ابلیس‏

ابليس نام خاص موجودى زنده، مكلّف، متمرّد از فرمان الهى و رانده شده از درگاه وی می باشد.
واژه ابليس در قرآن كريم يازده بار به كار رفته كه نُه بار آن در ضمن داستان آفرينش آدم و فرمان سجده بر وى آمده است. (بقره/ 2، 34؛ اعراف/ 7، 11؛ حجر/ 15، 31- 32؛ اسراء/ 17، 61؛ كهف/ 18، 50؛ طه/ 20، 116؛ ص/ 38، 74- 75)

شرح داستان بر اساس آيات سوره اعراف كه با تفصيل بيش‏ترى به اين موضوع پرداخته، چنين است:
هنگامى كه خداوند، بشر را از گِل آفريد و از روح خويش در او دميد، به فرشتگان فرمان سجده بر وى داد. همه فرشتگان، جز ابليس سجده كردند؛ ولى او تكبّر ورزيد و از سجده سرباز زد.
وقتى خداوند سبب را پرسيد، ابليس گفت: من از او بهترم؛ زيرا مرا از آتش و او را از گِل آفريدى؛ آن گاه خداوند ابليس را از آن مقام راند و او را لعنت كرد. ابليس از خداوند تا روز بعث مهلت خواست و خدا به او مهلت داد؛ سپس ابليس سوگند ياد كرد كه همه بندگان به جز مخلَصان را از راه به در بَرَد و خداوند به او و پيروانش وعده جهنّم داد.
در دو مورد ديگر نيز واژه ابليس آمده است: يكى در سوره سبأ/ 34، 20 كه به پيروى قوم سبأ از او اشاره دارد و ديگرى در سوره شعراء/ 26، 95 كه پايان كار او و پيروانش در روز بازپسين را گزارش می دهد.
واژه شيطان و شياطين نيز 88 بار در قرآن به كار رفته كه در بسيارى از موارد به معناى ابليس است. شيطان، اسم جنس و نامى فراگير براى هر موجود شرير متمرّد و فريب‏كار است. از بررسى موارد كاربرد واژه شيطان در قرآن و گفته مفسّران بر می آيد كه در اغلب موارد، مقصود از شيطان يا دست كم، مصداق بارز آن، همان ابليس است. «1»
برخى تصريح  كرده اند كه شيطان اغلب به معناى ابليس به كار «2» رفته و عَلَم بالغلبه براى آن شده است «3» و به نظر برخى، «الشيطان» همه جا مرادف ابليس است. «4» قرآن پس از سرباز زدن ابليس از سجده، او را با تعبير «الشيطان» ياد می كند. (بقره/ 2، 36؛ اعراف/ 7، 20؛ طه/ 20، 117) در پاره اى از آيات ديگر، واژه شيطان معنايى جز ابليس را نمی رساند؛ به طور مثال، در آيه: «وَ قَالَ الشَّيطنُ لَمَّا قُضِىَ الأَمرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدكُم وَعدَ الحَقِّ» (ابراهيم/ 14، 22) به اتّفاق گفته شده كه مقصود از «شيطان»، جز ابليس موجود ديگرى نيست؛ «5» البتّه در پاره اى از موارد چون آيه «الشَّيطنُ يَعدُكمُ الفَقرَ» (بقره/ 2، 268) در اين كه مقصود، ابليس است يا ديگر فريب‏كارانِ جنّ و انس را نيز در بر می گيرد، اختلاف نظر وجود دارد. «6»
برآيند كاوش‏ها آن است كه مقصود از مفرد معرفه (الشيطان) ابليس است مگر آن كه قرينه اى برخلاف باشد و در بيش‏تر موارد، مقصود از مفرد نكره (شيطان) نيز ابليس به شمار می رود و صيغه جمع آن (شياطين) نيز ابليس را كه يكى از مصاديق روشن است، فرا می گيرد. «7»
