آيات و ارتباط آنها با يكديگر از ديدگاه علّامه طباطبائى

چكيده

زز و در جاى جاى آن، به كشف و معرفى ارتباط و تناسب موجود بين آيات پرداخته است. اين نوشتار به مطالعه و بررسى انواع ارتباطى كه ايشان بيان كرده است، مى‏پردازد و در واقع، در پى يافتن اين رابطه‏ها در تفسير الميزان است، تا با استفاده از دستاوردهاى علمى علّامه طباطبائى، فهم و تفسير بهتر آيات قرآن ميسّر گردد.

ايشان در اين كتاب، دو نوع ارتباط بين آيات مطرح كرده است: 1. دسته‏بندى محتوايى كه به شناسايى رابطه‏هايى پرداخته كه از لحاظ مفهومى بين آيات برقرار است. 2. دسته‏بندى شكلى كه ابتدا از لحاظ تعداد و شكل، آيات را جدا كرده (دسته‏هاى آيات، فرازهاى يك آيه و...) سپس ارتباطى مفهومى بين آنها بيان داشته است. روش تحقيق تحليلى ـ توصيفى است.

 

مقدّمه

قرآن كتاب آسمانى و راهنماى زندگى بشريت است. از اين‏رو، علم تفسير قرآن براى نيل به مقصود حقيقى آن از ضرورى ترين علوم مورد نياز بشر است.

از بين همه علوم و مقدّمات تفسير، بحث «ارتباط آيات» همواره مورد عنايت مفسّران بوده است. گذشتگان از آن با عنوان «تناسب آيات» ياد كرده و تلاش‏هايى هم در بيان انواع اين تناسب انجام داده‏اند. بقاعى در مقدّمه تفسير خود، درباره اهميت اين موضوع مى گويد: علم مناسبت از مهم‏ترين علوم قرآنى است كه به وسيله آن، علت ترتيب آيات شناخته مى‏شود و موضوع آن اجزاى مطلبى است كه تناسب بين آنها مدنظر است. ثمره آن اطلاع از رتبه‏اى است كه به سبب آن، يك جزء كنار ديگر اجزا قرار مى‏گيرد و با آنها مرتبط مى‏شود... و علم «مناسبات قرآن» علمى است كه با آن علت ترتيب اجزاى آن روشن مى‏شود... و نسبت آن به علم تفسير مثل نسبت علم بيان به نحو مى‏ماند.[324]

اكنون با توجه به اهميت تدبّر در فهم آيات قرآن و نيز با توجه به تشكيك‏هاى مستشرقان مبنى بر ناهماهنگى بيانات قرآنى، موضوع ارتباط آيات بيش از پيش مورد توجه مفسّران و محققان علوم قرآنى قرار گرفته است. ارتباط آيات، پايه اصلى تفسير ترتيبى است و مى‏تواند پاسخ‏گوى بسيارى از سؤالات و شبهات باشد.

تفسير الميزان اثر ارزشمند مفسّر معاصر، علّامه سيد محمدحسين طباطبائى است. اين كتاب دائره‏المعارفى گران‏بها و دربردارنده بحث‏هاى فلسفى، اجتماعى، روايى، اعتقادى، تاريخى و مانند آن با تكيه بر آيات قرآن كريم است. علّامه طباطبائى همچنين به نقد و بررسى مهم‏ترين آراء مفسّران پيش از خود نيز پرداخته و با اين كار، ارزش تفسير خود را بيش از پيش بر همگان نمايان كرده است.

از جمله اصلى‏ترين مسائل مورد توجه علّامه طباطبائى در اين كتاب، بحث ارتباط و تناسب معنايى آيات است كه هم ديدگاه خود را در رابطه با آن شرح داده و هم در جاى جاى تفسير خود، به توضيح و تبيين آن همّت گماشته است. عملكرد ايشان در اين‏باره به قدرى درخشان و كم‏نظير است كه برخى محققان در اين‏باره گفته‏اند:

به جرئت مى‏توان گفت: علّامه طباطبائى در اين ميدان نيز چونان بعضى ميدان‏هاى ديگر، گوى سبقت را از همگنان تفسيرگوى خويش ربوده است. جاى جاى تفسير الميزان انباشته از آگاهى‏هايى است كه علّامه خود بر اساس توجه به سياق و ارتباط آيات برداشت نموده و به خوانندگان تقديم داشته است.[325]

بنابراين، آگاهى از انديشه‏هاى علّامه طباطبائى در اين‏باره يك ضرورت جدّى محسوب مى‏شود تا بتواند راه‏گشاى مفسّران و محققان آينده باشد. هدف اين نبشتار مطالعه و بررسى انواع ارتباط‏هايى است كه علّامه طباطبائى بين آيات قرآن در نظر داشته است، تا بتوان از دستاوردهاى علمى ايشان در جهت فهم بهتر معنا و ارتباط بين آيات قرآن استفاده كرد.

منظور از «بررسى ارتباط آيات»، مطالعه نحوه چينش آيات يك سوره كنار هم و كشف نظم منطقى حاكم بر ترتيب آنهاست. البته اين ترتيب حكيمانه محدود به جايگاه آيات در سوره‏ها نمى‏شود و در سير نزولى خود، ترتيب كلمات در جملات و جملات در آيات را هم دربردارد. اين نگارش نيز با توجه به همه اين موارد در تفسير الميزان انجام شده است. از اين‏رو، برخى از مثال‏ها درباره ارتباط بين آيات است و برخى ديگر درباره ارتباط‏هاى درون آيه‏اى؛ يعنى رابطه فرازهاى يك آيه با هم.

ارتباط آيات ريشه و مبناى تفسير ترتيبى است و در بررسى روش تفسيرى يك مفسّر، بايد حتما مورد توجه قرار گيرد. اما متأسفانه درباره مفسّر بزرگ قرن حاضر، علّامه طباطبائى اين موضوع تاكنون مغفولٌ‏عنه مانده و اگر هم كسى به آن توجهى كرده فقط در حدّ اشاره و در خلال ساير مباحث مربوط به آن، مثل «سياق» بوده و هيچ‏گاه به طور مستقل در اين تفسير، مطالعه و بررسى نشده است.

