اخـلاق در قـرآن 3

در مباحث گذشته، نكته هايي در اطراف چند آيه از سوره والشمس به عرض برادران عزيز رسيد. بعضي از اين نكته ها با مسايل «فلسفه اخلاق» ارتباط پيدا مي كرد؛ مسايلي كه در محافل علمي و فلسفي دنيا، مورد بحث و گفتگوي فراواني است. از جمله شب گذشته عرض كردم كه اين تعبير شريف كه مي فرمايد: «قد افلح من زكيها» تزكيه روح و قلب، حقيقتي است كه خداي متعال آن را مدرك ارزش اخلاقي قرار مي دهد. با توجه به اين مطلب، موضع گيري اسلام در مقابل مكتب پوزيتويستي، اخلاق به طور كامل آشكار مي شود. چون كه بر خلاف تصور آنها كه ارزشهاي اخلاقي تابع قرار داد و سليقه هاي مردم مي باشند، اسلام معتقد است كه اين ارزشها، تابع حقايق نفس الامري مي باشد. كارهاي خوب اخلاقي، كارهايي است كه تأثير حقيقي در كمالِ نفس انسان دارد.
در ابتداي بحث، شبهه اي را از طرف آنها مطرح كرديم كه ممكن است در ذهن بعضي از شنوندگان باقي بماند و فكر كنند جواب روشني ندارد. هرچند كه اكنون جاي بررسي دلايل و نقايص شبهات نيست، ولي چون خود ما مقداري اين شبهه را پرورانده ايم، بر ما لازم است تا پاسخ آن را بدهيم. به خصوص آنها روي آداب و رسوم تكيه مي كنند كه يك نوع رفتار در بين يك جامعه ارزشمند و خوب و علامت ادب است در حالي كه ممكن است همين رفتار، در جامعه ديگري ممكن است بي ادبي تلقي شود و يا رفتاري مسخره و مضحك به حساب آيد.
پاسخ اين است كه آداب و رسوم، غير از مسائل اخلاقي است. منظور ما از اخلاق، اصول رفتار انسان است كه شكلهاي مختلفي مي تواند داشته باشد. آداب و رسوم، مربوط به اشكال رفتار و غير از روح آن است. در اخلاق براي ما مطرح مي باشد اين است كه؛ مثلا احترام پدر و مادر يا معلم و سالمندان رعايت بشود. اين مسأله اي اخلاقي است. شكلش مي تواند تابع قرار داد باشد. پس اين مثالهايي كه آنها مي زنند، مربوط به آداب و رسوم است؛ يعني، شكل رفتارها.
اما آنچه كه ما مي گوييم تابع واقعيت است، روح رفتار اخلاقي است؛ سخن از اصل احترام است كه هميشه احترام گذاشتن به كساني كه احترامشان واجب است، لازم مي باشد. اما در مورد مصاديقش كه چه كساني مي باشند، تفسيري دارد كه پدر، مادر، معلم، استاد و ديگران از آن جمله اند. اين مساله اي اخلاقي است و هيچ تغييري نمي كند. در تمام شرايط و در تمام جوامع و اعصار تاريخي، احترام اين نوع اشخاص لازم است و اين تغييرپذير نيست. اما اين كه شكل احترام چگونه، باشد بستگي به آداب و رسوم محلي و قومي دارد كه تغييرپذير است. ممكن است چيزي در جايي خوب و در جاي ديگر بد باشد امّا تفاوت دو ديدگاه لطمه اي به اصل اخلاق نمي زند. پس همه ارزشها، از جمله ارزشهاي اخلاقي، اعتباري و فرضي و تابع سليقه و قرارداد نيستند و نظر اسلام صددرصد مخالف با مكتب پوزيتويسم اخلاقي است.
