.

25.  پروردگارا اين مكان را شهر امنى قرار ده. سوره بقره آيه 126.

26.  به ياد آر زمانى را كه ابراهيم و اسماعيل در حالى كه پايه هاى خانه را بالا مى‏بردند گفتند: اى پروردگار ما! اين خدمت را از ما قبول فرما، بدرستى تو شنوا و دانايى، و اى پروردگار ما! ما را دو نفر از تسليم شدگان به خودت قرار ده و از ذريه ما نيز امتى را مسلمان و تسليم خود كن و دستور مناسك و طريقه عبادت ما را به ما نشان ده و بر ما ببخشاى بدرستى كه تو تواب و رحيمى، و اى پروردگار ما مبعوث فرما در ميان آنان رسولى را از خود آنان تا بر آنان از آيات تو بخواند و ايشان را تربيت و تزكيه كند بدرستى كه تو خود عزيز و حكيمى. سوره بقره آيه 129.

27.  پس ما به فرزندى بردبار بشارتش داديم. پس وقتى كه در خدمت پدر به حد بلوغ رسيده پدرش به او گفت: اى فرزند من در خواب مى‏بينم كه تو راى ذبح مى‏كنم فكر كن و بگو كه در اين كار چه مى‏بينى. گفت اى پدر بجاى آر آنچه كه بدان مامور مى‏شوى و ان شاء اللَّه به زودى خواهى ديد كه من از صابرين هستم. سوره صافات آيه 102.

28.  آزموديم آنها راى همانطورى كه باغ دارها راى آزموديم، زمانى كه قسم خوردند كه فردا آن را خواهند چيد و ان شاء اللَّه نگفتند. سوره قلم آيه 18.

29.  هيچوقت در باره كارى مگو كه فردا من اين كار را حتما مى‏كنم مگر اينكه خدا بخواهد. سوره كهف آيه 24.

30.  از آنها روى گردانيد و گفت اى دريغ بر يوسف، و از كثرت گريه چشمانش سفيد شد در حالى كه سوز غم و اندوه را فرو مى‏برد. فرزندانش گفتند قسم به خدا تو آن قدر به ياد يوسف مى‏گريى كه يا خود را مريض كنى يا هلاك سازى، گفت اگر من مى‏گريم درد و اندوه دل را به درگاه خدا عرضه مى‏كنم و چيزهايى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد. سوره يوسف آيه 84- 86.

31.  انبياء كسانيند كه خدا هدايت‏شان كرده. سوره انعام آيه 9.

32.  ما به ابراهيم، اسحاق و يعقوب داديم و همه‏شان را هدايت نموديم. سوره انعام آيه 84.

33.  و پيروى مكن هواى نفس را كه از راه خدا گمراهت مى‏كند. سوره ص آيه 26.

34.  اى پروردگار من! رفتن بزندان در نظرم بهتر و محبوب‏تر از آن چيزى است كه اينان مرا بدان مى‏خوانند و اگر تو كمك نكنى و كيدشان را از من نگردانى هواى نفسم مرا به اجابت دعوت‏شان متمايل مى‏سازد، آن گاه در زمره جاهلين در خواهم آمد. سوره يوسف آيه 33.

35.  و وقتى كه به حد بلوغ خود رسيد حكم و علمش كرامت كرديم. سوره يوسف آيه 22.

36.  حكم براى كسى جز خداى تعالى نيست. سوره يوسف آيه 40.

37.  پس بعد از آنكه آن معجزات را ديدند رأى‏شان بر اين قرار گرفت كه او را بدون هيچ ملاحظه اى تا مدتى زندانى كنند. سوره يوسف آيه 35.

38.  پس وقتى درآمدند بر يوسف آن جناب پدر و مادر خود را به سينه چسبانيد و گفت به مصر درآئيد كه ان شاء اللَّه در آنجا ايمن خواهيد بود( و چون دورانهاى گذشته از ملوك مصر گزندى نخواهيد ديد) و همگى آنان در برابر يوسف به شكرانه اين نعمت به سجده در آمدند، يوسف چون اين بديد روى به پدر كرد و گفت: اين بود تاويل خوابى كه در كودكى ديدم، خداوند آن را رؤياى صادق قرار داد، و به من احسان نمود چون از زندان بيرونم نموده و شما را به شهر در آورد و از رنج باديه‏نشينى نجات داد، و اين احسان را بعد از آن فسادى كه شيطان ميان من و برادرانم انگيخت نمود، آرى بدرستى پروردگار من به دقايق هر امرى كه بخواهد انجام دهد آشنا است، بدرستى كه او دانا و حكيم است. پروردگارا اينك از ملك و سلطنت هم روزيم كردى و به من پاره اى از تاويل احاديث آموختى، اى پديد آرنده آسمان و زمين، تويى در دنيا و آخرت ولى من. مرا با اسلام و دين بميران و به مردان صالح ملحقم فرما. سوره يوسف آيه 101.