خضير جعفر در كتاب خود به نام تفسير القرآن بالقرآن عند العلّامه الطباطبائى كه به بررسى روش تفسيرى علّامه طباطبائى پرداخته، فصلى جداگانه به «سياق» اختصاص داده است.[326] وى معتقد است كه علّامه طباطبائى در هفت جا از سياق استفاده كرده است: 1. كشف معانى آيات قرآنى و شناخت مضمون آنها؛ 2. قبول و يا ردّ روايات؛ 3. ترجيح بعضى اقوال در مناقشه مفسّران؛ 4. شناخت آيات مكّى و مدنى؛ 5. شناخت ترتيب آيات و نظم بين آنها؛ 6. بيان احكام؛ 7. تفسير آيات پيشين.

در اين ميان، موضوع پنجم همان بحث ارتباط و تناسب معنايى آيات است كه به نظر خضير جعفر يكى از پيامدهاى استفاده از سياق است.[327]

على اوسى نيز كتابى با عنوان الطباطبائى و منهجه فى تفسير الميزان[328] دارد و در آن بخشى مخصوص «سياق» وجود دارد. وى در بحث كاربردهاى سياق در روش علّامه طباطبائى، چهار موضوع اول را، كه خضير جعفر بدان اشاره كرده است، بيان و دو موضوع هم خود بدان اضافه مى‏كند. 1. تعيين معناى بعضى الفاظ (كه خضير جعفر در موضوع اول، اين مطلب را در نظر گرفته بود.) 2. ترجيح برخى قرائات بر ديگران. اما همه اين بحث‏ها درباره «سياق» است و در موضوع‏تفاوت‏وتشابه‏آن‏با ارتباط آيات‏ودرخصوص‏ارتباط آيات،نكته‏قابل‏توجهى ندارد.

نادعلى عاشورى نيز مقاله‏اى با عنوان «بررسى ديدگاه علّامه طباطبائى در نظم آيه‏هاى قرآن»[329] دارد كه شباهت زيادى با موضوع مورد بحث دارد.

نتيجه‏اى كه نويسنده در مورد اعتقاد علامه در نظم آيات و ابراهيم سيدعلوى در مقاله‏اى با عنوان «روش تفسيرى استاد علّامه طباطبائى در الميزان»،[330] بخشى را با نام «استفاده از سياق» دارد كه در آن به اهدافى كه علّامه طباطبائى براى استفاده از سياق داشته اشاره كرده است، مواردى مشابه آنچه كه به نقل از خضير جعفر و على أوسى كه پيش‏تر آمد.

محمدعلى رضايى كرمانى در مقاله‏اى با عنوان «جايگاه سياق در الميزان»[331] دارد، اما در آن فقط به صورت كلى به سياق اشاره كرده و به بحث ارتباط آيات نپرداخته است.

 

انواع ارتباط بين آيات

علّامه طباطبائى دو نوع دسته‏بندى كلى براى آيات ذكر كرده است:

1. دسته‏بندى محتوايى: در اين نوع، ايشان ارتباطى را كه از لحاظ مفهومى بين آيات برقرار است، شناسايى كرده و غالبا در اين موارد، به نزول يكباره و يا جداگانه آيات اشاره‏اى نكرده است. شايد اين بدان دليل باشد كه او در چنين مواضعى نزول يكباره آنها را مفروض گرفته است. ايشان بنابر ادعاهاى صريح خود، ارتباط بين آيات را بيشتر منحصر به آن دسته‏آيه‏هايى‏مى‏داندكه‏باهم‏نازل‏شده‏است.[332]

2. دسته‏بندى شكلى: در اين دسته‏بندى، اگرچه باز هم ملاك اصلى همان معناى آيات است و از اين نظر، با دسته‏بندى نوع اول مشترك است، اما آنچه موجب شد كه اين دو از هم جدا انگاشته شود شكل متفاوت كار علّامه طباطبائى در آنهاست؛ زيرا در نوع اول، ايشان ارتباط بين محتواى آيات با قبل و بعد خود را بيان مى‏كند. اما در نوع دوم، ابتدا از لحاظ تعداد و شكل، آيات را جدا كرده (دسته‏هاى آيات، يك آيه در فواصل گوناگون در طول سوره و يا فرازهاى يك آيه)، سپس به بيان ارتباط مفهومى بين آنها پرداخته است.

 

الف. دسته‏بندى محتوايى

1. تفسير: ايشان برخى آيات را مفسّر آيه و يا آيات پيشين مى‏داند و گاهى بخشى‏از يك‏آيه راتفسيركننده‏بخش ديگرى از همان آيه به شمار مى‏آورد. به مثال ذيل دقت كنيد:

آيه 14 سوره لقمان: «وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ.»

ايشان در تفسير اين آيه مى‏نويسد: بخش «اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ» تفسير قول «وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ...»در اول آيه است؛ يعنى وصيت ما اين است كه امر به شكرگزارى از والدين مى‏كنيم؛ همان‏گونه كه امر به شكرگزارى خداوند مى‏كنيم. و قول «إِلَيَّ الْمَصِيرُ» به منظور انذار و تأكيد به امر شكرگزارى آمده است.[333]

حرف «أن» در ابتداى عبارت «أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ» معروف به «أن» مفسّره است؛ به اين معنا كه جمله پس از آن براى توضيح و تفسير جمله يا عبارت قبل از آن مى‏آيد، و اين كاربرد حرف «أن» براى تفسير كردن در زبان عرب معمول است و در اين آيه نيز به همين منظور به كار گرفته شده است. بنابراين، توضيحى كه علّامه طباطبائى در تفسير اين آيه داده، صحيح است؛ يعنى عبارت «أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ» تفسير و توضيح فراز اوليه آيه «وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ» است، و معناى آن را روشن مى‏كند و معلوم مى‏شود وصيتى كه خداوند به انسان فرموده اين است كه شكرگزار او و والدينش باشد كه بازگشت انسان به سوى خداست.

2. تعليل: نويسنده معتقد است: بعضى آيات به منظور ذكر علت مطالب ماقبل خود نازل شده است و نسبت به آنها حالت تعليل دارد. به نمونه ذيل توجه كنيد:

آيات 205 و 206 سوره «اعراف»: «وَاذْكُر رَّبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ.»

نويسنده در بيان اين آيه مى‏نويسد: ظاهر سياق نشان مى‏دهد كه «إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ...» در موضع تعليل امر واقع شده در آيه قبل است. بنابراين، چنين معنا مى‏شود: پروردگارت را چنين و چنان ياد كن: زيرا كسانى كه نزد پروردگارت هستند اين‏گونه عمل مى‏كنند؛ يعنى پروردگارت را چنين ياد كن تا از كسانى باشى كه نزد پروردگارت هستند و از زمره ايشان خارج نشوى.[334]

به راستى، چنين رابطه‏اى بين اين دو آيه ديده مى‏شود؛ يعنى خداوند متعال در آيه 205 پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به ذكر خدا در صبح و شام تشويق و تأكيد مى‏كند كه از غافلان نباشد. سپس در آيه 206 علت اين امر و نهى را چنين بيان مى‏كند: كسانى كه نزد پروردگار هستند از عبادت او روى برنمى‏گردانند و او را تسبيح و سجده مى‏كنند.

