اخـلاق در قـرآن 4

اشاره
در راستاي ارائه سلسله مباحث اخلاقي، تاكنون چند جلسه از اين سخنرانيها را به تحرير كشيده ايم. اينك دنباله اين مباحث از نظر خوانندگان عزيز مي گذرد.

خلاصه مباحث پيشين
در مباحث گذشته، نكته هايي درباره چند آيه از سوره «الشّمس» به عرض رسيد. بعضي از آن نكته ها با مسائل «فلسفه اخلاق» ارتباط پيدا مي كرد؛ مسائلي كه در محافل علمي و فلسفي دنيا، مورد بحث و گفتگوي فراواني است؛ از جمله، ذكر گرديد كه منظور از تعبير شريف «قَدْاَفْلَحَ مَنْ زَكّيهَا» (شمس:9) اين است كه تزكيه روح و قلب حقيقتي است كه خداي متعال آن را ملاك ارزش اخلاقي قرار داده و با توجّه به اين مطلب، موضع گيري اسلام در مقابل مكتب اثبات گرايي اخلاق ( Positvism )، به طور كامل آشكار مي گردد؛ زيرا بر خلاف تصوّر آنان كه مي گويند ارزشهاي اخلاقي تابع قرارداد و سليقه هاي مردم مي باشد، اسلام معتقد است كه اين ارزشها تابع حقايق نفس الامري مي باشد و كارهاي خوب اخلاقي را كارهايي مي داند كه در كمال نفس تأثير حقيقي دارد.
در ابتداي بحث، به شبهه اي كه از سوي اثبات گرايان مطرح شده بود، پاسخ گفته شد. هرچند اين مختصر مجالي براي بررسي دلايل، معارضات وشبهات ندارد، ولي چون اين شبهه را مطرح نموده ايم،به اجمال بدان پاسخ مي دهيم تا بي پايه بودن سخن آنان كه بر آداب و رسوم تكيه مي كنند ومي گويند: ممكن است رفتاري در يك جامعه ارزشمند، خوب ونشانه ادب تلقّي گردد، درحالي كه همين رفتار در جامعه ديگر، بي ادبي يا رفتاري خنده دار به حساب آيد، آشكار شود.

 

اعتباري نبودن اخلاقيّات (پاسخ به شبهه اثبات گرايان)

بديهي است كه آداب و رسوم غير از مسائل اخلاقي است. منظور ما از اخلاق، اصول رفتار انسان است كه مي تواند شكلهاي متفاوتي داشته باشد. آداب و رسوم مربوط به اشكال رفتار و غير از روح آن است. در اخلاق، براي ما مطرح است كه مثلاً، به پدر، مادر، معلّم يا سالمندان احترام بگزاريم. اين مسأله اي اخلاقي است، اما شكل آن مي تواندتابع قراردادباشد. پس مثالهايي كه آنها مطرح مي كنند مربوط به آداب و رسوم است؛ يعني شكل رفتارها، نه مسائل اخلاقي.
ولي آنچه كه ما مي گوييم تابع واقعيت است روح رفتار اخلاقي مي باشد؛ مثلاً، لازم است هميشه به كساني كه احترام شان واجب است، احترام بگزاريم،اما درمورد مصاديق آن، اختلاف نظر وجود دارد يا شكل احترام ممكن است متفاوت باشد. ما معتقديم كه پدر، مادر، معلم و سالمندان از آن جمله اند و رعايت احترام نسبت به اين افراد يك مسأله اخلاقي است و در تمام شرايط و تمام جوامع و اعصار تاريخي، احترام به اين اشخاص لازم است. اين يك حكم تغيير ناپذير است. اما اينكه شكل احترام بايد چگونه باشد، به آداب و رسوم محلّي و قومي بستگي دارد كه تغييرپذير است. ممكن است چيزي در جايي خوب باشد و در جاي ديگر بد؛ اما تفاوت دو ديدگاه لطمه اي به اصل اخلاق نمي زند. پس همه ارزشها، از جمله ارزشهاي اخلاقي، اعتباري، فرضي و تابع سليقه و قرارداد نيست و نظر اسلام صد در صد مخالف مكتب اثبات گرايي اخلاقي است

 

نفي وظيفه گرايي اخلاقي (پاسخ به شبهه كانت)