39.  اين چنين پروردگارت برمى‏گزيند و از تاويل احاديث به تو مى‏آموزد- تا آنجا كه گفت- چون پروردگارت دانا و حكيم است. سوره يوسف آيه 6.

40.  البته پروردگار من لطيف( نيكو تدبير) است كارى را كه خواهد و داناى به حقيقت امور و محكم كار در تدبير آفرينش است. سوره يوسف آيه 100.

41.  و ما هر آينه ابراهيم را در دنيا برگزيديم و او در آخرت هر آينه از صالحين است، بياد آر زمانى را كه پروردگارش به او گفت اسلام آر، گفت اسلام آوردم براى رب العالمين، او و يعقوب فرزندان خود را هم به اسلام توصيه نمودند و گفتند: اى فرزندان! خداوند دين را براى شما اختيار فرمود پس زنهار از دنيا نرويد مگر اينكه مسلمان بوده باشيد. سوره بقره آيه 132.

42.  پروردگارا حكمى روزيم كن و مرا ملحق به صالحين بنما. سوره شعرا آيه 83.

43.  گفت پروردگارا من به خود ستم كردم پس به بخشاى بر من پس خداوند بر او ببخشود، زيرا او بخشنده و مهربان است. سوره قصص آيه 16.

44.  پروردگارا من به هر چه كه بر من نازل كنى چه اندك و چه بسيار محتاجم. سوره قصص آيه 24.

45.  و طلب مغفرت كنيد از خدا كه خداوند بخشنده و مهربان است. سوره بقره آيه 199.

46.  به ياد آر در كتاب موسى را كه او بنده اى مخلص و رسول و نبى بود. سوره مريم آيه 51.

47.  پس به عزتت سوگند كه البته همه آنان را اغوا خواهم كرد، مگر بندگانى را از آنان كه در بندگى تو مخلصند. سوره ص آيه 83.

48.  گفت پروردگارا شرح صدرم ده، و كارم را آسان ساز، و گره از زبانم بگشاى، تا گفتارم را بفهمند، و وزيرى از خاندانم برايم قرار ده، هارون برادرم را وزيرم كن، و با وزارت او پشتم را قوى كن، و او را در ماموريتم شركت ده، تا تو را بسيار تسبيح گوئيم، و بسيار به يادت باشيم، چون تو، به ما و كارهايمان بينايى. سوره طه آيه 35.

49.  دستور پيغمبر اين نيست كه خود را در اداى واجب خداى تعالى به زحمت اندازد، اين سنتى است كه در ساير انبياء گذشته هم اجراء مى‏كرديم. سوره احزاب آيه 38.

50.  و موسى گفت پروردگار ما! بدرستى كه تو، به فرعون و فرعونيان در حيات دنيا زينت و اموالى دادى، پروردگارا تا بندگانت را از راه تو، به ضلالت بكشانند، اى پروردگار ما اموالشان را مانند سنگريزه از حيز انتفاع ساقط كن و بر دلهاى‏شان مهر نه تا قبل از ديدار عذاب دردناك ايمان نياورند، پروردگار متعال فرمود: نفرين شما اجابت شد پس در كار خود استقامت بورزيد و هرگز راه كسانى را كه علم ندارند پيروى مكنيد. سوره يونس آيه 89.

51.  روزى كه بعضى از نشانه هاى عذاب پروردگارت فرا مى‏رسد ديگر سودى نمى‏دهد به كسى ايمان او، چون قبل از ديدن عذاب ايمان نياورده بود يا اگر ايمان آورده بود با سرمايه ايمان خود خيرى كسب نكرده بود. سوره انعام آيه 158.

52.  عذاب خود را به هر كه بخواهم مى‏رسانم و رحمتم هر چيزى را فرا گرفته. سوره اعراف آيه 156.

53.  جدا آيات خود را به فرعون نشان داديم و با اينهمه تكذيب كرد و از پذيرفتن دعوت موسى سر پيچيد. سوره طه آيه 56.

54.  موسى از قوم خود براى ميقات ما هفتاد نفر را انتخاب كرد، وقتى صاعقه آنها را هلاك نمود موسى عرض كرد: پروردگارا! تو اگر قبل از اين هم مى‏خواستى آنها را هلاك كرده بودى، ليكن آيا ما را به جرم پيشنهاد سفهاى قوم هلاك مى‏كنى؟ من اين صاعقه را جز امتحانى از ناحيه تو نمى‏دانم، با اين آزمايش گمراه مى‏كنى هر كه را بخواهى و هدايت مى‏كنى هر كه را بخواهى، تو ولى مايى ببخشاى بر ما، و رحم كن بما كه تو بهترين رحم‏كنندگانى، و براى ما در اين دنيا و در آخرت حسنه بنويس، چه ما بسويت هدايت يافتيم. سوره اعراف آيه 156.