3. تفريع: علّامه طباطبائى معتقد است: بعضى آيات متفرّع بر آيه‏هاى قبل از خود هستند. نمونه ذيل را ببينيد:

آيه 35 سوره انفال: «وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكَاء وَتَصْدِيَةً فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ.»

علّامه طباطبائى مرجع ضمير «هم» در «صلاتهم» را همان مانعان مسجدالحرام در آيه قبل «وَمَا لَهُمْ أَلاَّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا كَانُواْ أَوْلِيَاءهُ إِنْ أَوْلِيَآؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ» مى‏داند و مى‏نويسد: ايشان همان مشركان قريش هستند و قول «فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ» به قرينه «فاء» تفريع، وقوع عذاب وعده داده شده به آنها را بيان مى‏كند، و از اينجا تأييد مى‏شود كه اين دو آيه به هم متصلند و كلام واحدى را تشكيل مى‏دهند.[335]

فاء تفريع، كه بر سر عبارت «فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ» آمده است از رابطه تفريع بين اين فراز و ماقبل آن حكايت مى‏كند. علّامه طباطبائى اين رابطه را شناخته و چون ابتداى اين آيه در ادامه آيه قبل است، فراز پايانى آن هم تفريع از اين آيه و آيه قبل است.

4. تتميم: علّامه طباطبائى بعضى آيات را به منزله متمّم و يا ضميمه معناى آيات پيش از خود مى‏داند. آيات ذيل نمونه مناسبى براى اين منظور است:

آيات 4 و 5 سوره آل‏عمران: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِآيَاتِ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ إِنَّ اللّهَ لاَ يَخْفَىَ عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء.»

علّامه طباطبائى درباره اين دو آيه مى‏فرمايد: خداوند متعال عذاب كسانى را كه به آيات او كافر شدند، به عزيز و ذوانتقام بودن خود تعليل كرده است. اما اين تعليل به ضميمه‏اى نياز داشت تا معناى مطلوب را تمام كند؛ چراكه از عزيز و صاحب انتقام هم ممكن است كفر بعضى افراد، كه به نعمت او كفر مى‏ورزند، مخفى بماند و در نتيجه، آنها را عذاب نكند و از ايشان انتقام نگيرد. پس در تعقيب آن كلام خود فرمود: «إِنَّ اللّهَ لاَ يَخْفَىَ عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء» و روشن كرد كه او عزيزى است كه چيزى از چشمش پنهان نمى‏ماند، نه چيز ظاهرى كه با حواس درك مى‏شود و نه چيز باطنى كه به وسيله حواس قابل فهم نيست.[336]

بيان صاحب تفسير الميزان درباره اين دو آيه به خوبى ارتباط آنها را با هم نشان مى‏دهد.

5. تقابل: هنگامى كه در برخى آيات مطلبى درباره كافران و منافقان مى‏آيد و سپس در آيات بعدى به بيان حال گروه مقابل يعنى مؤمنان مى‏پردازد، نوعى مقابله به وجود آمده كه علّامه طباطبائى به اين نكته توجه نموده است. بنابراين، مراد از «تقابل» در اينجا تضاد و يا تعارض نيست و آيات قرآن هرگز با هم متضاد و متعارض نيستند. مثال ذيل را ببينيد:

آيه 71 سوره توبه: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَـئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.»

نويسنده ذيل آيه 71 مى‏گويد: پس از آنچه در توصيف منافقان (در آيات پيشين) ذكر فرمود، اينك در مقابل، به بيان اوصاف عامّه مؤمنان مى‏پردازد و مى‏فرمايد: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ»، تا بدين‏وسيله، دلالت كند بر اينكه مؤمنان با همه كثرتشان و با وجود زن و مرد بودنشان، صاحب اسم و رسم واحدى هستند كه هرگز از هم جدا نمى‏شوند و به همين دليل، بعضى از ايشان اولياى بعضى ديگرند و تدبير امور آنها را به عهده دارند.[337]

نيز در جمله «أُوْلَـئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» مى‏فرمايد: «خبر از رحمتى است كه در قضاى الهى شامل حال قوم مذكور مى‏شود. گويا در اين جمله، مقابله‏اى با جمله «نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ» (توبه: 67) در خصوص منافقان وجود دارد.[338]

وجود رابطه تقابل در آيات بالا روشن است، و اصولاً در فرهنگ قرآن معمول است كه وقتى خداوند به بيان حال مؤمنان مى‏پردازد، پس از آن شروع به بيان حال منافقان و يا كافران مى‏كند، يا پس از ذكر منافقان، حال مؤمنان را نيز متذكر مى‏شود.

6. تلخيص: علّامه طباطبائى معتقد است: بعضى آيات نسبت به ماقبل خود و يا نسبت‏به‏كل‏سوره و يا غرض سوره حالت خلاصه دارند. براى مثال، اين آيه را ملاحظه كنيد:

آيه 68 سوره هود: «كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفرُواْ رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْدا لِّثَمُودَ.»

اين آيه پس از ذكر داستان قوم ثمود و پيامبرشان حضرت صالح عليه‏السلام و داستان ناقه ايشان و سرانجام انكار قوم و نزول عذاب برايشان آمده است.

علّامه طباطبائى در تفسير اين آيه مى‏فرمايد: اين دو جمله خلاصه داستان قوم ثمود است كه به تفصيل، قبل از اين آيه آمده. جمله اول خلاصه پايان كار ثمود و دعوت حضرت صالح عليه‏السلام است، و جمله دوم خلاصه مجازات الهى ايشان است.[339]

همان‏گونه كه نويسنده اشاره كرده، آيه 68 به منزله خلاصه آيات قبل، يعنى آيات 61 الى 67 است، و اين رابطه بين اين آيات واضح است.

7. نتيجه‏گيرى: از نظر علّامه طباطبائى برخى آيات به بيان نتيجه به دست آمده از آيه يا آيات قبل خود مى‏پردازد: در مثال ذيل دقت كنيد:

آيات 71 الى 73 سوره قصص: «قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاء أَفَلَا تَسْمَعُونَ قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.»