از همين تعبير كه در آيه شريفه مزبور وارد شده است، نظر اسلام در مقابل بعضي ديگر از مكاتب اخلاقي نيز به دست مي آيد. نظريه معروفي وجود دارد كه از آن با عظمت هم ياد مي شود؛آن،نظريه كانت در فلسفه اخلاق است.
او مي گويد: براي اينكه كاري ارزش اخلاقي داشته باشد بايد فقط به انگيزه اطاعت از حكم عقل يا اطاعت از وجدان انجام گيرد. و هر نوع انگيزه ديگري در كار اخلاقي، آن را از ارزش ساقط مي كند. به فرض، اگر انسان حرف راست بزند، براي اينكه مردم او را احترام كنند، كارش اخلاقي نيست و ارزشي ندارد يا اگر از نظر اسلام، انسان عاقل بدون هدف، كاري را انجام نمي دهد، بلكه به دنبال سعادت و فلاح است.
اگر سعادت را درست تحليل كنيم و آن گونه كه افراد ساده انگار تصوّر مي كنند، سعادت را به داشتن پول و مقام معني نكنيم به يقين، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه آنچه كمال روح است، همان سعادت مي باشد.
كسي به فقيري، مريضي يا درمانده اي كمك كند و اين كار را براي ارضاي عواطف اش انجام دهد اين كار نيز بي ارزش است. حتي اگر كسي كاري را به قصد اينكه از پاداش اخروي يا دنيوي آن بهره مند شود، انجام دهد باز هم ارزش اخلاقي ندارد. ارزش اخلاقي مخصوص كاري است كه فقط به دليل اطاعت از حكم عقل انجام گيرد.
انسان براي كاري كه وظيفه اوست نبايد توقّع هيچ گونه پاداشي داشته باشد. او بايد در كار اخلاقي، ارضاي عواطف و نتيجه كار را، كه موجب سعادت يا كمال نفس است و پاداشي بر آن مترتّب مي شود، در نظر نداشته باشد. اگر در كار اخلاقي، انگيزه اي غير از تبعيّت از عقل وجود داشته باشد آن كار يا بي ارزش است و يا ارزش منفي دارد.
نظر اسلام با نظر كانت موافق نيست. تفصيل بررسي اين نظريه و اشكالهايي كه بر آن وارد است محل بحث ما نيست ولي به طور خلاصه، مي توان گفت كه امتيازي كه اين نظريه بر نظريه هاي پيشين اخلاقي دارد اين است كه تا زمان كانت، درباره «نيّت فعل» كمتر بحث مي شد و اگر بقاياي اخلاق يونانيها را كه كم و بيش، به عالم اسلام نيز سرايت كرده و برخي از فلاسفه اسلامي هم كتابهاي اخلاقي شان را بر اساس آن تنظيم كرده اند، مطالعه كرده باشيد، مي بينيد كه ملاك اخلاق در كتب آنها عبارت است از: اعتدال در قوّه شهوت، غضب و عقل. اعتدال در شهوت، عفّت؛ اعتدال در غضب، شجاعت و اعتدال در عقل، حكمت است. برآيند اين سه صفت نيز عدالت مي باشد. اين يك نظريه اخلاقي است كه از افلاطون، ارسطو و امثال آنها نقل شده و علماي اخلاق اسلامي نيز معمولاً براساس همان روش حركت كرده اند.
در كتابهاي آنان، هيچ جا مطرح نيست كه مثلاً، كسي كه كار شجاعانه اي انجام مي دهد انگيزه اش چگونه بايد باشد يا اگر انسان ثروتمند، سخاوتمند هم باشد داراي صفت خوبي است و كار او ارزش اخلاقي دارد و اينكه با چه نيّتي بايد بخشش كند، مطرح نمي شود. يا تحصيل علم در صورتي كه افراط و تفريط در آن نباشد حكمت است و ارزش دارد؛ اما نيّت تحصيل مطرح نيست.
در ميان فلاسفه اخلاق، كانت از همه بيشتر، به اين مسأله توجّه كرده است كه هر كاري به صرف اينكه ظاهرش معتدلانه، بين افراط و تفريط در شهوت يا غضب، باشد ارزش اخلاقي ندارد؛ زيرا ممكن است اين كار از سر ريا كاري، ارضاي عاطفه يا خواهش دل باشد. كانت بسيار سختگيري كرد و گفت كه كار بايد فقط براي اداي وظيفه باشد و كاري كه تنها به اين نيّت انجام گيرد ارزش اخلاقي دارد. البته همه عناصر نظريات كانت اين نيست، عناصر ديگري نيز وجود دارد كه آنها نيز اشكالهاي خاص خود را دارند.
نقطه مثبت نظريه كانت پذيرش اصل «ارزش اخلاقي» است؛ اما مشكل عمده و اشتباه اساسي او در تعريف ارزش اخلاقي مي باشد. وي معتقد است كه انسان بايد وظيفه را به دستور عقل و وجدان انجام دهد و در اين عمل، انگيزه اي غير از پيروي عقل و وجدان نداشته باشد. در اعتراض به او، مي گوييم: انسان تا زماني كه براي خود وجودي قايل است طالب كمال و سعادت خود مي باشد و هر كاري كه انجام مي دهد - هر چند ناآگاهانه ـ رسيدن به سعادت و كمال در عمق نيّت اش وجود دارد و نمي تواند جز اين باشد.
بنابراين، يكي از اشكالهاي وارد بر اين نظريه آن است كه اصلاً ممكن نيست كه كار عاقلانه اي از انسان سر بزند و نيّت كمال يا سعادت در عمق دل او نباشد. حتي مي توان گفت كه چنين كاري عاقلانه نيست، چه رسد به اينكه فاقد ارزش اخلاقي باشد. اصولاً، نمي توانيم از سر عقل كاري را انجام دهيم كه موجب سعادت يا كمالي براي خودمان نباشد. ممكن است در تشخيص سعادت اشتباه كنيم؛ اما اين انگيزه به طور فطري، در همه وجود دارد.
از سوي ديگر، اگر ما تا اين حد دايره ارزشهاي اخلاقي را محدود كنيم، به فرض آنكه چنين چيزي ممكن باشد معلوم نيست كه در عالم، چند نفر پيدا شود كه كارشان ارزش اخلاقي داشته باشد؛ كاري كه فقط به اين دليل انجام گيرد كه وجدان مي گويد و در مقابل، هيچ انتظاري از انجام آن وجود نداشته باشد، نه از پاداش دنيوي، نه از پاداش اخروي و نه حتي به اين قصد كه نفس، تكامل پيدا كند يا به سعادت برسد، عواطف نيز در انجام كار دخالتي نداشته باشد. با اين وصف، چند نفر را در تمام دنيا، مي توان يافت كه اين گونه كار كنند؟ علاوه بر آن، همه انسانهاي ديگر نيز كارشان فاقد ارزش خواهد بود! پس اشكال ايشان منطقي نيست. البته اشكالهاي اساسي ديگري نيز بر اين نظريه وارد است كه فرصت طرح همه آنها نيست؛ اما به طور مختصر، مي گوييم كه اسلام چنين نظري را ندارد.