از همين تعبير كه در آيه شريفه وارد شده، نظر اسلام را در مقابل بعضي ديگر از مكاتب اخلاقي هم به دست مي آوريم؛ يك نظريه معروفي است كه شايد شما هم در كتابها زياد برخورد كرده ايد و يا شنيده باشيد كه خيلي هم از آن نظريه با عظمت ياد مي شود و آن نظريه كانت در فلسفه اخلاق است. ايشان مي گويند براي اين كه كاري ارزش اخلاقي داشته باشد، بايد آن را فقط به انگيزه اطاعت از حكم عقل يا اطاعت از وجدان انجام بدهيم و اگر هر نوع انگيزه ديگري در كار اخلاقي وجود داشته باشد، آن را از ارزش مي اندازد. فرض كنيد اگر انسان براي اين كه مردم احترامش بگذارند، حرف راست بزند، اين كار او اخلاقي نيست و ارزش اخلاقي ندارد. و يا اگر كسي به فقيري كمك كند يا براي اين كه دلش مي سوزد مريضي يا درمانده اي را ياري رساند و او اين كار را براي ارضاي عواطفش انجام داده باشد، باز اين هم ارزش اخلاقي ندارد. اگر كسي كاري را به قصد اين كه پاداش اخروي يا پاداش دنيوي داشته باشد انجام دهد اين هم ارزش اخلاقي ندارد، بلكه ارزش اخلاقي، مخصوص آن رفتاري است كه فقط به خاطر اطاعت حكم عقل انجام گيرد و انسان براي كاري كه وظيفه اوست نبايد هيچ چشم داشتي داشته باشد. او بايد در كار اخلاقي نه ارضاي عاطفه، نه نتيجه كار كه موجب سعادت يا موجب كمال نفس است، و پاداشي كه بر آن مترتب مي شود، هيچ كدام اين ها را نبايد در نظر داشته باشد. او بايد فقط به خاطر اين كه عقل امر به انجام دادن مي كند و وظيفه اش مي داندانجام بدهد. اگر در كار اخلاقي انگيزه اي غير از تبعيّت از عقلي باشد آن كار يا بي ارزش است و يا ارزش منفي دارد.
در اين جا هم نظر اسلام با نظر آقاي كانت موافق نيست. تفصيل بررسي اين نظريه و اشكالاتي كه بر آن وارد است، محل بحث ما نيست. ولي امتياز اين نظريه، بر نظريه هاي پيشين اخلاقي اين است كه تا آن زمان كمتر درباره «نيت فعل» بحث مي شد. شما اگر بقاياي اخلاق يونانيها را كه كم و بيش به عالم اسلام هم منتقل شده و فلاسفه اسلامي هم كتابهاي اخلاقيشان را بر اساس آنها تنظيم كرده اند، مطالعه كرده باشيد. ملاك اخلاق در آن كتب عبارتند از: اعتدال در قوه شهوت، قوه غضب و قوه عقلاني. اعتدال در شهوت، عفت و اعتدال در قوه عقلاني، حكمت مي باشد. برآيند اين سه صفت نيز عدالت است. اين يك نظريه اخلاقي است كه از افلاطون و ارسطو و امثال آنها منقول است و حكماي ما هم بر اساس همين مشي حركت كرده اند. هيچ جا صحبت از اين نيست كه مثلا، كسي كه اعمال شجاعت مي كند، انگيزه اش چه باشد. يا وقتي انسان ثروتمند هم سخاوتمند باشد، داراي صفت خوبي است و ارزش اخلاقي دارد، اما به چه نيتي بخشش مي كند، مطرح نمي شود. و يا تحصيل علم در صورتي كه افراط و تفريط نداشته باشد، حكمت است و ارزش دارد،
اما نيت تحصيل علم مطرح نيست. در ميان فلاسفه اخلاقي، كانت به اين مساله بيشتر از همه توجه كرده كه هر كاري به صرف اين كه ظاهرش يك كار معتدلانه بين افراط و تفريط در شهوت يا غضب باشد، ارزش اخلاقي ندارد؛ براي اين كه ممكن است اين كار از روي ريا كاري، يا ارضاي عاطفه يا خواهش دل باشد و اين ارزش اخلاقي نمي شود. كانت خيلي سختگيري كرد و گفت كه فقط بايد كار براي اداي وظيفه باشد و تنها، كاري كه به اين نيت انجام گرفت، ارزش اخلاقي دارد. البته همه عناصر نظريات كانت اين نسبت عناصر ديگري هم دارد و آنها هم اشكالات خاص خودشان را دارند.