توجه به آيات بالا نشان‏دهنده وجود اين نوع اتصال بين آيه 73 با دو آيه قبلى است؛ چنان‏كه علّامه طباطبائى هم در اين‏باره مى‏فرمايد: آيه «وَمِن رَّحْمَتِهِ...» به منزله نتيجه حجت مذكور در دو آيه سابق است كه پس از باطل كردن ادعاى دشمن، به صورت خبر ابتدايى آمده؛ زيرا مطلب ثابتى است كه معارضى ندارد.[340]

معناى سخن مرحوم علّامه اين است كه در آيه 71 متذكر اين نكته مى‏شود كه اگر خداوند شب را طولانى كند، چه كسى غير از او مى‏تواند روشنايى روز را برگرداند؟ و در آيه 72 چنين ادامه مى‏دهد كه اگر خداوند روز را طولانى كند، چه كسى مى‏تواند آرامش شب را برگرداند؟ سپس در آيه 73 نتيجه مى‏گيرد: اين رحمت خداست كه براى شما شب را زمان آرامش و روز را زمان كسب روزى قرار داده است.

8. زمينه‏چينى: علّامه طباطبائى برخى آيات را به منزله مقدّمه و زمينه براى بيان مفاهيم آيات پس از خود مى‏داند، و گاهى هم فراز اوليه يك آيه را مقدّمه فرازهاى بعدى مى‏شمارد. براى نمونه، به اين مثال دقت كنيد:

آيه 284 سوره بقره: «لِّلَّهِ ما فِي السَّمَاواتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَإِن تُبْدُواْ مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاء وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»

نويسنده در ذيل اين آيه چنين آورده است: قول «لِّلَّهِ ما فِي السَّمَاواتِ» دلالت مى‏كند بر مالكيت خداوند بر عالم مخلوقات در زمين و آسمان، و بسان مقدّمه‏اى براى فراز بعدى يعنى «وَإِن تُبْدُواْ مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ» است؛ يعنى هر چه در آسمان‏ها و زمين است، از آن اوست كه از جمله آنها شما و اعمال شماست و آنچه نفوس شما كسب مى‏كند. او به شما احاطه دارد و بر اعمال شما مسلّط است و در اين‏باره، فرقى نمى‏كند كه اعمالتان ظاهر و آشكار باشد يا مخفى و پنهان. او همه را محاسبه مى‏كند.[341]

توضيح مختصر ولى مناسب علّامه طباطبائى وجود اين ارتباط را بين فرازهاى آيه روشن مى‏كند.

9. تفصيل پس از اجمال: علّامه طباطبائى معتقد است: خداوند گاهى براى بيان مقصود خود ابتدا چكيده كلام را به صورت اجمال ذكر مى‏كند و سپس اين بيان مختصر را به تفصيل شرح مى‏دهد، و البته اهداف حكيمانه‏اى از اين نحوه طرح بحث دارد. به نمونه ذيل بنگريد:

آيات 103 و 104 سوره اعراف: در سوره اعراف، داستان قوم بنى‏اسرائيل به صورت مفصّل آمده و سرآغاز آن را خداوند بدين صورت بيان فرموده است: «ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُواْ بِهَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ.» (اعراف: 103)

نويسنده در اين‏باره مى‏گويد: قول «ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى بِآيَاتِنَا» اجمال قصه حضرت موسى عليه‏السلاماست كه از آيه 104 يعنى «وَقَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنُ»تفصيل آن شروع مى‏شود.[342]

اگر نگاهى به آيات بعد داشته باشيم، مى‏بينيم كه از آيه 104 به بعد، داستان قوم بنى‏اسرائيل و دعوت حضرت موسى عليه‏السلام به طور مبسوط آمده است؛ يعنى دعوت فرعون و مردم به راه حق، نشان دادن معجزات و آيات نشانگر نبوّت وى، ماجراى مقابله ايشان با ساحران، هلاك شدن فرعونيان، وراثت زمين براى مستضعفان، داستان ميقات حضرت موسى عليه‏السلام، گوساله‏پرستى بنى‏اسرائيل و در نهايت، عاقبت ستم‏كاران شرح داده شده است. بنابراين، آيه 103 اين ماجراهاى مفصّل را به اجمال بيان كرده است.

10. ترقّى: از نظر علّامه طباطبائى، برخى آيات دربردارنده مطالبى است كه نسبت به آيه‏هاى قبل از خود حالت ترقّى دارد؛ يعنى مطلبى را بيان مى‏كند كه نسبت به آنها در رتبه بالاترى از لحاظ معرفتى قرار دارد و مطلب قبلى را به نحو احسن كامل مى‏كند؛ مثلاً، درباره آيه 6 سوره آل‏عمران چنين نظرى دارد.

آيه 6 سوره آل‏عمران: «هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاء لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.»

علّامه طباطبائى در تفسير اين آيه مى‏نويسد: اين آيه به معناى ترقّى نسبت به دو آيه سابق است. بنابراين، معناى آن دو آيه چنين مى‏شود: خداوند متعال كسانى را كه به آياتش كافر شوند عذاب مى‏كند، و چون او عزيز و منتقم است و به پيدا و پنهان امور آگاه است، هرگز مغلوب نمى‏شود و هميشه غالب است. پس معناى حاصل از اين آيات چنين است: مسئله بزرگ‏تر از اين است، و هر كس به آيات خدا كفر بورزد و با امر او مخالفت كند، كوچك‏تر از آن است كه در اين كار خود استقلالى داشته باشد و با تكيه بر قدرت خود و بدون اينكه خداوند به او اجازه دهد، كافر شود، و بدين‏وسيله، برخواست حق‏تعالى غالب گردد و نظام احسنى را كه خداوند سبحان خلقت را بر اساس آن منظم كرده است، باطل كند؛ يعنى اراده او بر اراده پروردگار حاكم شود، بلكه خداوند سبحان خود در اين‏باره به او اذن داده است؛ يعنى خلقت را طورى نظم داده كه انسان در آن داراى اختيار باشد. اين همان صفتى است كه به او اجازه مى‏دهد راه ايمان و اطاعت خداوند را برگزيند و يا به راه كفر و گناه بگرايد. بدين‏سان، مسئله امتحان و آزمايش انسان كامل مى‏شود. پس هر كس بخواهد ايمان مى‏آورد و هر كس بخواهد كافر مى‏شود، و ايشان اراده نمى‏كنند، مگر آنچه را كه خداوند عالم بخواهد.[343]

توضيح اينكه به عقيده نويسنده، اختيارى كه خداوند به انسان‏ها داده است موجب مى‏شود كه بتوانند راه خير يا شر را برگزينند، و اساسا هدف اصلى خلقت انسان هم همين است كه با وجود داشتن اختيار و توانايى برگزيدن راه شر، به نيكى روى آورد و خدا را انتخاب كند و به عبادت او بپردازد؛ چراكه عبادت اختيارى رتبه‏اى بالاتر از عبادت جبرى دارد. با اين بيان، اين آيه مى‏تواند حالت ترقّى نسبت به دو آيه ماقبل خود داشته باشد.