فطري بودن سعادت طلبي

اسلام واقع بينانه اين موضوع را پذيرفته است؛ هر مكتب ديگري نيز بايد آن را بپذيرد كه اگر انسان براي خودش وجودي قايل است و اگر كاري را از روي عقل انجام مي دهد به دنبال كمال يا سعادت است؛ اما برخي كمال و سعادت خود را قرب به خدا، برخي آن را در نعمتهاي بهشتي و برخي ديگر درلذّتهاي دنيوي مي دانند. هيچ گاه انسان عاقل بي هدف كاري را انجام نمي دهد، بلكه از كار خود هدفي دارد، لكن گاهي كارش نتيجه دنيوي دارد و گاهي اخروي، گاهي براي كسب عزّت نزد خدا، آن را انجام مي دهد و گاهي براي آنكه كمال خود را دوست دارد ـ تا نفس اش كامل تر شود.
اگر از هر انسانِ اخلاقي، حتي همان انساني كه براي كانت يك نمونه است، بپرسيد كه فداكاري و ايثار شما براي چيست، واز همان كسي كه مي گويد: «كار خود را از روي عاطفه يا توقّع دريافت پاداش نكردم، بلكه به حكم عقل خود، عمل كردم.» سؤال مي كنيم كه چرا از حكم عقل اطاعت مي كني؟اگر بخواهد به درستي جواب دهد، مي گويد: «انسان منطقي كسي است كه از حكم عقل اطاعت كند و حكم عقل اين است كه انسان به فضيلتي دست يابد؛ يعني به دنبال كمال خود باشد و من مي خواهم انساني منطقي باشم. لذا، راستگويي را فضيلت و كمال مي دانم.» پس به نظر اسلام، انسان عاقل بدون هدف، كاري را انجام نمي دهد، بلكه به دنبال سعادت و فلاح است و اين مصداقا با كمال روح يكي است. (تفاوت آن دو خارج از بحث ماست.) از نظر مصداق، فرقي نمي كند كه بگوييم: طالب سعادت است يا طالب كمال. اگر سعادت را درست تحليل كنيم و آن گونه كه افراد ساده انگار تصوّر مي كنند، سعادت را به داشتن پول و مقام معني نكنيم به يقين، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه آنچه كمال روح است، همان سعادت مي باشد.
در هر صورت، قرآن به اين مطلب اذعان دارد كه انسان نمي تواند به دنبال فلاح و سعادت خود نباشد. هر كاري را كه انسان انجام دهد در نهايت، براي نيل به سعادت است. از هر كس سؤال كنيد كه چرا اين كار را انجام مي دهي، براي كار خود، دلايلي ذكر مي كند. اگر همين طور سلسله سؤالات را ادامه دهيم در نهايت، به جايي مي رسيم كه ديگر نمي توان پرسيد چرا؛ زيرا خواستنِ سعادت «چرا» ندارد. سعادت، مطلوب ذاتي هر انساني است. اين نه تنها عيب نيست كه يك حقيقت است و در طلب اصل سعادت اختلافي نيست، بلكه اختلاف بر سر مصداق سعادت و به تبع آن، اختلاف بر سر تعريف سعادت مي باشد. غير از اين هم ممكن نيست؛ چون غيرممكن است كه انسان عاقل باشد ولي طالب سعادت خود نباشد. اگر هم چنين بگويد به زبان است.

