احقاف

صحراى ناهموار با تپّه هاى شنى، سرزمين قوم عاد

واژه احقاف از ريشه «حقف» به معناى برآمدگى و انحنا است[1] كه تپّه هاى منحنى شن،[2] خميدگى پشت شتر و ديگر حيوانات[3] و خميدگى هلال ماه،[4] از كاربردهاى مشهور آن به شمار مى رود. احقاف در نقش صيغه جمع، به مجموعه تپّه هاى شنى در بيابان هاى كويرى اطلاق شده، براى ديگر گونه هاى برآمدگى زمين به كار نمى رود;[5] گرچه از برخى مفسّران نخستين، اطلاق آن بر كوه ها نيز گزارش شده است.[6]

قرآن فقط يك بار اين واژه را در آيه 21 احقاف/46 به صورت محلّ سكونت قوم عاد* و پيامبرى هود(عليه السلام)به كار برده و سوره مذكور به همين مناسبت به اين نام شهرت يافته است; البتّه ماجراى قوم عاد، در 17 سوره ديگر نيز بازگو شده كه گاه از خلال آن به برخى نكات درباره محلّ سكونت اين قوم دست مى يابيم. با اين حال، محلّ دقيق اين منطقه در قرآن تعيين نشده و وجود بيابان هاى شنى فراوان در مناطق گوناگون جزيرة العرب نيز بيش تر بر اين ابهام افزوده است.
در تورات و تواريخ پيش از اسلام نيز به طور صريح از عاد و احقاف، يادى به ميان نيامده است، جز آن كه در آثار اقليم نگاران يونانى از قومOadite در شمال غربى جزيرة العرب ياد شده كه احتمال تطبيق آن بر قوم عاد از سوى برخى پژوهش گران مطرح شده است.[7] گويا جرجى زيدان بر همين اساس، عاديان را از عرب هاى شمال شمرده;[8] اين در حالى است كه احقاف از نظر عموم مفسّران اسلامى، در منطقه اى از يمن در جنوب عربستان قرار داشته است; البتّه برخى نيز احقاف را نام كوهى در شام[9] يا منطقه اى اطراف حسمى[10] در شمال جزيرة العرب دانسته اند كه آبادانى و سرسبزى اين منطقه با برخى گزارش هاى قرآن از محلّ سكونت عاد، شباهت دارد. وجود كوهى به نام «ارم» فرضيّه وقوع سرزمين احقاف در اين منطقه را نزد برخى خاورشناسان تقويت كرده است.[11]
در تورات نيز از منطقه اى به نام «حويله» ياد شده كه آن واژه، از ريشه عبرى «حول» به معناى شن اشتقاق يافته، به سرزمين شن زار اطلاق مى شود. محدوده دقيق اين منطقه، به روشنى در تورات تعيين نشده و گويا افزون بر يمن و عمان، در عربستان جنوبى تا مركز و شمال جزيرة العرب امتداد داشته است.[12] كنار هم آمدن نام «حويله» و «حضرموت» به صورت فرزندان يقطان و همچنين «سبأ» و «حويله» به صورت بنوكوش[13] (با توجّه به تطبيق نام شهرها و قبايل با اسامى فرزندان نوح از نگاه عهد عتيق) فرضيّه تطابق حويله با احقاف را تقويت مى كند; به ويژه آن كه قبايل قحطانى عرب كه گويا نام خود را از ريشه عبرى «يقطان» برگرفته اند، گاهى در برابر تفاخر عدنانيان به پيامبرى جدّشان اسماعيل، پيامبرى جدّشان هود را يادآور مى شدند.[14] گزارش تورات از وجود رودى در حويله و كانى ها و سنگ هاى قيمتى بسيار و عطرهاى گياهى در آن منطقه، با گزارش قرآن از باغ ها و آب ها و نعمت فراوان در محلّ سكونت عاديان مطابقت مى كند (شعراء/26، 132 ـ 134).[15] تشابه عاديان در ويژگى هاى جسمانى با عمالقه كه در تورات از حويله به صورت يكى از مناطق حضور آن ها ياد شده، تأييدى ديگر بر اين فرضيّه است[16] (اعراف/7،96; توبه/9، 69 ـ 70; احقاف/46،26). افزون بر اين، اين دو گروه، از يك نژاد و خانواده شمرده شده اند.[17]