11. تدريج: از ديدگاه علّامه طباطبائى، بعضى آيات مفهوم موردنظرخودرابه‏تدريج‏بيان مى‏كنند. به اين مثال توجه كنيد:

آيه 216 سوره بقره: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ.»

ايشان در بيان فراز پايانى آيه مى‏فرمايد: قول «وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» تتمّه بيان خطاى آنهاست. خداوند براى فهم آسان‏تر مطلب، در بيان خطاى ايشان، راه تدريج در پيش گرفته است؛ يعنى اول با قول «عَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئا» مى‏فرمايد: احتمال بدهيد در آنچه دوست نداريد و يا خوشتان مى‏آيد اشتباه مى‏كنيد. پس از اينكه ذهنشان به وجود شك در تمايلاتشان تعديل يافت و از جهل مركّب بيرون آمدند، مى‏فرمايد: حكمى را كه شما دوست نداريد، خداوندى وضع كرده كه هيچ‏يك از حقايق امور بر او پوشيده نيست. و در (پذيرش) احكام لازم است كه تسليم امر خداوند سبحان شويد؛ احكامى كه (براى پذيرش آن) تنها به نفس‏هاى خودتان مراجعه مى‏كنيد؛ همان نفوسى كه علمى ندارند، مگر آنچه خداوند به ايشان بياموزد و حقيقت را برايشان روشن كند.[344]

توضيح نويسنده به راستى خبر از حكمت بى‏منتهاى الهى مى‏دهد كه چگونه در بيان احكام خود، حال مخاطب را نيز در نظر مى‏گيرد.

12. تأكيد: علّامه طباطبائى برخى آيات را در مقام تأكيد و اثبات مطالب آيات پيش از خود مى‏داند؛ مثل آيه ذيل:

آيه 211 سوره بقره:«سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُم مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَمَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ.»

ايشان در تفسير آيه مزبور چنين مى‏گويد: اين آيه تثبيت و تأكيد حقيقتى است كه قول «فَإِن زَلَلْتُمْ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (بقره: 209) بيان مى‏كند؛ يعنى همان مجازات مخالفان توسط خداوند عزيز مقتدر. بنابراين، معناى آيه چنين مى‏شود: اين بنى‏اسرائيل است كه پيش روى شماست و مقابل ديدگان شما قرار دارد. ايشان امّتى هستند كه خداوند كتاب و حكمت و نبوّت و ملك عطايشان كرد، از طيّبات روزى‏شان دارد و بر عالميان برترى‏شان داد. از آنها بپرسيد كه چه تعداد بينه به ايشان داده شد؟ و به امرشان بنگريد كه از كجا آغاز كردند و به كجا مى‏روند؟ كلام خدا را از موضع خود تحريف كردند و به دليل ظلم و بى‏عدالتى‏شان در مقابل خدا و كتاب و آيات او، امورى را از جانب خود وضع كردند. پس خداوند هم شديدا عقابشان كرد؛ چون شريك گرفتن براى پروردگار را جايز شمردند و نيز به دليل اختلاف و تشتّت آرائشان و حرام‏خورى و ساير گناهانشان.[345]

به دليل آنكه آيه 209 مؤمنان را از تزلزل در ايمان پس از مشاهده و درك بيّنات نهى مى‏كند و آيه 210 نيز عواقب احتمالى اين امر را هشدار مى‏دهد و مى‏فرمايد: «هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلآئِكَةُ وَقُضِيَ الأَمْرُ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»، بنابراين، آيه 211، كه ايشان را به بنى‏اسرائيل رجوع مى‏دهد تا از آنها درباره عواقب چنين كردارى سؤال كنند، مى‏تواند مضمون آيه 209 را تقرير كند؛ زيرا بنى‏اسرائيل عمل مشابهى انجام دادند؛ يعنى پس از روشن شدن حقيقت و آمدن بيّنات باز هم لغزيدندوخطاكردند. در نتيجه،به‏عقاب‏الهى‏دچار گشتند.

بنابراين، وقتى مسلمانان عاقبت ايشان را بدانند، به وعيد الهى، كه در آيات 209 و 210 ذكر شده است، ايمان مى‏آورند و به وقوع چنين عذاب‏هايى كه قبلاً هم بر سر امّت‏هاى گذشته نازل شده است، معتقد مى‏شوند. پس آيه 211 اثبات‏كننده آيه 209 است. البته از نگاه ديگر مى‏توان گفت: سرگذشت بنى‏اسرائيل، كه پس از آيات 209 و 210 آمده و دربردارنده وعده عذاب الهى است، يك مثال و مصداق بارز براى آن نوع عقاب نيز محسوب مى‏شود.

13. پاسخ: از نظر علّامه طباطبائى، بعضى آيات براى پاسخ به سؤال، شبهه و يا مسئله‏اى است كه به صراحت يا تقديرا در آيه‏هاى پيشين مطرح شده است. بنابراين، اين آيات به چهار دسته فرعى تقسيم مى‏شود:

الف. پاسخ سؤال صريح: برخى آيات پاسخ سؤالى را مى‏دهد كه به طور صريح در آيات قبل از آنها مطرح شده است. آيات اوليه سوره «حاقه» مثال مناسبى براى اين دسته است:

آيات اوليه سوره حاقّه: «الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحَاقَّةُ كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَعَادٌ بِالْقَارِعَةِ فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ.»

نويسنده در تفسير آيه 4 مى‏گويد: اين آيه و نُه آيه پس از آن، اگرچه به بيان اجمالى قصّه‏هاى قوم نوح و عاد و ثمود و مانند آن مى‏پردازد، اما در حقيقت، درصدد معرفى برخى از اوصاف «حاقّه» است و اينكه خداوند امّت‏هاى زيادى را به دليل تكذيب آنها هلاك كرده است. پس در حقيقت، پاسخ سؤال «ما»ى استفهاميه است؛ چنان‏كه در «فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ» هم جواب ديگرى است. پس معناى‏حاصل چنين است: (حاقه) همان «قارعه» است كه ثمودوعادوفرعون‏وافرادپيش‏از او و مردم شهرهاى ويران شده و قوم نوح تكذيبش كردند، و خداوند نيز آنها را به سختى مجازات كرد و دچار هلاكتى‏بنيان‏كن ساخت.[346]

«ما»ى استفهاميه كه در آيه‏هاى 2 و 3 آمده، سؤال صريحى از اين دو آيه ساخته كه با توضيح علّامه طباطبائى، روشن مى‏شود آيات بعدى به خوبى به آن پاسخ مى‏دهند.