55.  فرمود عذاب خود را بهر كه بخواهم مى‏رسانم و رحمتم هر چيزى را فرا گرفته و بزودى آن را شامل حال كسانى مى‏كنم كه تقوا پيشه خود كرده و زكات مى‏دهند، همان كسانى كه به آيات ما ايمان مى‏آورند. سوره اعراف آيه 156.

56.  و به ياد آريد زمانى را كه به موسى گفتيد ما به تو ايمان نمى‏آوريم مگر اينكه خدا را آشكارا ببينيم، در نتيجه اين طغيانتان صاعقه آشكارا شما را گرفت و مرديد آن گاه شما را بعد از مردنتان مبعوث كرديم باشد كه شكر گزاريد. سوره بقره آيه 56.

57.  با آن گمراه مى‏كند بسيارى را و هدايت مى‏كند بسيارى را و گمراه نمى‏كند مگر كسانى را كه فاسقند. سوره بقره آيه 26.

58.  الواح را انداخته و گيسوان برادر را گرفته و او را بطرف خود مى‏كشيد او گفت اى پسر مادرم، من گناه ندارم، مردم مرا خوار داشتند و نزديك بود مرا بكشند پس پيش روى دشمنان مرا چنين خوار مدار و دشمنان را به شماتتم وا مدار و مرا از ستمگران و در رديف دشمنان خود مدان. سوره اعراف آيه 150.

59.  گفت پروردگارا بر من و برادرم ببخشاى و ما را در رحمت خود داخل كن و تو مهربان‏ترين مهربانانى. سوره اعراف آيه 151.

60.  بدرستى كسانى كه گوساله را معبود خود گرفتند بزودى غضبى از پروردگار و ذلتى در حيات دنيا به آنان خواهد رسيد. سوره اعراف آيه 152.

61.  اى موسى مطمئن باش كه ما تا زمانى كه دشمنان آنجايند هرگز بدانجا نخواهيم شد، پس تو و پروردگارت برويد و با آنها بجنگيد، ما اينجا در انتظار نتيجه كار شما نشسته ايم. سوره مائده آيه 24.

62.  گفت پروردگارا من اختيار دار و مالك جز خودم و برادرم نيستم و قوم از من شنوايى ندارند پس ميان من و اين قوم فاسق جدايى بيانداز. سوره مائده آيه 25.

63.  پروردگارا حق را در بين ما و قوممان آشكارا ساز و تو بهترين حكم‏كنندگانى. سوره اعراف آيه 89.

64.  و براى هر امتى رسولى است پس وقتى رسول‏شان مبعوث شد ميان آنان و آن رسول به حق و عدالت حكم مى‏شود و آنان ستم نمى‏شوند. سوره يونس آيه 48.

65.  اى شعيب مطمئن باش كه به طور مسلم تو را و همچنين كسانى را كه از اهل قريه ما بتو گرويده اند، از ديار خود بيرون خواهيم كرد مگر اينكه به دين ما برگرديد. سوره اعراف آيه 88.

66.  و به تحقيق داود و سليمان را علمى داديم و آن دو گفتند سپاس خدايى را كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمن خود برترى داد. سوره نمل آيه 15.

67.  مگر جز اين بود كه اين اموال را با علمى كه در نزد خود داشتم جمع آورى نمودم. سوره قصص آيه 78.

68.  پس وقتى پيغمبران‏شان با معجزات روشن خود به سوى‏شان آمدند، زير بار آنان نرفته، به علم و عقائد غلطى كه داشتند مغرور شدند و در نتيجه جزاء استهزاءشان بر آنان حلول نمود. سوره مؤمن آيه 83.

69.  و كسانى كه مى‏گويند پروردگارا- تا آنجا كه مى‏فرمايد- و ما را براى مردم با تقوا امام و پيشوا قرار ده. سوره فرقان آيه 74.

70.  تا آنكه گذارشان بوادى مورچگان افتاد، مورچه اى بانگ زد كه هان اى مورچگان! به لانه هاى خود درآئيد تا سليمان و لشگريانش ندانسته پاى مالتان نكنند، از گفتارش خنده بر لبهاى سليمان نشست، و گفت پروردگارا روزى كن كه شكر نعمتهايى كه بر من و بر پدر و مادرم ارزانى داشتى بگذارم و اعمال صالحه اى كه تو را خشنود سازد انجام دهم و مرا برحمت خود در زمره بندگان صالحت درآور. سوره نمل آيه 19.

71.  و به ياد آر رفيق ماهى( يونس) را وقتى كه از ميان قوم خود به حال خشم بيرون شد و خيال مى‏كرد ما نمى‏توانيم راه را بر او تنگ گيريم تا آنكه در ظلمات شكم ماهى به زارى گفت: پروردگارا معبودى جز تو نيست منزهى تو اعتراف مى‏كنم كه حقا من از ظالمين بودم. سوره انبياء آيه 87.