كاوش هاى باستان شناسى در مناطق گوناگون جزيرة العرب نيز اطّلاعات بسيارى از اقوام گذشته اين سرزمين در اختيار گذاشته كه البتّه همه آن ها بى شباهت با وضعيّت قوم عاد نيستند; امّا تاكنون آثار مشخّصى از عاديان ساكن احقاف به گونه اى كه از تطابق گزارش قرآن بر آن اطمينان حاصل شود، به دست نيامده است.[18]شايد از همين روى برخى معاصران، عاديان را ازاقوام ما قبل تاريخ شمرده اند.[19] برخى ضرب المثل هاى رايج ميان عرب جاهلى نيز از قدمت عاد و فاصله بسيار آن مردم از عصر نزول قرآن حكايت دارد.[20]
قرآن در غالب يادكردهاى خويش از عاديان، آنان را پس از قوم نوح مى شمرد و هم چنين گرچه تعبير «عاداً الاولى: عاد نخستين» از نظر برخى مفسّران نشان دهنده وجود عاد ديگرى است، مى تواند بر قدمت بسيار اين قوم كهن دلالت كند. با اين همه، دست نخورده ماندن مناطق بسيارى از جزيرة العرب در اثر وضعيّت سخت آب و هوايى، اميد به يافتن آثارى از سرزمين عاد را از ميان نبرده است. به هر روى، سرزمين اين قوم، بنا به گزارش قرآن در جزيرة العرب يا منطقه اى نزديك به آن قرار داشته است: «و لَقَد اَهلَكنا ما حَولَكُم مِنَ القُرى». (احقاف/46،27)
از برخى آيات قرآن نيز آشنايى عرب با ماجراى قوم عاد برمى آيد: «اَلَم يَأتِكُم نَبَأُ الَّذينَ مِن قَبلِكُم قَومِ نوح و عاد و ثمود ...» (ابراهيم/14،9) كه در كنار سفارش خداوند به كافران عرب جهت مسافرت براى عبرت گيرى ازعاقبت شوم برخى اقوام گذشته: «واِن يُكَذِّبوكَ فَقَد كَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوح وعادٌ وثَمود... اَفَلَم يَسيروا فِى الاَرضِ فَتَكونَ لَهُم قُلوبٌ ...» (حج/22، 42ـ46) احتمالا نشان دهنده نزديكى اين منطقه به جزيرة العرب است پاره اى از گزارش هاى برخى مورّخان اسلامى نيز از آن حكايت مى كند كه محلّ سكونت قوم عاد، به طور كامل نزد عرب شناخته شده بود و در مسير گذرگاه هاى آنان قرار داشت.[21] در برخى روايات و اخبار تفسيرى نيز از وجود آثارى از اين قوم در محلّ سكونتشان خبر داده شده است.[22]
وراى اين گزارش ها و روايات چه بسا غير مطمئن، قرآن در دو آيه ديگر به صراحت از ماندن آثار محلّ سكونت عاد تا برهه اى از زمان «فَاَصبَحوا لا يُرى اِلاّ مَسـكِنُهُم» (احقاف/46،25) و شناخته شدن آن مكان نزد عرب «وعادًا وثَمودَا وقَد تَبَيَّنَ لَكُم مِن مَسـكِنِهِم» (عنكبوت/29،38) ياد كرده است.
از سوى ديگر، اشاره به ماجراى قوم عاد در سخنان مؤمن آل فرعون آشنايى مصريان با آنان و احتمالا نزديكى منطقه شان به مصر را نشان مى دهد: «اِنّى اَخافُ عَلَيكُم مِثلَ يَومِ الاَحزاب * مِثلَ دَأبِ قَومِ نوح وعاد وثَمودَ ...». (غافر/40، 30 ـ 31)
گرچه از نام احقاف برمى آيد كه سرزمين عاديان، منطقه اى بيابانى و خشك بوده است، در آياتى ديگر از باغ ها و چشمه سارهاى محلّ سكونتشان ياد شده است (شعراء/26،134); هم چنين وعده هود به نزول باران در صورت توبه و استغفار ايشان (هود/11،52) و انتظار آنان براى نزول باران (احقاف/46،24) نشان مى دهد كه آنان در سرزمين خشك يا در حال گذراندن دوره اى از خشك سالى بوده اند.[23] برخى روايات تفسيرى و اخبار جاهلى نيز از اين حادثه خبر داده اند.[24]
اين دو گزارشِ در ظاهر متناقض،[25] به دو گونه قابل جمع است: اين دو سرى آيات به دو مرحله گوناگون از تاريخ قوم عاد و احتمالا دو منطقه مختلف اشاره دارند; همان گونه كه برخى مفسّران از تعبير «عاداً الاولى» اين را استفاده كرده اند[26] و در برخى روايات نيز تأييدى بر آن ذكر شده است.[27]از سوى ديگر، مطالعات زمين شناسى و باستان شناسى نشان مى دهد كه بيابان هاى جزيرة العرب در دوره هاى پيشين، از سرسبزى و اعتدال آب و هوايى برخوردار بوده و در دوره اى خاص در اثر تغيير وضعيّت جوّى، اين منطقه به شكل بيابان درآمده كه در اثر آن، مهاجرت هاى متعدّدى از اين سرزمين رخ داده است.[28]