ب. پاسخ شبهه و سؤال مقدّر: از ديدگاه علّامه طباطبائى، ضمن بيان برخى مطالب قرآنى، سؤالى در ذهن مخاطب ايجاد مى‏شود كه خداوند به طرح سؤال نپرداخته، اما در آيات بعد، پاسخ آن را بيان مى‏كند. در مثال‏هاى ذيل دقت كنيد:

آيه 6 سوره توبه: «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْلَمُونَ.»

ايشان در تفسير اين آيه مى‏گويد: «اين آيه متضمّن حكم اجاره (مهلت دادن به كفّار براى شنيدن حرف حق و پيام اسلام) است براى مشركانى كه براى شنيدن كلام خدا طلب مهلت مى‏كنند. و اگرچه جمله معترضه يا شبه‏معترضه‏اى است كه بين آيات برائت و رفع امان از مشركان قرار گرفته، ولى به دليل دربرداشتن حكم مهلت دادن به گروهى از ايشان، به منزله دفع دخلى (توهّمى) است كه حتما به وجود مى‏آيد و ناديده گرفتن آن جايز نيست؛ چراكه آنچه اساس اين دعوت حق را تشكيل مى‏دهد از اصل دعوت و ملزومات آن، از جمله وعد و وعيد و تبشير و انذار و اثرات آن، مثل عقد پيمان‏ها و وفاى به عهدها و يا نقض آنها و برائت و احكام قتال، همگى براى بازگرداندن مردم از ضلالت و گم‏راهى به راه رشد و هدايت است، و براى راهنمايى آنها از شقاوت شرك به سعادت توحيد صورت گرفته است.[347]

آيات اوليه سوره «توبه» در بيان برائت از مشركان است و آيه 5 چنين مى‏فرمايد: «فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.»طبيعى است كه پس از اين آيه، اين شبهه به وجود بيايد كه از نظر اسلام، مشركان از زمان صدور اين حكم به بعد بايد حتما كشته شوند، حتى اگر جاهل و يا طالب كشف حقيقت باشند. اما خداوند در آيه 6 اين شبهه را دفع مى‏كند. و اگر اين توهّم باطل برطرف نمى‏شد غرض سوره توبه در اعلام برائت از مشركان كامل نمى‏گشت و احكام قتال و جهاد در اسلام به خوبى درك نمى‏شد.

آيات 120 و 121 سوره بقره:«وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعْدَ الَّذِي جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُوْلَـئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمن يَكْفُرْ بِهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ.»

ايشان درباره آيات مزبور چنين مى‏گويد: قول «الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ» ممكن است به قرينه حصرى كه از جمله «أُوْلَـئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ» فهميده مى‏شود، جواب سؤال مقدّرى باشد كه از آيه قبل به ذهن مى‏رسد؛ يعنى وقتى اميدى به ايمان آوردن يهود و نصارا نيست، پس چه كسى از آنها ايمان مى‏آورد؟ و آيا دعوت آنها به ايمان لغو و باطل است؟ در آيه 121 خداوند جواب مى‏دهد: كسانى كه كتاب بر ايشان نازل شد و حالشان اين‏گونه است كه حقِ تلاوت آن را ادا مى‏كنند، ايشان به كتاب خود ايمان مى‏آورند. بنابراين، به كتاب تو (قرآن) نيز ايمان مى‏آورند. يا ايشان به كتابى ايمان مى‏آورند كه خداوند متعال نازل كند، هرچه كه باشد، و يا ايشان‏به‏كتابى كه قرآن است، ايمان مى‏آورند.[348]

14. تنظير: علّامه طباطبائى معتقد است: بعضى آيات نسبت به حقايق ماقبل خود جنبه نظير دارند كه براى درك بهتر مطلب ذكر شده‏اند. گاهى خود خداوند صراحتا به اين مطلب اشاره مى‏كند كه به همين دليل، از ذكر چنين نمونه‏هايى خوددارى مى‏شود. اما در بسيارى از موارد، در متن آيات به ذكر تنظير يا تشبيه تصريح نشده است. به اين نمونه نگاه كنيد:

آيه 5 سوره ابراهيم:«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللّهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ.»

علّامه طباطبائى در خصوص اين آيه مى‏نويسد: كلام در اين سوره، مبنى بر انذار و تذكر عزّت خداوند سبحان است، و براى اين مقام، ذكر داستان ارسال حضرت موسى عليه‏السلام با آيات روشن براى هدايت قومش مناسب است؛ زيرا قصّه رسالت او از واضح‏ترين مصاديق ظهور و عزّت الهى در بين ساير پيامبران است كه خداوند درباره‏اش در آيه 96 سوره هود مى‏فرمايد: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ» و نيز از قول او در آيه 19 سوره «دخان» مى‏فرمايد: «وَأَنْ لَّا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ.»

عبارت «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» در آيه 5 سوره ابراهيم مطابق عبارت «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» در آيه 1 همين سوره به منزله نظيرى براى آن است كه قصد تأييد مفهوم آن آيه را دارد؛ همان‏گونه كه در آيه 163 سوره نساء مى‏فرمايد: «إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ.»[349]

ذكر داستان پيامبران گذشته به عنوان مثال و مصداق حقايق قرآنى در بيشتر سوره‏هاى قرآن وجود دارد، و اساسا اين يكى از روش‏هاى اصلى و متداول بيانات قرآنى است كه نويسنده تفسير الميزان به آن توجه داشته است.