نقطه مثب نظريه كانت، پذيرفتن اصل «ارزش اخلاقي» است، امّا مشكل عمده و اشتباه اساسي ايشان در تعريف ارزش اخلاقي. او معتقد است كه انسان بايد كار و ظيفه را به دستور عقل و وجدان انجام بدهد و در اين عمل انگيزه اي غير از پيروي عقل و جدان نداشته باشد. ما در اين جا به ايشان مي گوئيم كه انسان مادامي كه براي خودش وجود قائل است، طالب كمال و سعادت خود است و او هر نوع كاري انجام بدهد ولو ناآگاهانه باشد، رسيدن به سعادت و كمال در عمق نيتش هست و نمي تواند نباشد. بنابراين يك اشكالش اين است كه اصلا، كار عاقلانه اي كه از انسان سر بزند و نيت كمال يا سعادت در عمق دل او نباشد، ممكن نيست و در حقيقت كار عاقلانه نيست، تا چه برسد به اين كه فاقد ارزش اخلاقي باشد. و اصولا ما نمي توانيم از روي عقل كاري را انجام بدهيم كه آن كار، موجب سعادت يا كمالي براي خودمان نباشد. البته ممكن است در تشخيص آن اشتباه بكنيم، اما اين انگيزه به طور فطري در همه وجود دارد.
از آن طرف، اگر ما اين قدر دايره ارزشهاي اخلاقي را محدود كنيم، به فرض اين كه چنين چيزي ممكن باشد، معلوم نيست در عالم چند نفر پيدا شود كه كارشان ارزش اخلاقي داشته باشد. اگر هر كار خوبي را كه انجام مي دهند فقط به خاطر اين باشد كه وجدانشان مي گويد و هيچ انتظاري نداشته باشند؛ نه پاداش دنيوي، نه اخروي و حتي قصد اين كه نفسشان تكامل پيدا كند يا به سعادت برسد را هم نداشته باشند. و عواطفشان هم در انجام دادن آن دخالتي نداشته باشد، ديگر چند نفر در دنيا مي توان پيدا كرد كه اين چنين كاري انجام بدهند. و علاوه بر آن همه انسانهاي ديگر، كارشان فاقد ارزش است! پس اشكال ايشان منطقي نيست. البته اشكالات اساسي ديگري بر اين نظريه وارد است. كه در اين فرصت بحث عقلي اش را نمي خواهيم بكنيم، بلكه مي گوييم كه اسلام اين نظريه را ندارد.
اسلام واقع بينانه اين را پذيرفته و هر مكتبي مي بايد بپذيرد كه اگر انسان براي خودش وجودي قائل است و اگر كاري را از رويعقل انجام مي دهد، او به دنبال كمال يا سعادت است؛ حالا يك نفر كمال و سعادت خودش را قرب خدا مي داند و شخصي كمال و سعادتش را در نعمتهاي بهشتي مي داند. ديگري كمال و سعادتش را در لذت دنيا مي داند. هيچ گاه انسان عاقل بي هدف كاري انجام نمي دهد بلكه هدفش چيزي است كه نتيجه اي دنيوي يا اخروي برايش دارد. يا دست كم پيش خدا عزيز مي شود يا چون كمال خودش را دوست مي دارد، كاري انجام مي دهد كه نفس كاملتر بشود. انسان با فضيلتي بشود. شما هر انسان اخلاقي را فرض كنيد حتي اگر از همان انساني كه براي كانت يك ايده آل است بپرسيد كه اين فدا كاري و ايثار شما براي چيست؟ فرض كنيد كه گفت من از روي عاطفه نكردم. باز سؤال كنيد آيا پاداشي در نظر داشتي؟ مي گويد: نه مي گويي چرا؟ مي گويد چون به حكم عقل عمل كردم. مي گوييم چرا اطاعت حكم عقل مي كني؟ انگيزه اي كه موجب اطاعت از حكم عقل مي شود، چيست؟ در آخر، اگر جواب منطقي داشته باشد، مي گويد كه آدم خوب كسي است كه از حكم عقلش اطاعت بكند و حكم عقل اين است كه انسان با فضيلتي بشود؛ يعني، كمال خودش را مي خواهد. وقتي از او مي پرسند كه چرا حكم وجدان (عقل عملي) را اطاعت مي كني؟ و چرا بايد راستگو باشي؟ در جواب مي گويد كه چون آدم حسابي كسي است كه از عقلش اطاعت كند؛ يعني من مي خواهم انسان درستي باشم و اين را، فضيلت و كمال مي دانم. پس به نظر اسلام انسان عاقل بي هدف كاري را انجام نمي دهد بلكه دنبال سعادت و فلاح است و اين مصداقا با كمالِ روح يكي است و تفاوت آن دو خارج از محل بحث ما مي باشد و از نظر مصداق فرقي نمي كند كه بگوييم طالب سعادت است يا طالب كمال است. اگر سعادت را درست تحليل كنيم و آن گونه كه افراد ساده انگار فكر مي كنند سعادت را به داشتن پول و مقام معني نكنيم، به حتم و يقين به اين نتيجه خواهيم رسيد كه آنچه كمال روح انسان است، همان سعادت است.