 

ذو مراتب بودن سعادت و شقاوت

مسأله ديگر آنكه سعادت يك نقطه مشخصي نيست كه اگر كسي به آن رسيد سعادتمند باشد و اگر كسي بدان نرسيد حتما بدبخت باشد، بلكه سعادت مراتب بسياري دارد؛ گاهي كسي به يك مرتبه آن مي رسد و ديگري به دو مرتبه و سوّمي به بيشتر و اين مراتب تا بي نهايت ادامه دارد. مراتب آن متعدّد است. البته بعضي از مراتب سعادت با بعضي از مراتب شقاوت توأم مي شود. ممكن است يك خوشي با يك ناخوشي ي ا يك كمال با يك نقص با هم جمع شوند؛ اما انسان به مرتبه اي از كمال مي رسد كه ديگر آن مرتبه توأم با شقاوت نيست؛ هر چند سعادتش ضعيف باشد، اما شقاوتي به همراه ندارد.
ما به بهشت، دوزخ، قيامت و حساب معتقديم. در قيامت، اثر عملي سعادت مشخّص مي شود. در عالم برزخ، عوالم متعدّدي وجود دارد. ممكن است در آنجا، برخي مؤمنان هم گرفتاريهايي داشته باشند. در عرصه هاي قيامت، حسابها تسويه مي شود؛ عوالم برزخ و عوالم اول قيامت كه گذشت، حسابها كه تسويه شد، هر كس كه بايد مشمول شفاعت واقع شود، مورد عفو قرار مي گيرد و بهشتي وارد بهشت مي شود و جهنّمي نيز وارد جهنّم مي گردد. پس از آن، هيچ كسي از آنجايي كه هست، خارج نمي شود. آنان كه وارد بهشت شده اند: «لاَ يَمَسُّهُمْ فيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ بِمُخْرَجينَ»(حجر:48)؛ هيچ رنج و سختي در آنجا بدانها نرسد و از آن بيرونشان نكنند. ولي همه لذتها يكسان نيست. گرچه هيچ گرفتاري و رنجي در آنجا وجود ندارد، اما كساني كه در درجه اوّل اند با كساني كه در درجه دوّم اند از يك درجه از لذّت و كمال برخوردار نيستند؛ مراتب متفاوتي است ولي همه سعادت است. اگر كسي بتواند خود را به بهشت برساند هرگز او را از آنجا بيرون نمي كنند. كاري كه انسان را به آنجا برساند كار خوب و با ارزشي است؛ اما اين درجات و ارزشها از نظر مراتب با يكديگر بسيار تفاوت دارد.
كانت مي گفت:ارزش،يك نقطه ويك مرتبه دارد و آن اين است كه هر كس كار را به نيّت عمل به وظيفه انجام بدهد، اگر انگيزه او كمتر يا بيشتر از اين باشد ارزشي ندارد. اما اسلام مي گويد: ارزشهاي اخلاقي مراتب بسياري دارد و اين چنين نيست كه بگوييم يك نقطه مشخّص بيشتر نيست. اوّلين حدّ ارزش براي كسي است كه به خدا، قيامت و انبيا ايمان داشته باشد و براي اطاعت از خدا، كاري انجام دهد. البته اطاعت امر خدا مي تواند انگيزه هاي گوناگوني داشته باشد؛ براي رهايي از جهنّم، رسيدن به بهشت يا رسيدن به رحمت، رضوان، قرب و لقاي پروردگار و يا مراتبي كه عقل ما بدانجا نمي رسد؛ «في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ.»(قمر:55)
حضرت علي عليه السلام عرض مي كند:«اِلهي مَا عَبَدْتُكَ خَوفا مِنْ عَقَابِكَ وَ لاَ طَمَعا في ثَوَابِكَ وَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبْدتُكَ»؛1 خدايا، تو را به دليل ترس از عذابت يا طمع به پاداشت عبادت نمي كنم، بلكه چون تو را شايسته عبادت يافته ام، مي پرستم.
همه اين انگيزه ها در عبادت، پسنديده است و كاري كه با هر يك از اين انگيزه ها انجام بگيرد داراي ارزش اخلاقي خواهد بود. اما ارزشها با يكديگر فاصله دارند. حضرت علي عليه السلام در جاي ديگري، مي فرمايد:«اِنَّ قَوما عَبَدوُااللّهَ رَغْبَةً، فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَارِ؛ وَاِنَّ قَوما عَبَدُوااللّهَ رَهْبَةً، فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبيِد؛ وَ اِنَّ قَوما عَبَدُوااللّهَ شُكْرا، فَتِلْكَ عِبَادَةُ الاَْحْرَارِ»؛2 گروهي خدا را از سر شوق (به پاداش)، عبادت مي كنند كه اين، عبادتِ تاجران است و گروهي خدا را از سر ترس، عبادت مي كنند كه اين، عبادتِ غلامان است؛ گروهي نيز خدا را به دليل سپاس (بر نعمتهايش)، عبادت مي كنند كه اين، عبادتِ آزادگان است.