در برخى روايات تفسيرى نيز به تغيير و تحوّل زيست محيطى محلّ سكونت عاديان در اثر خشم خداوند اشاره شده است;[29] بنابراين، شايد آن دو گزارش، به دو دوره از پيامبرى هود مربوط بوده يا آن كه نام احقاف، نه از آغاز، بلكه در دوره هاى متأخّر پس از وقوع عذاب بر ساكنانش بر آن نهاده شده باشد. از توضيحات برخى مفسّران[30] و كاربردهاى گوناگون اين كلمه[31] نيز برمى آيد كه احقاف بيش از آن كه نامى براى سرزمين خاصّى باشد، بر عموم بيابان هاى داراى تپّه هاى شنى اطلاق مى شود. تقسيم عاد به دو گروه باديه نشين و شهرنشين در برخى روايات،[32] راه حلّ سومى را پيش روى ما مى نهد. بر اين اساس، گزارش هاى متفاوت از محلّ سكونت عاد، در واقع هر يك خطاب به گروه خاصّى از آنان بوده است.
در آياتى ديگر، از بناى آثار تمدّنى بزرگى در منطقه سكونت عاديان ياد شده است. آنان بر اماكنى مرتفع در سرزمين خويش بناهايى بدون سود مى ساختند كه گويا اماكنى براى عيش و نوش و سرگرمى و تفاخر* بوده است:[33] «اَتَبنونَ بِكُلِّ ريع ءايَةً تَعبَثون». (شعراء/26، 128) اين در حالى است كه تعبير «اوديه» جمع وادى در آيه 24 احقاف/46 نشان مى دهد كه آنان در دشت هاى مسطّحى مى زيستند. احتمالا آنان همانند قوم ثمود* (به ويژه با توجّه به تقارن ياد آن ها در قرآن) در دشت هايى نزديك كوهستان زندگى مى كرده (فجر/89، 6 ـ 9)، اين بناها را بر قلّه تپه ها و كوه هاى اطراف مى ساختند. سرزمين يمن در جنوب و منطقه حسمى در شمال عربستان كه تركيبى از دشت و كوه است[34] و هم چنين منطقه «وادى القرى» در حجاز با توجّه به اكتشاف آثارى دست نوشته و بقاياى يك معبد بر فراز كوهى در آن،[35] با گزارش اين آيات مطابقت دارند. همچنين آنان بناهاى بزرگ ديگرى نيز مى ساختند: «وتَتَّخِذونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُم تَخلُدون» (شعراء/26،129) كه گويا نوعى قلعه و كاخ بوده است.[36] همچنين از تهاجم و حمله هاى سخت و شديد اين قوم به سرزمين هاى اطراف ياد شده: «واِذا بَطَشتُم بَطَشتُم جَبّارين» (شعراء/26،130) كه نشان دهنده اقتدار آنان در منطقه اى به نسبت گسترده است.[37] انتشار آنان در چنين منطقه اى كه از يمن تا شام دانسته شده،[38] و در برخى اخبار حكايت شده است.[39] چه بسا گزارش متفاوت از محل سكونت آن ها كه گاه خشك و كويرى و گاه آباد و سرسبز يا گاه مسطّح و گاه كوهستانى معرّفى شده، نشان دهنده تنوّع زيست محيطى مناطق تحت نفوذ آن ها باشد.
در گزارشى ديگر از شيوه و محلّ زندگى اين قوم، آيات «اَلَم تَرَ كَيفَ فعلَ رَبُّكَ بِعاد * اِرَمَ ذاتِ العِماد * الَّتى لَم يُخلَق مِثلُها فِى البِلد» (فجر/89،6 ـ 8) از نظر بسيارى مفسّران به وجود بناهايى عظيم با ستون هاى بزرگ در شهر ارم* كه مركز تجمع آنان بوده و همانند آن شهر در جهان پديد نيامده است، اشاره دارد[40] كه البتّه تعبير «ارم ذات العماد» در ديدگاهى مخالف از سوى گروهى ديگر از مفسّرانِ نخستين و متأخّر، به قبيله ارم در نقش تيره اى ازعاد كه در خيمه هاى ستون دار مى زيستند، تفسير، و دليلى بر كوچ نشينى آن ها دانسته شده و بى همتايى مورد اشاره در آيه مزبور، به قدرت بدنى و هيكل بزرگ و نيرومند آن ها و نه شهر و تمدّنشان ارتباط داده شده است.[41]
اين تفسير نيز با توجّه به طبيعت زندگى كوچ نشينى كه دامنه متنوّعى از مناطق داراى ويژگى هاى زيست محيطى گوناگون را در بر مى گيرد، راه حلى براى رفع تناقض ظاهرى گزارش هاى قرآن از محل سكونت عاديان پيش روى مى گذارد. برخى مفسّرانِ نخستين، تحت تأثير تفسير اوّل از آيات مزبور، شهر دمشق يا اسكندريّه را همان ارم محلّ سكونت عاد شمرده اند[42] ابن بطوطه نيز از قبرى منسوب به هود(عليه السلام) در مسجد دمشق ياد كرده[43]كه احتمال دارد از آنِ يكى از قدّيسان مسيحى بوده يا ناشى از فضيلت سازى هاى دوره بنى اميّه باشد.[44]