برابر برخى روايات، نام اصلى ابليس، حارث (حرث) بوده است كه به دليل عبادت طولانى، او را عزازيل، يعنى عزيز خدا خطاب می كردند. وى پس از عُجب، ابليس ناميده شد و پس از امتناع از سجده و رانده شدن از درگاه الهى، الشيطان نام گرفت. «8»
نام هاى ديگر او، «ضريس، سرحوب، المتكوّن و المتكوّز» است. «9» زرتشتيان او را «انگْرَ مَينيو» خوانند. كنيه و القاب ابليس عبارت اند از: ابومُرّه (ابوقره) ابوكردوس، ابولبينى (نام دختر وى) «10» نائل، ابوالحسبان، ابوخلاف، ابودجانه. «11»
درباره ريشه لغوى واژه «ابليس» دو ديدگاه وجود دارد:
1. برخى از لغت شناسان «12» و مفسّران، «13» ابليس را واژه اى عربى بر وزن «افعيل» دانسته اند كه از ريشه (ب- ل- س) اشتقاق يافته است. اين واژه در لغت به معناى يأس، حزن، درماندن، سكوت و حزن ناشى از يأس و ترس، پشيمانى و حيرت آمده و ابليس، بدان روى بدين نام خوانده شده كه از هر خير يا از رحمت الهى مأيوس و پشيمان شد. «14» زبيدى می گويد: «بلس» به معناى كسى است كه خيرى نزد او يافت نشود يا آن كس كه از او شرّ برخيزد. «15»
براساس اين ديدگاه، غير منصرف بودن ابليس به دليل آن است كه در زبان عربى كم نظير و به اعلام بيگانه شباهت دارد. «16»
2. بيش‏تر لغت دانان، واژه ابليس را برگرفته از زبان هاى بيگانه می دانند و علّت غير منصرف بودن آن را عَلَم و اعجمى بودن ذكر می كنند. «17» برخى از صاحبان اين رأى، از مأخذ اصلى اين واژه و چگونگى انتقال آن به زبان عربى سخن نگفته اند. كسانى هم كه به بررسى و كاوش پرداخته اند، به نظر يك‏سانى نرسيده اند. در اين زمينه، سه احتمال ذكر شده است:
بيش‏تر خاورشناسان، چون «گايگر» Geiger، «فون كومر» Vonkremer و «فرنكل» Fraenkel اين واژه را برگرفته از كلمه يونانى «ديابولس» diabolos دانسته اند. «18» لفظ «ديابولس» در ترجمه، معادل لغتِ عبرى STN (شيطان) است كه در عهد عتيق به كار رفته است. گفته شده: لغت ديابولس در زبان يونانى به معناى نمّام و مفترى است. «19» پژوهش‏گران، انتقال مستقيم آن را از زبان يونانى به عربى بعيد می دانند و با عنايت به آن كه واژه ديابولس در عهد جديد و آثار مفسّران آن، در قالب موجودى شرور و فتنه گر، بلكه سركرده سپاهيان شر ظهور يافته، احتمال انتقال اين واژه را از طريق مسيحيان (نه يهوديان) به زبان عربى به واقعيّت نزديك‏تر می دانند. «هوروويتس» Horovitz عقيده دارد كه اين لفظ، نخست به سريانى و از آن به عربى منتقل شده است. برخى انتقال مستقيم آن را از زبان يونانى به عربى محتمل دانسته، رواج آن را در ميان مسيحيان عرب زبان كه با كليساى روم شرقى در ارتباط بوده اند، مطرح ساخته اند؛ ولى «گريم» حدس می زند كه اين واژه از طريق عربستان جنوبى انتقال يافته و مردم حبشه، واسطه انتقال آن به اعراب دوران صدر اسلام هستند. «20»
دو احتمال ديگر درباره مأخذ اصلى واژه ابليس اين كه ابليس يا از مادّه «بالوس» به معناى آميخته و غربال ناشده و يا از مادّه «بالش» به معناى جست وجو، تفتيش و كاوش است. «بلاش» از همين ريشه، پليسِ مخفى داخلى را گويند؛ به جهت آن كه ابليس، پليس سرّى داخلى است يا بدان روى كه خالص و صاف نبوده؛ بلكه آميختگى و اختلاط دارد و در معرض آزمون و غربال قرار گرفته، او را به اين نام خوانده اند. «21»