72.  و اگر نبود كه يونس از تسبيح‏گويان بود هر آينه تا روز قيامت كه خلايق مبعوث ميشوند در همان شكم ماهى جاى داشت. سوره صافات آيه 144.

73.  درخواستش را اجابت نموده و از اندوه نجاتش داديم. سوره انبياء آيه 88.

74.  پس او را خسته و ناخوش به صحرايى بى آب و علف افكنديم، و بوته اى از كدو براى اينكه سايه بر سرش افكند رويانديم، و او را به سوى صد هزار نفر و يا بيشتر به رسالت روانه ساختيم، آنان ايمان آوردند و در نتيجه تا مدتى زندگيشان داديم. سوره صافات آيه 148.

75.  و به ياد آر ايوب را وقتى كه ندا كرد، پروردگارا! مرض مرا از پاى در آورده و تو مهربانترين مهربانانى. سوره انبياء آيه 83.

76.  قرآن مشتمل است بر داستان رحمتى كه پروردگارت به عبد خود زكريا نمود، موقعى كه پروردگار خود را از ترس آهسته ندا كرد، و گفت: پروردگارا به درستى كه ضعف تا مغز استخوانم را سست كرده. و سفيدى موى، همه سرم را فرا گرفته، و تا كنون سابقه ندارد كه در دعاها و درخواستهايم از درگاهت نوميد و تهى دست برگشته باشم، و من به درستى كه از بنى اعمام و ساير وراث دور خود مى‏ترسم، همسرم هم زنى نازا است پس از درگاه رحمت خودت فرزندى ارزانيم دار تا وارث من باشد و از من و از آل يعقوب ارث ببرد و او را اى پروردگار مرضى و فرمان بر خود قرار ده. سوره مريم آيه 2- 6.

77.  و او را زكريا تكفل نمود، هر وقت كه زكريا در محراب وارد بر او مى‏شد نزد او رزقى مى‏يافت، مى‏پرسيد اى مريم اين غذاى تو از كجا است؟ مى‏گفت آن از ناحيه خداست، زيرا خداوند به هر كه بخواهد بدون حساب روزى مى‏دهد، اينجا بود كه زكريا پروردگار خود را خواند و گفت: پروردگارا! از ناحيه خود ذريه طيبه اى ارزانيم دار زيرا تو شنواى دعائى. سوره آل عمران آيه 38.

78.  زكريا گفت پروردگارا چطور ممكن است براى من فرزندى به وجود آيد در حالى كه همسرم زنى نازا است و من خود از شدت پيرى خشكيده شده ام؟ امين وحى خدا او را گفت: همچنين پروردگارت فرموده كه آن بر من آسان است و شاهدش اين است كه تو را قبل از اين آفريدم در حالى كه چيزى نبودى.سوره مريم آيه 9.

79.  عيسى بن مريم گفت: پروردگارا! خداوندا! فرو فرست بهر ما مائده اى از آسمان كه در آن روز عيدى باشد براى ما و آيندگان ما، و نيز نشانه اى از تو باشد، و به ما روزى ده كه تو بهترين روزى دهندگانى.سوره مائده آيه 114.

80.  و نيز بياد آر زمانى را كه خداى تعالى به عيسى بن مريم فرمود: آيا تو، به مردم گفتى كه اى مردم مرا و مادرم را بغير خدا دو معبود ديگر بگيريد؟ عيسى گفت: پروردگارا منزهى تو، شايسته من نيست چيزى را كه حق من نيست بگويم، و فرضا اگر هم گفته باشم، تو خود آن را شنيده و دانسته اى، آرى تو ميدانى آنچه را كه در نفس من است و اين منم كه به چيزهايى كه در نزد تو است آگهى ندارم، بدرستى كه تو، آرى تو، علام الغيوبى. من به مردم چيزى جز آنچه كه تو دستورم دادى نگفتم و تو دستورم دادى كه بگويم خدا را كه پروردگار من و پروردگار شما است بپرستيد، و ماموريت داشتم زمانى كه در ميان ايشان بودم به اعمال‏شان شاهد باشم و اما نسبت به كارهايى كه بعدا يعنى بعد از اينكه مرا به سوى خود خواندى مرتكب شده اند تو خود مراقب و شاهد بر ايشان بودى و تو بر هر چيز شاهدى، اگر عذابشان كنى اختيار با تو است چه آنان بندگان تواند و اگر از جرمشان درگذرى باز هم امر بدست تو است، زيرا تو عزيز و حكيمى. سوره مائده آيه 118.