برخى معاصران نيز با توجّه به وجود قلعه ها و ستون هاى سنگى بزرگ در مناطقى از سوريه و لبنان كه ظاهراً بازمانده از تمدّن رومى است، اين احتمال را مطرح ساخته اند كه عاديان در آن منطقه مى زيستند.[45] به هر روى، پژوهش هاى باستان شناسى و تاريخى، تصوّر روشن ترى از ارم در مقايسه با احقاف به دست داده كه صرف نظر از آراى تمايز دهنده ارم و احقاف مى توانند در روشن تر شدن محلّ سكونت عاد يارى رسانند. ( => ارم)
اقليم نگاران مسلمان[46] و مفسّران قرآن[47] در شناسايى محل سكونت عاديان با تكيه بر مفهوم واژه احقاف و گزارش هاى شبه تاريخى و روايى، بيش تر، مناطقى ميان عمان و يمن و عربستان در جنوب ربع الخالى را ذكر كرده اند. عمده اين اقوال به بخش هاى گوناگون يا تمام منطقه به نسبت گسترده اى از شمال حضرموت تا شهر ساحلى شحر[48] به سمت شرق در امتداد خليج عدن[49] تا شهر مهره در ساحل خليج قمر و در نهايت سرزمين عمان[50] تا شهر ظفار[51] اشاره دارند.
برخى نيز با توسعه بيش تر دامنه اين سرزمين، تا عمق صحراى مركزى و شمال شرقى عربستان پيش رفته و از «دهناء» نيز در زمره منطقه نفوذ عاد ياد كرده اند[52] كه در اين صورت، وجه جمعى ميان فرضيّه هاى وقوع احقاف در جنوب و شمال جزيرة العرب برقرار شده و افزون بر اين، قولى كه احقاف را نام كوهى در باديه شام در اطراف تبوك مى داند نيز با توجّه به وقوع منطقه مورد نظر در شمال غربى عربستان به موازات دهناء چندان نامعقول و خلاف نظر مشهور نمى نمايد يا آن كه منطقه «جبل الشّام» در شمال عمان مورد نظر بوده كه به اشتباه، كوهى در شام قلمداد شده است. با اين همه، احتمالاً عذاب الهى در محدوده خاصّى از اين منطقه گسترده كه شايد محلّ اصلى گردهمايى و تمركز آنان بوده، رخ داده است.
در اين ميان، سرزمين يمن با توجّه به وجود منطقه اى كوهستانى در شمال آن و منطقه اى سرسبز و آباد در امتداد ساحل درياى سرخ در غرب آن و بيابانى خشك و كويرى در جنوب آن، ادّعاى وجود احقافِ محلّ عذاب عاد (در مقايسه با كاربرد گسترده واژه احقاف كه بخش هاى بيابانى گوناگونى از جزيرة العرب را شامل مى شود) در آن، با مجموع گزارش هاى تاريخى و كاوش هاى باستان شناسى و تحقيقات زمين شناسى بيش تر سازگار است. در اين سرزمين، هنوز آثار نه چندان كمى از تمدن هاى پيشين[53] و شهرها و روستاهاى كهن ويران شده، بر جاى مانده است و آثارى از فعّاليّت هاى آتشفشانى در برهه اى نه چندان دور نيز در برخى مناطق آن به دست آمده[54] كه با نوع عذاب مردم عاد كه صاعقهوار به هر چه دست مى يافت، خاكستر و نابود مى ساخت (فصلت/41، 13; احقاف/46، 25; ذاريات/51، 42) قابل تطبيق است. برخى گزارش ها نيز از وجود قبرى منسوب به هود(عليه السلام)در اين منطقه حكايت دارند[55] كه ابن بطوطه آن را در سفرنامه خويش وصف كرده[56] و گويا از دوره جاهليّت تاكنون، محلّ زيارت مردم آن سرزمين بوده است.[57]
در روايات و اخبار اسلامى، همانند بسيارى ديگر از داستان ها به رد پاى افسانه پردازانى مانند وهب بن منبه برمى خوريم[58] كه اعتماد پژوهشگران را به پاره اى از آن ها از ميان برده است.[59] در رواياتى ديگر، از احقاف به صورت بدترين وادى[60] و دورترين منطقه جهان[61] ياد شده كه شايد به وضعيّت بسيار سخت آب و هوايى و فقدان هرگونه آثار حيات و آبادانى در آن اشاره دارد. هم چنين سرزمين مزبور با چاه برهوت كه محل استقرار جان هاى كافران است، در ارتباط دانسته شده[62] كه احتمالاً نوعى تأويل و تمثيل به شمار مى رود. در همين جهت، برخى نيز احقاف را كوهى از زبرجد سبز با برخى ويژگى هاى غير طبيعى دانسته[63] و آن را همان كوه قاف شمرده اند.[64]