به هر حال، قرآن اين را مي پذيرد كه انسان نمي تواند دنبال فلاح و سعادت خودش نباشد و هر كاري را انجام بدهد، در نهايت به دنبال سعادت است. از هر كس، باهر شغلي سؤال كنيد كه اين كار را براي چه انجام مي دهي؟ دلائلي ذكر مي كند كه اگر شما براي آن دليلش هم علت بخواهيد و بگوييد چرا؟ آخر به جايي مي رسد كه ديگر نمي توان پرسيد چرا؟ زيرا سعادت خواستن «چرا» ندارد. سعادت، مطلوب بالذات براي انسان است. و اين نه تنها عيب نيست، در طالب بودن اصل سعادت اختلاف نيست، بلكه اختلاف بر سر مصداق سعادت و به تبع آن، اختلاف بر سر تعريف سعادت مي باشد. بلكه غير از اين نمي شود؛ چون ممكن نيست كه انسان عاقل باشد و طالب سعادتش نباشد. اگر هم بگويد به زبان است.
مسأله ديگر اين كه، سعادت يك نقطه شخصي نمي باشد. كه اگر كسي به آن نقطه رسيد سعادتمند است و اگر كسي نرسيد، حتما بدبخت است. بلكه سعادت مراتب بسياري دارد يك نفر به يك مرتبه اش مي رسد و ديگري به دو مرتبه و سومي به سه مرتبه و ... مي رسد و اين راه تابه سوي بي نهايت ميل مي كند. اين قدر مرا تبش زياد است. البته، بعضي از مراتب سعادت، با بعضي مراتب شقاوت، توام نمي شود. ممكن است يك خوشي با يك ناخوشي، و يك كمال با يك نقص، با هم جمع بشوند، اما اگر انسان به مرتبه اي از كمال رسيد ديگر آن مرتبه، توام با شقاوت نيست ولو سعادتش ضعيف است، اما شقاوتي همراهش نيست. ما به بهشت و جهنم و قيامت و حساب و كتاب معتقد هستيم. در آن جا اثر عملي سعادت مشخص مي شود. در عالم برزخ عوالم مختلفي هست. در روز قيامت هم ممكن است مؤمني باشد كه آن جا هم گرفتاريهايي داشته باشد. عرصات قيامت، حسابها تصفيه مي شود و عوامل برزخ و عوالم اول قيامت مي گذرد و بالاخره، حسابها كه خوب تصفيه شد، هر فرد بهشتي، وارد بهشت شده و هر كسي كه جهنمي شد ديگر «في عمد ممدده» و پس از آن از جهنم كسي خارج نمي شود. هر كس كه بايد شفاعت هم بشود، شده است. وقتي به آن مرحله رسيد و وارد بهشت شد، ديگر بعد از اين «لا يمسهم فيها نصب و لا ...» آن جا ديگرهيچ رنج و سختي و ناگواريي وجود ندارد، ولي همه لذتها يكسان نيست. البته، ديگر رنج، گرفتاري و ناراحتي نيست، اما كساني در درجه اوّل اند و كساني هم در درجه دوم و تا بي نهايت مراتب مختلفي هست كه همه اين ها سعادت است. كساني كه بتوانيم كاري انجام بدهند رفتاري انجام بدهند كه پايشان به بهشت اصلي برسد البته ديگر آنها را بيرون نمي كنند كاري كه انسان را به آن جا برساند اين كار خوبي است و ارزش دارد اما ارزشها از نظر مراتب اختلافشان مثل اختلاف يك بي نهايت است همه اينها ارزش اند.