81.  رسول ايمان آورد به آنچه از ناحيه پروردگارش به سويش نازل شد، مؤمنين هم هر يك ايمان آوردند به خدا و ملائكه او و كتابها و پيغمبرانش و گفتند كه ما بين هيچ يك از فرستادگانش در ايمان به آنان فرق نمى‏گذاريم، و نيز گفتند شنيديم پيام خدا را و اطاعت كرديم، پروردگارا غفران تو را مسئلت داريم و به سوى جزاى تو است بازگشت، خداوند هيچ نفسى را جز به مقدار طاقتش تكليف نمى‏كند، براى هر نفسى ثواب همان طاعاتى است كه كرده و بر هر نفسى كيفر همان گناهانى است كه مرتكب شده و نيز مى‏گويند:پروردگارا! ما را اگر دچار نسيان و خطا شديم مؤاخذه مفرما، و تكليف دشوارى به دوش‏مان بار مكن، همانطورى كه بدوش آنان كه قبل از ما مى‏زيستند بار كردى، پروردگارا و بر ما تحميل مكن چيزى را كه ما را طاقت تحمل آن نيست و از ما درگذر و بر ما ببخشاى و ما را رحم كن و چون ياور ما تويى، ما را بر مردم كافر يارى فرما. سوره بقره آيه 285- 286.

82.  بگو بار الها اى مالك ملك عالم ملك راى به هر كه بخواهى مى‏دهى. سوره آل عمران آيه 26.

83.  بگو بار الها اى آفريدگار آسمانها و زمين و اى داناى غيب و شهود، تويى حاكم در ميان بندگانت. سوره زمر آيه 46.

84.  بگو سپاس، همه از براى خدا است و درود بر آن بندگانش كه برگزيدشان. سوره نمل آيه 59.

85.  و بگو بدرستى كه نمازم و عباداتم و زندگيم و مرگم همه براى خدا است. سوره انعام آيه 163.

86.  و بگو پروردگارا مرا از علم عنايت بيشترى كن. سوره طه آيه 114.

87.  و بگو پروردگارا پناه مى‏برم به تو از وسوسه هايى كه شياطين در دلها القاء مى‏كنند. سوره نور آيه 97.

88.  گفتند اى نوح با ما مجادله كردى و خيلى هم كردى، اگر راست مى‏گويى بلائى را كه ما را بدان مى‏ترسانى بر سرمان بياور، گفت مطمئن بدانيد كه اگر خدا بخواهد بر سرتان خواهد آورد و شما نمى‏توانيد خدا را عاجز كنيد، و اگر خدا بخواهد شما را گمراه كند نصيحت من هم به شما سودى نمى‏دهد و لو هر چه نصيحتتان كنم. آرى او است پروردگار شما و به سوى او باز خواهيد گشت. سوره هود آيه 34.

89.  آنان كه در حضور خدايند از عبادتش تكبر نورزيده و بستوه نمى‏آيند، و شب و روز بدون سستى و ملال تسبيحش مى‏كنند. سوره انبياء آيه 21.

90.  پس موسى پر از خشم و أسف به قوم خود بازگشت، گفت اى مردم آيا نبود كه پروردگارتان وعده نكويى به شما داد، آيا مدت مفارقتم از شما طول كشيد يا خواستيد غضبى از پروردگارتان راى به جان خود بخريد كه چنين ناروا عهد مرا شكستيد؟ سوره طه آيه 86.

91.  زنى كه يوسف در خانه او بود او را شب و روز دنبال مى‏كرد و مى‏خواست از او كام دل بگيرد تا آنكه روزى همه درها را بر او و خودش بست و به وى گفت بيا كه شيرين‏ترين آرزو در انتظار تو است!، گفت پناه مى‏برم به خدا از اين دعوت، او( خدا) مالك من است و در تربيت و اكرام من بسط يد و رفع منزلتم احسان‏ها كرده، بدرستى كه ستم‏كاران رستگار نمى‏شوند. سوره يوسف آيه 23.

92.  گفتند به خدا سوگند هر آينه خداوند تو را بر ما برترى داد و ما در كارى كه كرديم جز گنهكاران نبوديم، يوسف گفت امروز ديگر بر شما خرده گيرى نيست، من از خدا برايتان طلب مغفرت مى‏كنم و خدا شما را مى‏بخشد و او ارحم الراحمين است. سوره يوسف آيه 92.

93.  پس آن گه كه سليمان آن را( ملكه سبا) در نزد خود يافت، گفت اين از فضل پروردگار من است تا بيازمايدم كه آيا شكرگزارم يا كفران‏گر، و هر كه شكرگزار باشد فقط براى خويشتن شكرگزار است و كسى كه كفران ورزد، البته پروردگارم بى‏نياز و كريم است. سوره نمل آيه 40.

94.  آيا فكر نمى‏كنى در باره آن كسى كه با ابراهيم راجع به پروردگارش احتجاج نمود؟ سبب سركشى كه به خداى متعال ميكرد اين بود كه خدا به وى سلطنت داده بود، وقتى ابراهيم به او گفت پروردگار من آن كسى است كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند، او در جواب گفت من نيز زنده مى‏كنم و مى‏ميرانم. سوره بقره آيه 258.