 

نویسنده: على معمورى

 

پی نوشت:

[1]. ترتيب العين، ص 190، «حقف»; غريب القرآن، ص 388.
[2]. معانى القرآن، ج 6، ص 452; الصحاح، ج 4، ص 1345 ـ 1346; مجمع البيان، ج 9، ص 135.
[3]. الفائق، ج 1، ص 261; القاموس المحيط، ج 3، ص 129; تنويرالحوالك، ص 329.
[4]. مفردات، ص 248; لسان العرب، ج 9، ص 53.
[5]. جامع البيان، مج 13، ج 26، ص 32 و مج 15، ج 30، ص 223.
[6]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 135; تفسيرابن كثير، ج 4، ص 173.
[7]. المفصل، ج 1، ص 301 ـ 305; دراسات تاريخيه، ج 1، ص 246 ـ 249.
[8] . مؤلفات جرجى زيدان، ج 10، ص 131.
[9]. معجم البلدان، ج 1، ص 115.
[10]. تفسير مجاهد، ص 603; معجم ما استعجم، ج 1، ص 110.
[11]. المفصل، ج 1، ص 168.
[12]. قاموس الكتاب المقدس، ص 337.
[13]. كتاب مقدس، تكوين، 10: 7 و 26 ـ 30 و اخبار اوّل، 1: 9 و 20 ـ 23.
[14]. المفصل، ج 1، ص 313 ـ 314; تاريخ دمشق، ج 62، ص 414; تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 20.
[15]. كتاب مقدس، تكوين، 2: 11 ـ 12.
[16]. كتاب مقدس، اعداد، 13: 28 ـ 33.
[17]. شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 280 ـ 281; مؤلفات جرجى زيدان، ج 10، ص 86 ـ 87 ; حجة التفاسير، ج 6 ، ص 145.
[18]. مؤلفات جرجى زيدان، ج 10، ص 90; الجواهر، ج 11، ص 200; تفسير عاملى، ج 7. ص 531.
[19]. الميزان، ج 10، ص 307; ميزان الحكمه، ج 4، ص 3048.
[20]. المفصل، ج 1، ص 299 ـ 308; حجة التفاسير، ج 6، ص 145.
[21]. تفسير ابن كثير، ج 3، ص 423; المفصل، ج 1، ص 307 ـ 308