كانت مي گفت ارزش يك نقطه و يك مرتبه دارد و آن اين كه شخصي، كار را به اين نيت كه يك وظيفه است انجام بدهد كه اگر انگيزه او، كمتر از اين يا بيشتر از اين باشد ارزشي ندارد. فقط همين مرتبه بس. اما اسلام مي گويد ارزشهاي اخلاقي مراتب بسيار زيادي دارد و اين چنين نيست كه بگوييم يك نقطه مشخص است. اولين حد ارزش، مال كسي است كه ايمان به خدا و قيامت و انبياء داشته باشد و براي اطاعت از خدا، كاري انجام بدهد. البته، اطاعتِ امرِ خدا، خودش مي تواند انگيزه هاي مختلفي داشته باشد؛ براي نجات از جهنم باشد يا رسيدن به بهشت و يا رسيدن به رحمت و رضوان الهي، و قرب و لقاء الهي باشد و يا... تا مراتبي كه ما عقلمان نمي رسد. «في مقعد صدق عند عليك مقتدر» آن گونه مقاماتي باشد كه حضرت امير عليه السلام عرض مي كند: «الهي ما عبدتك خوفا من نارك و لا طعما في جنتك» همه اينها مطلوب است وكاري كه با هر يك از اين انگيزه ها انجام بگيرد، داراي ارزش اخلاقي خواهد بود. منتها، ارزشها فاصله دارد؛ يك عده فقط از خوفِ عقاب كاري انجام مي دهند، اين كار خوبي است و داراي كمترين مرتبه ارزش است؛ «تلك عباده العبيد». اكنون در .... ما (عبيد) خيلي مطرح نيست كه ببينيم وضعشان چطوري است. در قديم، غلامهاي زر خريد، فقط از ترس چوب كار مي كردند؛ مي ترسيدند كتك بخورند. آن جا كه نمي ترسيدند، معمولا هيچ كاري نمي كردند. البته، آدمهاي خوب هم در ميان آنها پيدا مي شد. اگر كسي نماز بخواند فقط در اين حد تكليف واجبش را عمل كند و جهنمي نشود، «تلك عباده العبيد»؛ مانند غلام سياهي است كه فقط از ترس چوب، كار مي كند. البته، عبادت اين شخص بي ارزش نيست و نسبت به كافه خيلي خوب است؛ نسبت به آن كسي كه هيچ اعتقادي به خدا و ... ندارد و هيچ حسابي براي خدا باز نمي كند خوب و پسنديده است چرا كه شخص غير معتقد، به خيال خودش فقط، براي اطاعت وجدان، كار مي كند. بنده اي كه خداي خودش را نشاخته، و سپاس خداي خودش را به جا نمي آورد، چه ارزشي دارد كه از وجدان خودش اطاعت كند. اگر وجدان دارد، وجدان مي گويد آدم بايد شكرِ وليِّ نعمتش را بجا بياورد. اين چه وجداني است كه مي گويد برو و هزار كار و زحمت بكش اما دو ركعت نماز نخوان و سري پيش خداي خودت خم نكن؟! اگر انسان به اين حد نرسد كه ارتباط با خدا پيدا نكند، ارزش ندارد؛ يعني ارزش به حد نصاب نسبت، اما به اين حد كه رسيد ولو براي نجات از عذاب هم باشد، يك مرتبه از ارزش است. ولي نبايد به آن اكتفا شود. اسلام انسانها را تشويق مي كند كه به اين اندازه قانع نباشيد؛ به اندازه يك غلامي كه از ترس چوب كار مي كند، عبادت نكنيد. دنبال آن مرتبه اي برويد كه در أوج است همان مراتبي كه قرآن مي فرمايد: «انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاء و لاشكورا(دهر: 9) «يعطي ماله يتزكي و مالأ حد عنده من نعمة تجزي الا ابتغاء وجه ربه الاعلي»(ليل: 20 ـ 18) نه اين كه اين كار بده و بستان است؛ يك كسي برايش هديه آورده و حالا پس مي دهد. گو اين كه همين هم كه آدم مقيد باشد هديه ديگران را بي حساب نگذارد كه اگر به خاطر اطاعت امر خدا باشد، اين هم خيلي ارزش دارد. اين هم مستحبي است، اما بالاخره بايد ارتباطِ با خدا، پيدا بكند. چون خدا گفته اگر اين كار را بكني همين هم ارزش دارد.