عبادت خدا به دليل ترس، كار خوبي است ولي داراي كمترين مرتبه است. در گذشته كه غلام و برده وجود داشت، آنها فقط از ترس كتك خوردن كار مي كردند. هر وقت كه نمي ترسيدند معمولاً كار نمي كردند. اگر كسي خدا را عبادت كند در اين حد كه به تكليف واجبش عمل كرده باشد و جهنّمي نشود مانند غلامي است كه فقط از ترس چوب كار مي كرد. البته، عبادت اين گونه افراد بي ارزش نيست و نسبت به كافر داراي ارزش است؛ زيرا انسان غيرمعتقد كه به تصوّر خودش، فقط براي اطاعت از وجدان كار مي كند. اگر خداي خود را نشناخته و او را سپاس نمي گزارد اطاعت او از وجدان چه ارزشي دارد؟ اگر وجدان دارد به فرمان وجدان، بايد شكر ولي نعمتش را به جا آورد. اين چه وجداني است كه مي گويد: برو، كار كن و زحمت بكش اما دو ركعت نماز نخوان؟! اگر انسان به حدّي نرسد كه ارتباط با خدا پيدا كند اعمال او هيچ ارزشي ندارد. اما كسي كه تا اين حد پيشرفت كرده كه براي نجات از عذاب هم كه شده خدا را عبادت مي كند به يك مرتبه از ارزش دست يافته است. ولي نبايد به اين حد اكتفا كرد.
اسلام انسانها را تشويق مي كند كه به اين حدّ قانع نباشند؛ مانند غلامي كه از ترس چوب كاري مي كند، عبادت نكنند؛ دنبال مرتبه اي باشند كه در اوج است، همان مراتبي كه قرآن از آن اين گونه تعبير مي كند: «اِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لاَنُريدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شَكُورا»(دهر:9)؛ «الَّذي يُعْطي مَالَهُ يُتَزَكّي وَ مَا لاَِحَدٍ عَنْدَهُ مَنْ نَعْمَةٍ تُجْزي اِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَْعْلي.»(ليل: 18ـ20) در عبادت، انسان نبايد به فكر داد و ستد باشد، بلكه بايد به دنبال ايجاد ارتباط با خدا باشد. اگر بخواهد به عبادت به عنوان يك داد و ستد نگاه كند در مثل، مانند كسي است كه اگر دوستي هديه اي به او بدهد و او نيز مقابله به مثل كند.
انسان تا همين اندازه هم كه مقيّد باشد و نعمتهاي خدا را بدون سپاس نگذارد كار با ارزشي كرده است. البته، اگر اين كارها به قصد اطاعت امرخداباشد ارزشش بيشتراست و عمل مستحب به حساب مي آيد.حتي خداوند فرموده است كه من دوست دارم كه اگر در حال روزه، به ميهماني كسي مي روي واو از تو مي خواهد كه از غذايش تناول كني، نگو روزه هستم؛ از غذايش تناول كن؛ چون او دوست من است.
در اينجا، روزه دار روزه اش را براي خدا افطار مي كند؛ زيرا اطاعت خدا را در خوردن روزه يافته است و خداوند امر فرموده كه اين كار را انجام دهد تا با او ارتباط پيدا كند. پس مي توان روزه خواري را عبادت شمرد و آن را داراي ارزش اخلاقي دانست. از سوي ديگر اگربراي هواي نفس، صد سال روزه بگيرد هيچ ارزشي ندارد؛ زيرا عملش براي خودنمايي و هدفي غيرخدايي است.
پس حدّ نصاب ارزش اخلاقي در نظام ارزشي اسلام، اين است كه كار براي خدا انجام گيرد، يعني به جاي تعبير اطاعت وجدان و عقل، كه كانت آن را مطرح مي كرد، بايد بگوييم: «اطاعت خدا.» اما اطاعت خدا مراتب و انگيزه هاي متعدّدي دارد؛ گاهي از ترس جهنّم است يا به طمع بهشت يا براي تشكّر از نعمتهاي او، گاهي نيز خدا را دوست دارد و بدين دليل، كاري مي كند كه محبوبش از آن خشنود شود، همچنان كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «وَ لكِنّي اَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ»؛3 من او را عبادت مي كنم؛ چون دوست اش دارم.
هيچ يك از مكاتب غير از اسلام، نيّت را مطرح نمي كنند؛ كانت هم كه مطرح كرده است نيّت اطاعت عقل رامعتبر مي داند.اسلام نيّت را معتبرمي داند، امابه شرط آنكه براي اطاعت خدا باشد؛ زيرااطاعتي كه به اين انگيره انجام نشود از ارزش بالايي برخوردار نيست.