از ديرباز اعتقاد به وجود شيطان و نيروهاى شرور در ميان اديان و مذاهب وجود داشته است؛ به همين جهت در متون مقدّس اديان و مذاهب پيشين، از ابليس، ماهيّت وى، گستره كوشش و راه هاى مقابله با او، كنام و فرجام وى سخن گفته شده است كه در بسيارى از موارد، مشابه، بلكه هم سان و در برخى موارد متفاوت است. در ميان تيوتن ها، الهه Loki عامل انواع شقاوت و بدبختى، مصائب و بلايا و پروردگار شيطان ها شناخته می شد. «22» اسلاوها از شيطان با واژه بسو Besu مكروه و ناپسند ياد می كردند. «23» در اوستا از وى با نام انگْرَمَينيو و در پَهْلوى، اهرِمَن يا اهريمن يا آهِرْمَن به معناى «مينوى ستيهنده و دشمن» و در ادبيات پارسى، گنامينو به معناى «مينوى از ميان برنده و نابودكننده» و با وصف «مايل به از ميان بردن و نابود كردن» ياد شده است. «24» در ميان يهوديان و مسيحيان نيز ابليس، موجودى منفى و منفور شناخته می شود؛ اگرچه در سفر پيدايش، عامل فريب آدم و حوّا و هبوطآنان از بهشت، «مار» معرّفى شده است؛ «25» البتّه عهد جديد به صراحت، ضمن گزارش ماجراى اخراج وى از آسمان ها كه به گونه اى متفاوت آمده، مار را همان ابليس شناسانده است. «26»
در كتاب مقدّس، ابليس مترادف با شيطان، «27» و فرشته چاه بی انتها دانسته شده كه به زبان عبرى، او را «ابدون» و به يونانى «اپوليون» به معناى نابود كننده «28» می خوانند؛ هم چنين مكرّر درباره وسوسه و فريب‏هاى وى هشدار داده «29» و از ويژگی هاى وى با اين تعابير ياد شده است: رئيس ديوها، «30» رئيس ارواح ناپاك، «31» رئيس نيروهاى پليد، «32» از همان نخست قاتل بود و از حقيقت نفرت داشت و در وجود او ذره اى حقيقت پيدا نمی شود، ذاتاً دروغ‏گو، پدر تمام دروغ‏گوها، پدر واقعى كفر پيشگان، «33» و دشمن شما كه چون شيرى گرسنه، غرّان به هر سو می گردد تا طعمه اى بيابد و آن را ببلعد. «34»
كتاب مقدّس، ابليس را از فرشتگان دانسته «35» و دامنه قدرت وى به گونه اى گسترده كه از او با عنوان فرمان رواى اين دنيا، «36» حاكم اين دنياى پر از گناه «37» و موجب جنون «38» و صرع «39» ياد شده و به توانايى او از اين كه به شكلى حتّى به هيأت فرشتگان نور درآيد تا مردم را بفريبد، اشاره شده است. «40» كتاب مقدّس، قساوت قلب را موجب سلطه وى معرفى «41» و به آدميان چنين سفارش كرده است: خود را با تمام سلاح هاى خدا مجهز كنيد تا بتوانيد در برابر وسوسه ها و نيرنگ‏هاى شيطان بايستيد؛ «42» هم چنين از بخشش ديگران براى جلوگيرى از بهره بردارى شيطان، «43» و ازدواج جهت رهايى از وسوسه شيطان «44» و عدم پيوند با بی ايمانان «45» و تكيه برخداوند و استوارى «46» به صورت راه هاى مقابله با وى سخن به ميان آمده است و آتش ابدى را سراى شيطان و ارواح شرير و فرجام وى دانسته است. «47»