ب. دسته‏بندى شكلى

همان‏گونه كه در مقدّمه هم آمد، مراد از دو نوع دسته‏بندى توجه به شكل متفاوت كار علّامه طباطبائى در اين دو ساحت است. در نوع اول ـ يعنى دسته‏بندى محتوايى ـ ايشان صرفا بر مفاهيم آيات متمركز شده و ارتباط بين محتواى آنها را شناسايى كرده است. اما در نوع دوم، ابتدا تقسيم‏بندى خاصى در آيات يك سوره انجام داده و سپس به بيان ارتباط بين اين دسته‏هاى آيات با ساير آيات سوره پرداخته است. از اين‏رو، ممكن است برخى از اين رابطه‏ها در بخش قبل ذكر شده باشد، اما در اين بخش، از منظر ديگرى مورد توجه قرار گرفته است. در اين دسته‏بندى، ايشان سه نوع تقسيم‏بندى انجام داده است:

نوع اول مربوط به دسته آيات است؛ يعنى ابتدا تعدادى از آيات همجوار را، كه ويژگى خاصى دارد، جدا كرده و سپس به بيان ارتباط آنها با قبل و بعد خود پرداخته است.

در نوع دوم، ايشان به جداسازى آيات منفردى پرداخته كه داراى ويژگى خاصى است؛ يعنى به طور متناوب در سراسر سوره تكرار شده و يا با آيات غيرهمجوار خود مرتبط است. وى در ادامه، به بيان ارتباط اين نوع آيات با ساير آيات سوره مى‏پردازد.

و در نوع آخر، ايشان به شناسايى و بررسى ارتباط بين فرازهاى يك آيه مى‏پردازد. همان‏گونه كه گفته شد، اين بخش از كار ايشان نيز در بحث ارتباط آيات (در سير نزولى خود) مى‏گنجد. علّامه طباطبائى در اين زمينه، تلاش گسترده‏اى داشته و بخصوص به كشف ارتباط بين فرازهاى پايانى آيات با مفهوم كلى و يا فرازهاى قبلى‏شان در همان آيه و يا حتى در آيات قبل و بعد توجه ويژه‏اى مبذول داشته است. از اين‏رو، عدم توجه و دقت به اين بخش از كار مرحوم علّامه خسارت بزرگى در دست‏يابى به هدف اين پژوهش است.

1. ارتباط بين دسته آيات:

علّامه طباطبائى در تفسير همه سوره‏ها، كل آيات آنها را به چند دسته تقسيم مى‏كند كه از نظر او، سياق واحدى دارد. اين دسته‏ها به جهت شمول تعداد آيات، بسيار متفاوت است. هر دسته ممكن است از 1 تا قريب 50 آيه يا بيشتر داشته باشد، و اين تعداد را ارتباطى كه بين آيات يك دسته وجود دارد و غرضى كه از بيان آنها دنبال مى‏شود، تعيين مى‏كند.

ممكن است كل يك سوره ـ معمولاً سوره‏هاى كوچك ـ از ابتدا تا انتها سياق و غرض واحدى داشته باشد. در اين صورت، يك سوره يك دسته آيه بيشتر ندارد. اما در سوره‏هاى بزرگ‏تر، اين تعداد در اثر تنوّع موضوعات مطرح شده و ابعاد گوناگون هركدام، افزايش مى‏يابد.

سپس در آغاز تفسير هر دسته از هر سوره، ابتدا به بيان مراد اصلى و مفهوم كلى آيات آن مى‏پردازد و جايگاه آن دسته را بين دسته‏هاى قبل و بعد خود مشخص مى‏سازد، و هرگاه بتواند نقشى را كه يك دسته در به كمال رساندن هدف سوره ايفا مى‏كند، مشخص مى‏نمايد. سپس تفسير هر آيه را به تفصيل شرح مى‏دهد.

1. دسته آياتى كه خلاصه غرض سوره را بيان مى‏كند: از نظر نويسنده، دسته‏هاى ابتدايى آيات هر سوره به معرفى غرض كل سوره مى‏پردازد. بيشتر مواقع اولين دسته اين نقش را به عهده دارد، اما گاهى دسته‏هاى ديگر نيز هدف سوره را بيان مى‏كند. براى مثال به آيات ذيل بنگريد:

آيات 11 الى 18 سوره تغابن: علّامه طباطبائى ذيل آيات مزبور مى‏گويد: پس از مقدّمه‏چينى كه در آيات قبلى براى آن شده بود، اين آيات شروع به بيان غرض سوره كردند و هدف، وادار كردن مردم به انفاق در راه خداست و صبر بر مصيبت‏هايى كه در خلال مجاهدت در راه خداوند سبحان به ايشان وارد مى‏شود. ذكر مصيبت و اشاره به صبر در مواجهه با آن را پيش از اين فرموده بود تا زمينه براى امر به انفاق آماده شود و عذرى باقى نماند.[350]

2. دسته آياتى كه با آيات قبل از خود ارتباط دارد: علّامه طباطبائى در اين زمينه، گاهى اتصال آنها به آيات قبل را به صراحت بيان مى‏كند، و يا سخن را به گونه‏اى آغاز مى‏كند كه وضوح اين اتصال از آن فهميده مى‏شود.

آيات 14 الى 40 سوره عنكبوت: براى مثال، ذيل آيات مذكور مى‏گويد: به دليل آنكه خداوند سبحان در ابتداى سوره تذكر داده كه «فتنه» سنّتى است الهى و جاى‏گزينى براى آن نيست و در امّت‏هاى گذشته نيز جريان داشته، در ادامه، به داستان هفت تن از انبياى گذشته و امّت‏هاى آنها اشاره مى‏كند. ايشان عبارتند از: نوح، ابراهيم، لوط، شعيب، هود، صالح و موسى عليهم‏السلام كه خداوند امّت‏هايشان را امتحان كرد و مؤمنان آنها را نجات داد و كافرانشان را هلاك ساخت.[351]

با نگاهى اجمالى به آيات آغازين سوره و اين دسته از آيات، سخن نويسنده در بيان ارتباط بين آنها تأييد مى‏شود.

اما گاهى اوقات علّامه طباطبائى به ارتباط خاصى بين اين دسته آيات با دسته‏هاى قبلى اشاره نمى‏كند و به ذكر اين نكته اكتفا مى‏نمايد كه اين آيات بى‏ارتباط با قبل نيست.