هدف از خلقت

سؤال شده است كه هدف از خلقت چيست؟ اين پرسش با بحث حاضر مرتبط است. ما معتقديم كه هر كس براي رسيدن به كمال خود تلاش مي كند و هدف از خلقت رسيدن به كمال است؛ خدا نيز انسان را خلق كرده تا او به كمال خودش برسد. در اين زمينه، بحثهاي فراواني وجود دارد كه برخي جنبه فلسفي و برخي جنبه تفسيري دارد4
پاسخ اين سؤال به اجمال، اين است كه قرآن كريم براي خلقت، چند هدف ذكر كرده است. اين هدفها در طول هم هستند. در سوره انسان (دهر)، مي فرمايد: «اِنّا خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشَاجٍ نَبْتلَيهِ» (انسان:2)؛ ما انسان را از آب نطفه مختلط خلق كرديم تا او را بيازماييم. در اين آيه، كلمه «نَبْتلَيهِ» در مقام بيان غايت است. علّت خلقت انسان را اين مي داند كه داراي اختيار و اراده باشد تا مورد آزمايش قرار گيرد. «آزمودن»، خودش نمي تواند هدف اصلي باشد، بلكه بدين منظور مورد آزمايش قرار مي گيرد كه معلوم شود آيا خدا را عبادت مي كند و در صدد تقرّب به خدا بر مي آيد يا نه؟ در آيه ديگري مي فرمايد: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلاَّ لِيِعْبُدُونَ»(ذاريات:56)؛ و جنّ و انس را نيافريدم، مگر براي آنكه مرا عبادت كنند. پس ابتلا و آزمايش هدف مقدمي و نزديك است و بالاتر از آن، اين است كه انسان خدا را عبادت كند تا به رحمت و پاداشي كه مخصوص عبادت خداست، نايل شود؛ «اِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» (هود:119)؛ مگر آن كه را خدا به رحمت و لطف خاصّ خود هدايت كند و براي همين آفريده شدند.