 

وجود ابليس‏

عدّه اى، ابليس را همان نيروى درونى غرايز انسان كه او را به سوى شر فرا می خواند دانسته اند. «48» تعابير قرآن، ابليس را به صراحت موجودى حقيقى، نه پندارى و نه همان نفس امّاره معرّفى می كند كه نه به صورت استقلالى، بلكه در حيطه حاكميّت خداوند، آدميان را به شرّ و گناه فرا می خواند، از اين رو وجود شيطان كه به شر و معصيت فرا می خواند، از اركان نظام عالم انسانى شمرده می شود؛ نظامى كه بر سنّت اختيار جريان داشته، هدف آن سعادت نوع انسان است «49» و از آياتى مانند: «فَقُلنَا يَادمُ إِنَّ هذَا عَدوٌّ لَكَ و لِزَوجِكَ» (طه/ 20، 117) استفاده می شود كه خداوند، ابليس را به طور مشخّص و روشن به آدم و حوّا شناسانده و از آياتى مانند: «هَل أَدلُّكَ عَلَی  شَجرةِ الخُلدِ» (طه/ 20، 120)، «وقَاسمَهمَا إِنِی لَكُمَا لَمِن النصِحينَ» (اعراف/ 7، 21) «50» كه گفت وگوى آدم و ابليس را گزارش می كند، به دست می آيد كه ابليس مخاطبى آشنا براى آدم بوده است؛ چنان كه پاره اى از روايات، از تمثّل و سخن گفتن وى با بسيارى از پيامبران چون آدم، نوح و ابراهيم و .... «51» و شنيدن صداى او از سوى امامان معصوم دلالت دارند؛ «52» هم چنين به تصريح قرآن، ابليس از ذرّيّه (كهف/ 18، 50)، حزب (مجادله/ 58، 19) و لشكريان سواره و پياده نظام (شعراء/ 26، 95؛ اسراء/ 17، 64) برخوردار است.

 

ماهيّت ابليس‏

درباره اين كه ماهيت و حقيقت ابليس از جنّ است يا ملائكه، دو ديدگاه مهم وجود دارد:

 

1. ابليس از جن:

حسن بصرى و قتاده در روايت ابن زيد، بلخى، رمانى «53» و بسيارى ديگر چون سيّد مرتضى، ابوالفتوح رازى، «54» زمخشرى، «55» قمى، «56» سيدقطب «57» و مغنيه، «58» ابليس را از جن می دانند. شيخ مفيد، شيعه را بر اين رأى دانسته «59» و فخر رازی آن رابه معتزله نسبت داده است. «60» بسيارى از دارندگان اين رأى، به استناد پاره اى از روايات، او را پدر جن (ابوالجنّ) دانسته اند؛ در برابرِ حضرت آدم كه ابوالانس است. «61» صاحبان اين رأى، افزون بر برخى روايات، «62» ادلّه ذيل را نيز اقامه كرده اند:
الف. به تصريح قرآن، ابليس از جنّيان بوده است: «فَسجَدوا إِلَّا إِبليِس كَانَ مِن الجِنِّ فَفَسقَ عَن أَمرِ رَبِّهِ.» (كهف/ 18، 50)
ب. برابر آيات قرآن، انسان از خاك، و جن از آتش آفريده شده اند (حجر/ 15، 26- 27) و طبق روايات، آفرينش ملائك از نور، ريح و روح بوده «63» و ابليس، جنس خود را از آتش معرّفى كرده است: «خَلقتَنِى مِن نَارٍ و خَلقتَهُ مِن طِينٍ» (ص/ 38، 76) بر اين اساس، ابليس از جنيّان است كه از آتش آفريده شده اند.
ج. ابليس كه استكبار ورزيد و از انجام فرمان خداوند سرباز زد نمی تواند از ملائك باشد؛ زيرا ملائك معصومند و هرگز در برابر فرمان الهى سرپيچى و گناه نمی كنند:
«لَايَعصونَ اللّهَ مَا أَمرَهُم و يَفعلونَ مَا يُؤمَرونَ» (تحريم/ 66، 6) بلكه از جن است كه برخى فرمان بردار و برخى منحرفند: «و أَنَّا مِنَّاالمُسلِمونَ و مِنَّا القسطونَ» (جن/ 72، 14)، «و أَنَّا مِنَّا الصلحون وَ مِنَّا دوُنَ ذ لِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً.» (جن/ 72، 11)
د. ابليس كه از كافران بود و از امر الهى سرپيچيد نمی تواند از ملائك باشد؛ زيرا خداوند فرشتگان را رسولان خويش معرّفى كرده است: «جَاعلِ المَلئِكةِ رُسلًا» (فاطر/ 35، 1) و كفر و فسق در ساحت رسولان الهى راه ندارد.
ه. ابليس كه به تصريح قرآن، ذريّه و نسل دارد، از جنّ است «64»: «أَفتتَّخِذونَهُ و ذُرِّيّتَهُ أَولِياءَ مِن دوُنِى» (كهف/ 18، 50) زيرا جنيان داراى جنسيّت، آميزش و در نتيجه، توالد و تناسل‏ اند: مردانى از آدميان به مردانى از جن پناه می برند؛ «و أَنّهُ كَانَ رِجالٌ مِن الإِنسِ يَعوذونَ بِرجالٍ مِن الجِنِّ» (جن/ 72، 6) و در وصف زنان بهشتى می فرمايد: دست هيچ انس و جنّى پيش از ايشان به آن ها نرسيده است: «لَم يَطمِثهُنَّ إِنسٌ قَبلَهم و لَاجَانٌّ» (الرحمن/ 55، 56 و 74) در حالى كه فرشتگان از جنسيّت و در نتيجه از توالد و تناسل مبرّا هستند: «وجَعَلواالمَلئِكةَ الَّذينَ هُم عِبدُالرَّحمنِ إِنثاً أَشَهِدوا خَلقَهُم». زخرف/ 43، 19)
براساس اين ديدگاه، شمول فرمان سجده يا استثناى ابليس از ملائك نشان دهنده آن نيست كه وى جزو فرشتگان بوده است، زيرا اين استثنا، يا استثناى منقطع است؛ يعنى استثنايى است كه مستثنا (ابليس) از جنس مستثنا منه (ملائك) نيست كه اين نوع استثنا در كلام عرب متداول بوده و كاربرد فراوانى دارد يا استثنايى متصل است؛ امّا به ادلّه ذيل، در رديف فرشتگان شمرده می شده است:
يك. به علّت فزونى تعداد ملائك، لفظ ملائك از باب تغليب بر ابليس نيز اطلاق شده است. «65»
دو. از آن جا كه ابليس در معيّت ملائك به عبادت اشتغال داشت، وقتى ملائك كه مقامشان از وى برتر بود، به سجده مأمور شدند، ابليس كه از جنس جن و همراه ايشان بود، به طريق اولی  به سجده كردن سزاوارتر است. «66»
سه. به دليل آن كه ابليس از نظر فعل، فرشته واز جهت نوع، از جن بوده، امر به فرشتگان، او را نيز در بر می گرفته است. «67»
چهار. ضمير جمع در «فسجدوا» به همه مأموران به سجده باز می گردد كه اعمّ از فرشتگان و جنيّان است؛ ولى خداوند به ذكر ملائك كه با همه علوّ شأن، مأمور به تذلُّل و خضوع در برابر آدم بوده اند، بسنده كرده است. «68»