; EQ,Vol.1,P.21-22.
[22]

. الاحتجاج، ج2، ص333 ـ 334; كنزالعمال، ج 12، ص 479 ـ 480; بحارالانوار، ج 11، ص 353، 356 و 360.
[23]. الميزان، ج 10، ص 30

; EQ,Vol.1,P 21-22
[24]

. جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 280 ـ 284; البداية والنهايه، ج 1، ص145; بحارالانوار، ج 11، ص 353.
[25]. نمونه، ج 21، ص 351.
[26]. قصص الانبياء، ابن كثير، ص 113.
[27]. البداية والنهايه، ج 1، ص 126; فتح البارى، ج 8، ص 444.
[28]. المفصل، ج 1، ص 240 ـ 246.
[29]. فتح البارى، ج 6، ص 267.
[30]. التبيان، ج 9، ص 280; مجمع البيان، ج 9، ص 135 ـ 136.
[31]. مستدرك، ج2، ص488; الاحتجاج، ج2، ص334; بحارالانوار، ج 6، ص 292.
[32]. فتح البارى، ج 6، ص 268.
[33]. تفسير ابن كثير، ج 3، ص 354; الميزان، ج 15، ص 300.
[34]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 135.
[35]. المفصل، ج 1، ص 169.
[36]. تفسير ابن كثير، ج 3، ص 354; الميزان، ج 15، ص 300.
[37]. مجمع البيان، ج 7، ص 310.
[38]. المنار، ج 8، ص 496.
[39]. جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 284; تفسير قرطبى، ج 16، ص 135; فتح القدير، ج 5، ص 22.
[40]. جامع البيان، مج15، ج30، ص220 ـ 222; تفسير ثعلبى، ج10، ص196; معجم البلدان، ج 1، ص 155.
[41]. جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 220 ـ 222; تفسير ابن كثير، ج 3، ص 355; البدايةوالنهايه، ج 1، ص 119; فتح البارى، ج 8 ، ص 539.
[42]. جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 222.
[43]. رحلة ابن بطوطه، ج 1، ص 105 و 288.
[44]. المفصل، ج 1،ص 313.
[45]. الفرقان، ج 26، ص 50 ـ 53.
[46]. احسن التقاسيم، ج1، ص74 و88; المسالك، ص26.
[47]. جامع البيان، مج 13، ج 26، ص 32; التبيان، ج 9، ص 279 ـ 280; مجمع البيان، ج 9، ص 136.
[48]. تفسير عبدالرزاق، ج 3، ص 199; البداية و النهايه، ج 1، ص 119.
[49]. تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 57.
[50]. معجم البلدان، ج 1، ص 115 و ج 5، ص 442; معجم ما استعجم، ج 1، ص 110 ـ 111.
[51]. رحلة ابن بطوطه، ج 1، ص 288; صبح الاعشى، ج 5، ص 12.
[52]. فتح البارى، ج 6، ص 267.
[53]. قصص الانبياء، نجار، ص 51.
[54]. المفصل، ج 1، ص 172.
[55]. نزهة المشتاق، ج1، ص56; النورالسافر، ج1، ص62 .
[56]. رحلة ابن بطوطه، ج 1، ص 105 و 288.
[57]. المفصل، ج 1، ص 313; الاعلام، ج 8 ، ص 102.
[58]. قصص الانبياء، راوندى، ص 88 ـ 89 ; بحارالانوار، ج 11، ص 357 و 361 ـ 362.
[59]. مؤلفات جرجى زيدان، ج 10، ص 17.
[60]. المصنف، ج5، ص116; الدرالمنثور، ج7، ص448.
[61]. دلائل الامامه، ص 228; مدينة المعاجز، ج 5، ص 54 ـ 55.
[62]. المصنف، ج5، ص 116; بصائرالدرجات، ص 528; بحارالانوار، ج 6، ص 291، ج 11، ص 232، ج 46، ص 243 و ج 61، ص 331.
[63]. ترتيب العين، ص 150 «حقف»; لسان العرب، ج 9، ص 53.
[64]. معجم البلدان، ج 1، ص 115.