95.  و گفت اى مردم آيا ملك مصر از آن من نيست، و اين نهرها زير نظر من جارى نميشوند؟ آيا با اين حال باز هم قدرتم را نمى‏بينيد؟ و آيا با اين قدرت، من بهترم يا اين مرد خوار و زبون كه هيچ وقت نمى‏تواند مطلب خود را روشن ادا كند؟ و اگر راست مى‏گويد چرا طوق شاهى طلايى بگردنش نيانداختند؟. سوره زخرف آيه 50.

96.  خداوند ياريش كرد در آن روزى كه وى در غار يكى از دو نفر بود زمانى كه به رفيق خود مى‏گفت غم مخور به درستى كه خدا با ما است. سوره توبه آيه 40.

97.  و زمانى كه رسول( ص) يكى از اسرارش را براى بعضى از همسران خود گفت و پس از آنكه آن زن سر آن جناب را فاش نمود و رسول خدا از بعضى كه رنجيده بودند رفع سوء تفاهم كرد و عين داستان را برايش گفت و از بعض ديگر كه سرش را فاش كرده بودند اعراض نمود، و همين زن پرسيد از كجا دانستى كه من سرت را فاش ساختم فرمود داناى خبير، خبرم داد. سوره تحريم آيه 3.

98.  پس گروهى از بزرگان قوم او( نوح ع) كه كافر شدند گفتند ما تو راى جز بشرى عادى و مثل خود نمى‏بينيم و نمى‏بينيم كسى از وجوه و اشراف پيرويت كرده باشد، جز اراذل و تهى دستان ما، و ما براى شما فضيلتى بر خود نمى‏بينيم، بلكه بر عكس شما راى دروغگويانى مى‏پنداريم، نوح( ع) فرمود:اى قوم آيا خيال مى‏كنيد به فرضى كه من از ناحيه پروردگارم داراى حجت و معجزه اى باشم و خداوند از ناحيه خود مرا نبوتى داده باشد و اين امر در اثر كم فكرى شما بر شما پوشيده باشد آيا مى‏توانم شما راى به معرفت آن اكراه كنم با اينكه شما از آن كراهت داريد. سوره هود آيه 28.

99.  قوم او گفتند كه ما در باره تو جز اين قضاوت راى نمى‏كنيم كه بعضى از بت‏ها و خدايان ما تو را آسيب زده و عقلت راى تباه كرده اند، گفت من جدا خداى راى شاهد مى‏گيرم شما نيز شاهد باشيد كه من از چيزى كه شما براى خدا شريك گرفته ايد بيزارم. سوره هود آيه 55.

100.  آزر گفت آيا تو اى ابراهيم از خدايان من روگردان مى‏باشى؟ مطمئن باش كه اگر از اين كارت دست بر ندارى تو را سنگسار خواهم كرد، برو و براى هميشه از نظرم دور شو، ابراهيم گفت سلام بر تو بزودى از پروردگار خود برايت طلب مغفرت مى‏كنم زيرا او به من مهربان است. سوره مريم آيه 47.

101.  گروهى از قوم شعيب كافر شده بودند او را گفتند كه ما تو را در سفاهت مى‏بينيم و همانا ما تو را از دروغگويان مى‏پنداريم، گفت اى قوم! من سفاهت ندارم، ليكن فرستاده اى هستم از ناحيه رب العالمين، پيامهاى پروردگارم را به شما مى‏رسانم و من براى شما خير خواهى امينم. سوره اعراف آيه 68.

102.  فرعون گفت رب العالمين چيست؟ گفت پرورش دهنده آسمانها و زمين و هر چه ميان آن دو است- تا آنجا كه مى‏فرمايد- فرعون به اطرافيان خود گفت رسولى كه به سوى شما فرستاده شده ديوانه است، موسى گفت پروردگار عالميان همان پرورش دهنده مشرق و مغرب عالم و آنچه ميان آنها است، مى‏باشد اگر به خود آئيد و تعقل كنيد. سوره شعراء آيه 28.

103.  گفتند اى مريم كار زشتى كردى، اى خواهر هارون نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زنا كار تو چرا چنين شدى و بدون شوهر فرزند آوردى. مريم اشاره به عيسى نمود- يعنى از اين كودك بپرسيد- گفتند چگونه حرف بزنيم با كسى كه در حال صباوت و در گهواره است؟ عيسى لب به سخن گشود و گفت بدرستى كه من بنده خدايم، خداوند كتابم داده و پيغامبرم قرار داده ... سوره مريم آيه 30.