 

2. ابليس از ملائك:

ابن عبّاس، ابن مسعود، قتاده، سعيد بن مسيّب، ابن جريح، ابن انبارى، ابن جرير طبرى، شيخ طوسى، بيضاوى و گروهى ديگر، ابليس را از ملائك دانسته اند. «69» آلوسى اين رأى را به بيش‏تر صحابه و تابعان نسبت داده است. «70»
صاحبان اين ديدگاه، مسؤوليّت ابليس را (پيش از تمرّد) رئيس فرشتگان دنيا، سلطان دنيا، سلطان زمين، و خزانه دار بهشت «71» شمرده اند. صاحبان اين نظر، افزون بر روايات، «72» به ظاهر آياتى مانند: «و إِذ قُلنَا لِلملئِكةِ اسجُدوا» (بقره/ 2، 34) تمسّك كرده و گفته اند: اگر ابليس از ملائك نبود، فرمان الهى شامل او نمی شد و می توانست به اين بهانه از سجده سرباز زند؛ هم چنين استثناى ابليس از فرشتگان در چند آيه، نشان می دهد كه ابليس از ملائك بوده است؛ در غير اين صورت بايد استثنا را منقطع بدانيم كه مستلزم حمل بر مجاز و بر خلاف ظاهر و نيز مستلزم «73» تخصيص عمومات است كه محذور آن بيش‏تر از آن است كه ابليس را از ملائك بدانيم. «74» صاحبان اين رأى، از آيه «كَانَ مِن الجِنِّ» (كهف/ 18، 50) پاسخ‏هايى را گفته اند: برخى برآن اند كه تفاوت ميان فرشتگان و جنّ، تفاوت نوعى نيست؛ بلكه جنّ، صنفى از ملائك است. شايد بتوان قديم ترين مأخذ اين عقيده را روايت ابن عبّاس دانست كه می گويد: ابليس از طايفه اى از ملائك بوده كه آنان را «الجنّ» می ناميدند و از ميان ملائك، فقط اين گروه، از «نارالسموم» آفريده شده بود و امّا اين كه چگونه ممكن است فرشته اى از فرمان الهى سر باز زند، گفته می شود از قرآن فقط عصمت برخى از فرشتگان و نه همه آنان فهميده می شود. «75» علّت نام گذارى اين فرشتگان به جنّ، به دليل خزانه دارى جنّت يا پنهانى از ديدگان بوده است «76» بر اساس نظر برخى، ابليس ابتدا از ملائك بود؛ امّا پس از نافرمانى، مسخ و از جنّيان شد. «77» صاحبان اين رأى، آيه «كَانَ مِنَ الجِنِّ» (كهف/ 18، 50) را به معناى «صار من الجن» گرفته اند. شايد بتوان كلام زمخشرى را به اين رأى ناظر دانست كه بر اساس آن، جمله «فَاخرُج مِنهَا» را به خروج از آفرينش نخستين معنا كرده است؛ يعنى پس از آن كه سفيد، زيبا و نورانى بود، او را سياه، زشت و ظلمانى گردانيد. «78»
از بررسى مجموع ادلّه و روايات بر می آيد كه ابليس از جن بوده؛ ولى به دليل عبادت فراوان، در جای گاه قدسى ملائك قرار داشته؛ از همين رو امر به سجده او را نيز در بر گرفته است.