خدا گفته من دوست دارم وقتي كه در حال روزه ميهمان كسي مي شوي اگر آن شخص از تو خواست تا از غذايش تناول كني، نگو روزه هستم؛ و از غذايش تناول كن؛ چون دوست من است. مومن پيش خدا عزيز است. شخصي روزه دار روزه اش را براي خدا افطار مي كند؛ چرا كه اطاعت خدا را در خوردن روزه يافت. چون خدا گفته، اين كار را مي كند تا با خدا ارتباط پيدا كند، حال اين عمل كه ترك روزه است، عبادت شد و ارزش اخلاقي پيدا كرد. اما اگر براي هواي نفس، صد سال پشت سر هم روزه بگيرد، هيچ ارزشي ندارد؛ اگر عملش براي ريا و خودنمايي و جلب توجه ديگران، و محبوب شدن پيش مردم باشد، هيچ ارزشي ندارد.
پس حد نصاب ارزش اخلاقي، در نظام ارزشي اسلام اين است كه به خاطر خدا انجام بگيرد؛ يعني به جاي آن چه كانت مي گفت:
اطاعتِ وجدان و اطاعت عقل، ما بايد بگوييم «اطاعتِ خدا». اما اطاعتِ خدا خودش مراتب و انگيزه هاي زيادي دارد؛ يك نفر از ترس جهنم، و ديگري به طمع بهشت، و يكي براي اين كه خدا را دوست دارد، كاري مي كند كه محبوبش را خوش آيد؛ (ولكني اعبده حبا له). يكي مي گويد: «چون خدا به من نعمت داده، من مي خواهم به عنوان تشكر از نعمتهاي خدا اين كار را بكنم (ولكني اعبده شكرا له). اين ها همه ارزش است. پس اين هم يك اختلاف را با مكتب كانت و با ساير مكاتب است كه بيان كرديم.
گفتيم كه ساير مكاتب اصلا نيت را مطرح نمي كنند و كانت كه نيت را مطرح كرده، نيت عقل را معتبر مي داند. اسلام، نيت را معتبر مي داند. اما بايد نيت، اطاعت امر خدا باشد كه اطاعت انگيزه هاي مختلفي دارد و به حسب آن انگيزه ها، ارزشها مراتب مختلفي پيدا مي كنند.

 

پرسش و پاسخ:

يكي از برادران نوشته بودند هدف از خلقت چيست؟ البته، قاعده مان اين است كه سؤالها مربوط به بحث باشد. و اين پرسش بيگانه و بي ارتباط با بحث نيست؛ چونكه ما مي گوييم شخص كار را براي كمال خودش انجام مي دهد. هدف از خلقت، رسيدن به كمال است و خدا هم انسان را خلق كرده تا به كمال خودش برسد. در اين زمينه، بحثهاي زيادي هست كه برخي حنبه فلسفي، و بعضي جنبه تفسيري دارد. ما هم در نوشته ها و مناسبتها بحث كرده ايم و برادراني كه با آموزش فلسفه آشنا هستند مي توانند در آن كتاب به بحث «هدف آفرينش» مراجعه كنند و بحث فلسفي اش را ملاحظه نمايند. در قسمت معارف قرآن، در بخش «خداشناسي» و در بحث «افعال الهي»، درباره هدف دار بودن افعال الهي، است بحث كرده ايم كه علاقه مندان به توضيح مفصّل مي توانند در آن جابحث «هدف» را ملاحظه بكنند.