104.  پس هر چه آنان آزارت مى‏كنند تو بيشتر پندشان بده، چه به نعمت پروردگارت قسم كه تو نه كاهنى و نه ديوانه، بلكه مى‏گويند شاعرى است كه پس از مرگش حوادث روزگار يادش را از دلها مى‏برد و ما منتظر مرگ اوييم، بگو حالا كه چنين است منتظر باشيد من هم با شما از منتظرانم. سوره طور آيه 31.

105.  و ستمگران گفتند پيروى نمى‏كنيد مگر مردى جادو شده را، ببين چگونه برايت مثالها زدند و در نتيجه گمراه شدند و ديگر نمى‏توانند براه آيند. سوره فرقان آيه 9.

106.  برويد سوى فرعون كه طغيان كرده است، و بزبان نرم دعوتش كنيد بلكه متذكر شود و يا بترسد.سوره طه آيه 44.

107.  و اگر كسانى كه تو را دستور داديم به اينكه حقشان را بدهى نزد تو آمدند و بى حيائى كردند و تو خواستى تا چندى كه از خدايت طلب فضل و گشايش نكرده اى از آنان اعراض كنى لا جرم با ايشان بنرمى حرف بزن و وعده نيك بده. سوره اسراء آيه 28.

108.  من هرگز گمراه كنندگان را در كار هدايت كمك نمى‏گيرم. سوره كهف آيه 51.

109.  و اگر نبود كه ما تو را بر حق ثابت قدم كرديم هر آينه نزديك بود كه مختصرى به سوى آنان( كفار) ميل كنى، در اين صورت دو برابر عذاب دنيوى كفار و دو برابر عذاب اخرويشان را به تو مى‏چشاندم آن گاه ياورى براى خود عليه ما نمى‏يافتى. سوره اسراء آيه 75.

110.  پيغمبر تكليف ندارد كه خود را در آنچه خدا بر او واجب كرده به زحمت اندازد، اين سنت خدا در انبياى قبل از وى هم جارى بود، آرى، امر خداوند هميشه اندازه دار و مقدور بوده است، همان انبيايى كه رسالتهاى خدا را به مردم مى‏رساندند و از او مى‏ترسيدند و از احدى جز خدا باك نداشتند، و بس است خداوند براى حساب. سوره احزاب آيه 39.

111.  و به تحقيق وعده ما به نصرت بندگان مرسل ما گذشته است و ايشان هستند كه يارى خواهند شد و لشكريان ما هستند كه غالب خواهند بود. سوره صافات آيه 173.

112.  هر آينه ما يارى خواهيم كرد فرستادگانمان را. سوره مؤمن آيه 51.

113.  و ليكن من شما را مردمى نادان مى‏بينم. سوره هود آيه 29.

114.  شما جز دروغگويان نيستيد. سوره هود آيه 50.

115.  اينك واجب شد كه عذاب و غضبى از ناحيه پروردگارتان بر شما نازل شود، آيا با من در باره بتهايى كه خودتان و پدرانتان تراشيده ايد مجادله و سرسختى مى‏كنيد، با اينكه خدا هيچ حجتى بر اعتبار آنها نفرستاده؟. سوره اعراف آيه 71.

116.  بلكه شما مردمى هستيد كه ظلم را از حد گذرانده ايد. سوره اعراف آيه 81.

117.  واى بر شما و بر آنچه كه غير از خدا مى‏پرستيد تا كى تعقل نمى‏كنيد. سوره انبياء آيه 67.

118.  تو خود ميدانى كه اين معجزات را جز پروردگار آسمانها و زمين كسى نازل نكرده، اوست كه چنين براهينى براى نبوت من نازل فرموده و من اى فرعون تو را نمى‏بينم مگر مردى هالك يعنى محروم از ايمان و رانده درگاه خدا. سوره اسراء آيه 102.

119.  و ما براى موسى در الواح از هر چيزى پندى و براى هر چيزى تفصيلى نوشتيم و گفتيم كه اين دستورات را با قوت قلب بگير و به قوت هم دستور بده كه آن را به بهترين وجهى كه ممكن است به كار بندند. سوره اعراف آيه 145.

120.  پس بشارت ده بندگانم را، آنان را كه گفتار را مى‏شنوند پس آن گاه احسن آن را پيروى مى‏كنند، آنان كسانيند كه خداوند هدايتشان كرده و آنان هستند كه صاحبان خردند. سوره زمر آيه 18.

121.  پس چيست بعد از حق جز گمراهى. سوره يونس آيه 32.

122.  هان اى مردم! ما همه شما راى از مردى و زنى آفريديم و شما راى تيره تيره و قبيله قبيله كرديم تا يكديگر راى به آسانى بشناسيد همانا گرامى‏ترين شما نزد خداوند پارساترين شما است. سوره حجرات آيه 13.