 

ويژگی ها و صفات ابليس‏

در قرآن كريم برخى از اوصاف اين موجود شريربه صورت اسم، وصف و جمله ارائه شده كه بدين شرح است:
1. مستكبر (بقره/ 2، 34)؛
2. كافر (بقره/ 2، 34؛ ص/ 38، 74)؛
3. كفور/ ناسپاس (اسراء/ 17، 27)؛
4. فاسق (كهف/ 18، 50)؛
5. عصىّ/ عصيان گر (مريم/ 19، 44)؛
6 و 7. مارد و مَريد/ سركش (صافات/ 37، 7؛ نساء/ 4، 117)؛
8. مذءوم/ نكوهيده (اعراف/ 7، 18)؛
9. رجيم/ رانده شده (تكوير/ 81، 25؛ ص/ 38، 77؛ نحل/ 16، 98)؛
10. مدحور/ رانده (اعراف/ 7، 18)؛
11. ملعون (ص/ 38، 78؛ حجر/ 15، 35)؛
12. مُنظَر/ مهلت يافته (اعراف/ 7، 15)؛
13. عَدُوّ، عدوّ مبين/ دشمن، دشمن آشكار (يس/ 36، 60؛ كهف/ 18، 50؛ فاطر/ 35، 6؛ بقره/ 2، 168 و 208؛ انعام/ 6، 142؛ يوسف/ 12، 5)؛
14. هم دم بد (نساء/ 4، 38)؛
15. خذول/ فرو گذارنده انسان (فرقان/ 25، 29)؛
16. مُضلّ مبين/ گمراه كننده آشكار (قصص/ 28، 15؛ ص/ 38، 82)؛
17. غرور، فتنه گرى، فريب‏كارى (اعراف/ 7، 22 و 27؛ طه/ 20، 120)؛
18. وعده كاذب و برانگيختن آرزو (نساء/ 4، 120)؛
19. دعوت گرى به سوى جهنّم. (لقمان/ 31، 21)

 

نویسنده: على محمّدى آشنانی

_____________________________

پی نوشت:

1. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 336؛ روض الجنان، ج 8، ص 151؛ الميزان، ج 14، ص 343
2. الميزان، ج 7، ص 321
3. روح المعانى، مج 3، ج 4، ص 202
4. اعلام القرآن، ص 83
5. مجمع البيان، ج 6، ص 478
6. التفسير الكبير، ج 7، ص 68
7. الفرقان، ج 1، ص 306؛ اعلام القرآن، ص 83
8. روح البيان، ج 8، ص 59؛ البداية و النهايه، ج 1، ص 69؛ بحارالانوار، ج 60، ص 241
9. دائرة المعارف الشيعيه، ج 2، ص 199
10. مجمع البحرين، ج 1، ص 239؛ روح البيان، ج 8، ص 59
11. ابليس فى القرآن و الحديث، ص 12؛ اعلام قرآن، ص 78؛ كشف الاسرار، ج 1، ص 145
12. مفردات، ص 143؛ تاج العروس، ج 8، ص 209؛ مقاييس‏اللغه، ج 1، ص 300، «بلس»
13. روح المعانى، مج 1، ج 1، ص 364؛ جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 325
14. مفردات، ص 143؛ مقاييس اللغه، ج 1، ص 300؛ ترتيب العين، ص 93، «بلس»
15. تاج العروس، ج 8، ص 208، «بلس»
16. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 326
17. مجمع البحرين، ج 1، ص 239؛ لسان العرب، ج 1، ص 483، «بلس»
18. دائرة المعارف الاسلاميه، ج 14، ص 51؛ قاموس كتاب مقدس، ص 545؛ معجم اللاهوت، ص 466
19. اعلام قرآن، ص 77
20. واژه هاى دخيل، ص 102- 104
21. التحقيق، ج 1، ص 330
22. همان، ص 80
23. همان، ص 82
24. اوستا- پيوست ها، ص 934
25. كتاب مقدس، پيدايش 3
26. همان، مكاشفه 12: 7- 10
27. همان، 12: 10
28. همان، 9: 11
29. همان، اعمال رسولان، 26: 18
30. همان، متى 12: 24
31. همان، 9: 34؛ مرقس 4: 22
32. همان، افسيسان 2: 2
33. كتاب مقدس: يوحنا 8: 43- 45
34. همان، نامه اول پطرس 5: 8
35. قاموس كتاب مقدس، ص 545
36. كتاب مقدس، يوحنا 12: 31- 32
37. همان: نامه دوم قرنتيان 4: 3- 5
38. همان، مرقس 5: 1- 20
39. همان، 9: 17-/ 27
40. همان، نامه دوم قرنتيان 11: 14- 16
41. همان، مرقس 4: 15
42. كتاب مقدس، افسيسان 6: 11
43. همان، نامه دوم قرنتيان 2: 11
44. همان، نامه اول قرنتيان 7: 5
45. همان، نامه دوم قرنتيان 6: 12-/ 15
46. همان، نامه اول پطرس 5: 8
47. همان، متى 25: 41 و نامه دوم قرنتيان 11: 14
48. الميزان، ج 8، ص 37
49. همان، ص 38
50. همان، ج 1، ص 131
51. كشف الاسرار، ج 8، ص 291؛ مكاشفة القلوب، ص 70- 71؛ جامع البيان، مج 12، ج 23، ص 97
52. نهج البلاغه، خ 192
53. التبيان، ج 1، ص 151
54. روض‏الجنان، ج 1، ص 212
55. الكشاف، ج 1، ص 127
56. كنز الدقائق، ج 1، ص 351
57. فى ظلال القرآن، ج 1، ص 58
58. الكاشف، ج 1، ص 83
59. مجمع البيان، ج 1، ص 189
60. التفسير الكبير، ج 2، ص 213
61. كشف الاسرار، ج 3، ص 570؛ التبيان، ج 1، ص 152
62. تفسير عياشى، ج 1، ص 34؛ البرهان، ج 1، ص 170؛ بحارالانوار، ج 11، ص 144
63. التفسير الكبير، ج 2، ص 214، الدرالمنثور، ج 1، ص 124
64. مجمع البيان، ج 1، 189- 190.
65. الكشاف، ج 1، ص 127
66. همان، ج 3، ص 91؛ تفسيرموضوعى، ج 6، ص 257
67. روح البيان، ج 8، ص 59؛ تفسيرابن كثير، ج 1، ص 80
68. كنزالدقائق، ج 1، ص 351
69. التبيان، ج 1، ص 150؛ تفسير بيضاوى، ج 1، ص 294؛ جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 321
70. روح المعانى، مج 1، ج 1، ص 365
71. التبيان، ج 1، ص 151
72. تاريخ بلعمى، ج 1، ص 16؛ نهج البلاغه، خطبه 192؛ جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 321
73. التبيان، ج 1، ص 153
74. التفسير الكبير، ج 2، ص 215؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 239
75. التبيان، ج 1، ص 152
76. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 322؛ التبيان، ج 1، ص 152؛ روح المعانى، مج 1، ج 1، ص 365
77. روح المعانى، مج 1، ج 1، ص 365
78. الكشاف، ج 4، ص 107

 

منابع: 

برگرفته از کتاب «اعلام قرآن»، ج 1، ص: 267