براي اين كه از اين سؤال بي جواب نگذاشته باشيم، به طور اجمال و گذرا در اين مجلس عرض مي كنم كه قرآن كريم چند هدف براي خلقت انسان ذكر مي كند كه اين هدفها، در طول هم هستند؛ در جاي اول، سوره انسان (دهر) مي فرمايد: «انسان را خلق كرديم تا بيازماييم». «انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتليه». اين كلمه «نبتليه» در مقام بيان غايت؛ است چرا انسان را خلق كرديم كه داراي اختيار و اراده باشد؟ به خاطر اين كه او را بيازماييم. خوب «آزمودن» خودش هدف اصلي نمي تواند باشد، بلكه بيازماييم تا ببينيم كه
آيا عبادت خدا مي كند و در مقام تقرب به خدا برمي آيد يا نه؟ و «ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون». پس ابتلاء و آزمايش، هدف نزديك است و بالاتر، كه خود ابتلاء براي آن مقدمه مي باشد، اين است كه انسان عبادت خدا بكند. تا به رحمت و پاداشي كه مخصوص عبادت خداست، نائل بشود؛ «الا من رحم ربك ولذلك خلقهم» «خدا انسانها را آفريد، براي اين كه به آن رحمت نهائي نائل بشود.
خوب، اگرسؤال كنيم كه چرا خدا انسانها را آفريد تا به آن رحمت نائل شوند؟ مي گوييم اين ديگر چرا ندارد و سؤال پذير نيست؛ زيرا اين لازمه فياضيت و رحمانيّت خداست. خدايي كه رحمان و فياض نباشد، خدا نيست. اين صفت ذاتي خداست و براي همين است كه خدا دوست دارد بخشش كند و اگر دوست نداشته باشد بخشش كند، خدا نيست.
سؤال مي شود كه با توجه به اين كه آن همه انس و جن مخلّد در نار هستند پس چه قدر از انسانها هدف خلقت مي رسند؟ اوّلا در اين جا كميت مطرح نيست. يك مثال عرض كنم: اگر شما به عنوان يك معدنچي ياثروتمند بخواهيد معدني را استخراج كنيد تا يك دانه برليان از آن به دست بياوريد، و مي دانيد كه اين دانه برليان، در يك زميني به مساحت 100 هكتار هست. شما بايد اين زمين 100 هكتاري را بكاريد تا آن دانه برليان را به دست بياوريد. خوب، يك چنين زميني را مي خريد و بعد شروع به كاويدن در اعماق زمين مي كنيد؛ اگر كوهي دارد، صخره اي دارد، خرد مي كنيد تا بالاخره به هدف برسيد. وقتي آن دانه برليان را به دست آورديد، مي گويند كه صد هكتار زمين براي اين هدف خريدي و خيلي كار خوبي انجام دادي، حتي اگر 10 برابر اين هم بود، ارزش آن را داشت. همه آنها مقدمه بود براي اين كه اين برليان به دست بيايد. ارزش اين هدف به قدري است كه همه آنها را مي پوشاند. اگر تمام عالم خلقت، هيچ ثمره اي نداشت جزء اين كه از اين درخت آفرينش، وجود مقدس پيامبر اكرم، صلي الله عليه و آله وسلم ، و اهل بيت معصومش به وجود بيايد، ارزش دارد. ديگران همه، فداي اينها مي باشند؛ آنها خاكهايي هستند در مقابل اين برليان، و تا خاكها نباشند اين گوهر در درونش پرورش پيدا نمي كند. پس، اولا صحبت كميت نيست.
ثانيا: دليلي نداريم كه اهل جهنّم بيش از اهل بهشت باشند . اگر از طرفي خدا جهنم را از معاندين پر مي كند از طرف ديگر، خدا مي فرمايد: «و جنة عرضها السموات و الأرض». جهنم از اهل عناد پر مي شود و به تعبير حضرت علي عليه السلام در دعاي كميل، اگر خدا قسم ياد نمي كرد كه جهنم را از جنّ و أنس پركند، «لجعلتَ النار بردا و سلاما» و ديگر هيچ يك از اشخاص عذاب نمي شدند. بايد توجه داشت كه تنها، اهل عناد مخلد در نار و جهنم هستند، ولي آنهايي كه از روي جهل يا استضعاف فكري، مرتكب گناه شدند، اينها به اندازه استضعافشان، معاف هستند. و اشخاص ديگري كه اصل ايمانشان محفوظ است در صورت تقصير در دنيا، عذابهاي موقت و محدودي مي شوند و سر انجام، مأوا و منزلشان بهشت است. نتيجه آن كه، دليلي نداريم كه آنهايي كه تا ابد در جهنم مي ماندند، بيشتر از بهشتيها مي باشند. پس، معلوم نيست جهنّميها از نظر كميّت، بيشتر باشند.

استاد مصباح يزدى