123.  نفس خود را چنان تربيت كن كه معاشرت و آميزش را با كسانى كه صبح تا شام پروردگار شان را مى‏خوانند و رضاى او را مى‏جويند تحمل كند، و به طمع زينت حيات دنيا چشم از ايشان مگردان و به همين منظور اقويايى را كه ما دلشان را از ياد خود غافل كرده ايم و در نتيجه هواى نفس‏شان را بيش از حد پيروى مى‏كنند، اطاعت مكن. سوره كهف آيه 28.

124.  و كسانى را كه پروردگار خود را در صبح و شام مى‏خوانند و رضاى او را مى‏جويند از خود طرد مكن، و بدان كه از حساب آنان چيزى بر تو نيست و از حساب تو نيز چيزى برايشان نيست تا به اين منظور مؤمنين را از خود برانى و آنان را به خود راه ندهى و در نتيجه از ظالمين باشى. سوره انعام آيه 52.

125.  چشمهاى خود را در نعمتهايى كه به اين گروه ناچيز داده ايم مچران و در اين باره غم مخور و با مؤمنين به نرمى و تواضع رفتار كن و بگو من همان نذيرى هستم كه مواقف خطرناك را اعلام و رسالت‏ها را بيان مى‏كنم. سوره حجر آيه 89.

126.  پس گروهى كه از بزرگان قوم او كافر شدند گفتند: ما تو را جز بشرى عادى مثل خود نمى‏بينيم، و نمى‏بينيم كسى از بزرگان و اشراف پيرويت كرده باشد، و جز اراذل و تهى دستان ما از تو متابعت نكرده اند، و ما براى شما فضيلتى بر خود نمى‏بينيم، بلكه بر عكس شما را دروغگويانى مى‏پنداريم. نوح( ع) فرمود: اى قوم آيا خيال مى‏كنيد به فرضى كه من از ناحيه پروردگارم داراى حجت و معجزه اى باشم و خداوند از ناحيه خود مرا نبوتى داده باشد، و اين معنا در اثر كم فكرى شما بر شما پوشيده باشد آيا مى‏توانم شما را بر معرفت آن اكراه كنم با اينكه شما از آن كراهت داريد؟ و اى قوم من بر نبوت خود از شما اجر مادى نمى‏خواهم، و پاداش من جز بر خداى تعالى نيست، و من كسى نيستم كه كسانى را كه ايمان آوردند از خود برانم، چه آنان بديدار پروردگار خود خواهند رفت و ليكن من شما را مردمى جاهل مى‏بينم كه چنين فقرا و ضعفا را تحقير مى‏كنيد، اى مردم به من بگوئيد كه اگر اينان را از خود طرد كنم و اينها نزد خدا با من مخاصمه كنند چه كسى مرا در دفع عذاب خدا يارى مى‏كند، چرا فكر نمى‏كنيد؟!، من به شما نمى‏گويم كه خزينه هاى خداوند نزد من است، و ادعاى علم غيب هم نمى‏كنم و نمى‏گويم كه من فرشته ام، به آنان نيز كه ايمان آورده اند و شما به چشم حقارت به آنها مى‏نگريد، نمى‏گويم كه خدا در ازاى عمل نيك‏شان پاداش نمى‏دهد خدا بهتر ميداند كه چه خلوصى در دلهاى ايشان است، و چه هدفهايى از خير و سعادت دارند چه اگر اينها را بگويم از ظالمين خواهم بود. سوره هود آيه 30.

127.  اى قوم من، نمى‏خواهم از چيزى كه شما را نهى كرده ام مخالفت ورزيده و خود مرتكب شوم، غرضى جز اصلاح امور شما به قدر طاقتم ندارم، اميدوارم كه به امتثال آنچه شما را به آن امر مى‏كنم و اجتناب از آنچه شما را از آن نهى مى‏كنم موفق شوم، و اين توفيق من جز به دست خداى تعالى نيست، بر او توكل مى‏كنم و به سويش بازگشت مى‏كنم. سوره هود آيه 88.

128.  بسوى شما رسولى مهربان از جنس خود شما آمد، رسولى است كه ضرر شما بر او گران و ناگوار است و بر هدايت يافتنتان حريص و نسبت به مؤمنين رؤوف و مهربان است. سوره توبه آيه 128.

129.  و بعضى از منافقين كسانيند كه رسول( ص) را مى‏آزارند و مى‏گويند او هر حرفى را قبول مى‏كند، بگو اينطور بودنش به صلاح شما است، زيرا ايمان مى‏آورد به خدا و پيام‏هايش را قبول مى‏كند، و ايمان مى‏آورد به مؤمنين و گفتارشان را مى‏پذيرد و رحمتى است براى كسانى كه از شما بوى ايمان آوردند. سوره توبه آيه 61.

130.  و بدرستى كه تو هر آينه متخلق به خلق عظيمى هستى. سوره قلم آيه 4.

131.  و من تو را نفرستادم مگر به منظور اينكه براى جهانيان رحمتى باشى. سوره انبياء آيه 107.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره مائده – ذيل آيات 116-118