 

علّت رحمانيّت خدا

اگر سؤال شود كه چرا خدا انسانها را آفريد تا به رحمت او نايل شوند، مي گوييم: اين رحمت سؤال بردار نيست؛ زيرا لازمه فيّاضيّت و رحمانيّت خداست. خدايي كه رحمان و فياضّ نباشد خدا نيست. اين صفت ذاتي خداست و براي همين است كه خدا دوست دارد بخشش كند و اگر دوست نداشته باشد خدا نيست.

 

دوزخيان بيشترند يا بهشتيان؟

ممكن است سؤال شود كه با توجّه به اينكه تعداد فراواني از انس و جن مخلَّد در دوزخ اند، پس چه مقدار از انسانها به هدف خلقت مي رسند؟ در اين مورد، كمّيت مطرح نيست. به عنوان مثال، اگر به عنوان يك معدنچي بخواهيد معدني را استخراج كنيد تا به يك دانه برليان دست يابيد، با آنكه مي دانيد اين برليان در زميني به مساحت صد هكتار است، بايد همه اين زمين را جستجو كنيد تا آن را به دست آوريد. براي كاوش، لازم است حتي اگر در اين زمين، كوهي يا صخره اي وجود دارد آن را نيز خرد كنيد تا به آن دست يابيد. وقتي آن را به دست آورديد، مي گويند: اين همه كار، ارزش دستيابي به اين هدف را داشت، حتي اگر ده برابر اين هم زحمت مي كشيديد، ارزش داشت. همه اين كارها و زحمتها مقدّمه بود براي به دست آوردن يك سنگ قيمتي.ارزش اين هدف به قدري است كه همه آن كوششها را جبران مي كند.
حال، اگر عالم خلقت هيچ ثمره اي نداشته باشد، جز آنكه از درخت آفرينش، فقط پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم و اهل بيت معصومش به وجود بيايند، ارزش دارد. در مقابل اين گوهرهاي گرانبها، ديگران مانند خاك اند ولي تا خاك نباشد گوهر در درونش پرورش نمي يابد. پس اوّلاً، كمّيت مطرح نيست.
ثانيا، دليلي نداريم كه حكم كنيم حتما اهل جهنّم بيش از اهل بهشت اند. اگر خدا از يك سو، جهنّم را از معاندان پر مي كند از سوي ديگر، مي فرمايد: «وَجَنّةٍ عَرْضُها السَّمواتُ و الاَْرْضُ» (آل عمران: 133)؛ بهشتي كه پهناي آن همه آسمانها و زمين را فرا گرفته است. حضرت علي عليه السلام در دعاي كميل، مي فرمايد: «فَبِالْيَقينِ اَقْطَعْ لَو لاَ مَا حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعذيبِ جَاحِديكَ وَ قَضَيْتَ بِهِ مِنْ اِخْلاَدِ مُعَائِديكَ لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْدا وَ سَلَاما وَ مَا كَانَ لاَِحَدٍ فيهَا مَقِّرا وِ لاَ مُقَاما»؛ يقيين قاطع دارم كه اگر بر منكران خدايي ات، به آتش حكم نكرده بودي و بر معاندان، به عذاب حكم ننموده بودي تمام دوزخ را سرد و سالم مي گردانيدي وهيچ كس رادرآتش جاي نمي دادي.
بايد توجّه داشت كه تنها اهل عناد در جهنّم مخلّدند؛ ولي آنها كه از روي جهل يا استضعاف فكري، مرتكب گناه شده اند به اندازه استضعافشان، معاف هستند. ديگران كه اصل ايمانشان محفوظ است، در صورت تقصير در دنيا، به طور موقّت و محدود عذاب مي شوند و سرانجام، منزل و مأواي شان بهشت است. پس دليلي نداريم كه همه آنها تا ابد در جهنّم بمانند و يا تعدادشان بيشتر از بهشتيان باشد.

استاد مصباح يزدى

  • 1. محمدباقر مجلسي،بحارالانوار، ج1، روايت 4، باب 101.
  • 2. محمدباقر مجلسي،بحارالانوار، ج1، روايت 4، باب 101.
  • 3. همان، ج 70، ص 17، روايت 9، باب 43.
  • 4. ر.ك. به: آموزش فلسفه، اثر نگارنده.