3. دسته آياتى كه با بعد از خود مرتبط است: در خصوص برخى از دسته‏ها مرحوم علّامه فقط به ارتباط آياتشان با آيات دسته‏هاى بعدى اشاره مى‏كند. اما در مواردى ديگر، هم ارتباطشان را با قبل مى‏گويد و هم با بعد؛ مانند آيات ذيل:

آيات 130 الى 138 سوره آل‏عمران: ايشان در بيان اين دسته آيات مى‏گويد: در اين آيات، دعوت به خير و نهى از بدى آمده و با وجود اين، اتصالش را با آيات قبل و بعد خود از دست نداده است. آيه‏هاى بعدى درباره غزوه «احد» است و ازوجودحالات و خصلت‏هاى‏ناپسندى‏خبر مى‏دهد كه در آن روز در مؤمنان وجود داشت و خداوند به آنها راضى نيست، و همين باعث وهن و ضعف و نيز نافرمانى از خدا و رسول او از جانب ايشان ايجاد مى‏كند. پس آن آيات، تتمّه آيه‏هاى نازل‏شده درباره غزوه «احد» است.[352]

4. دسته آياتى كه از ارتباط با قبل و بعد خود سخنى به ميان نياورده است: علّامه طباطبائى در تفسير برخى از دسته‏هاى آيات، از ارتباط آنها با دسته‏هاى قبل و بعدشان اشاره‏اى نكرده و فقط به بيان مفهوم آنها و ارتباط بين خودشان اكتفا نموده است.

آيات 190 الى 195 سوره بقره:[353] نويسنده تفسير الميزان در تفسير اين آيات مى‏گويد: اين آيات همگى متعرّض بيان يك حكم واحد با حدود و اطراف و لوازم آن است. قول: «وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ» براى اصل حكم است، و «وَلاَ تَعْتَدُواْ» بيان حدود حكم او به منظور انتظام و «وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» بيان حدود حكم از حيث تشديد آن است. قول «وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» معرفى حدود حكم از حيث مكان و«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ» نشان دادن حدود حكم از حيث زمان است. قول «الشَّهْرُ الْحَرَامُ» بيان مى‏كند كه اين حكم براى قصاص در قتال و معامله به مثل در امر قتال با كافران تشريع شده و آيه «وَأَنفِقُواْ...» در بيان تهيه مقدّمات مالى قتال است. بنابراين، به نظر مى‏رسد اين آيات پنج‏گانه براى بيان مقصود واحدى نازل شده است كه هيچ كدام يكديگر را نسخ نمى‏كنند؛ چنان‏كه بعضى احتمال داده‏اند، و در شئون متفرقه‏اى نازل نشده است؛ چنان‏كه عده‏اى ديگر گفته‏اند، بلكه غرض آنها يكى است و آن تشريع قتال ‏با مشركان مكّه است كه مؤمنان را مى‏كشتند.[354]

همان‏گونه كه ملاحظه شد، در اينجا، نويسنده از ارتباط بين آيات مذكور با آيه‏هاى قبل و بعدشان سخنى به ميان نياورده، شايد بدان دليل باشد كه معتقد بوده اين آيات جداى از آيات اطرافشان نازل شده است.

5. دسته آياتى كه با هم نازل شده‏اند: علّامه طباطبائى در موارد بسيارى اظهار مى‏دارد كه برخى آيات با هم نازل شده‏اند؛ زيرا سياق واحدى دارند. درباره اين عقيده نويسنده فقط به اين دسته آيات اشاره مى‏شود. براى نمونه در خصوص آيات 183 تا 185 سوره بقره‏چنين نظرى دارد:

آيات 183 الى 185 سوره بقره:[355] وى در اين‏باره مى‏گويد: سياق اين آيات سه‏گانه دلالت مى‏كند بر اينكه با هم نازل شده است؛ زيرا «أَيَّاما مَّعْدُودَاتٍ» در آيه دوم، ظرف متعلّق به قول «الصِّيَامُ» در آيه اول است و «شَهْرُ رَمَضَانَ» در آيه سوم يا خبر مبتداى محذوف بوده كه دربردارنده ضميرى است كه به «أَيَّاما مَّعْدُودَاتٍ»برمى‏گردد و يا مبتدايى براى خبر محذوف بوده كه تقدير آن چنين است: ماه رمضانى كه روزه و يا بدل روزه با قول «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ» در آيه اول، در آن واجب شده است. به هر حال، اين بيانى است براى «أَيَّاما مَّعْدُودَاتٍ» كه در آنها روزه واجب شده است.

بنابراين، آيات سه‏گانه مزبور با هم كلام واحدى تشكيل مى‏دهد كه غرض واحدى دارند و آن وجوب روزه ماه رمضان است.[356]

6. دسته آياتى كه ارتباطى با قبل و بعد ندارد: علّامه طباطبائى در تفسير بعضى از دسته‏هاى آيات مى‏گويد: اينها با آيات اطرافشان ارتباط ندارند، و گاهى تلاش مفسّران را براى يافتن چنين اتصالى بى‏نتيجه مى‏داند. براى نمونه، ذيل آيات 101 و 102 سوره «مائده» چنين اعتقادى دارد.

آيات 101 و 102 سوره مائده: وى در بيان ارتباط اين آيات مى‏گويد: در اين دو آيه ظهورى براى ارتباط با قبل وجود ندارد و مضمون آنها بى‏نياز از اتصال به كلامى ديگر است كه آن كلام مطلبى را روشن كند و اين دو آيه به تنهايى نتوانند آن معنا را افاده كنند. بنابراين، نيازى به آنچه برخى مفسّران گفته‏اند براى اتصال آنها با آيات قبل و يا آيات اول سوره و يا غرض سوره وجود ندارد و بهتر است از اين مسئله بگذريم.[357]

نويسنده آيات‏مذكور را مستقل‏ازقبل و بعد خود مى‏داند و حتى در ارتباط آنها با غرض سوره هم سخنى نمى‏گويد.

7. دسته آياتى كه به منزله جمله معترضه بين آيات همجوار خود است: علّامه طباطبائى معتقد است: برخى از دسته‏هاى آيات حالت جمله معترضه بين آيات اطراف خود را دارند؛ مثل آيات ذيل:

آيات 2 الى 8 سوره اسراء: ايشان در بيان اين آيات چنين مى‏گويد: اين آيات هفت‏گانه به منزله مثالى است كه وقوع سنّت الهى (از هدايت و اختيار و امداد و جزا و مانند آن) را در قوم بنى‏اسرائيل بيان مى‏كند. خداوند بر پيامبر ايشان كتاب نازل كرد و ايشان را با آن هدايت نمود و برايشان چنين مقدّر كرد كه توانستند طغيان و عصيان كنند. سپس با غلبه دشمنانشان و ذليل كردنشان از آنها انتقام گرفت. پس از آن به سوى طاعت خداوند برگشتند و حق‏تعالى نيز رحمت و نعمت را به ايشان ارزانى داشت.

سپس دوباره به گناه و استعلا روى آوردند و خداوند اين بار شديدتر از قبل مجازاتشان كرد و در نهايت، ابراز اميدوارى شده است كه خداوند به ايشان رحم كند و اگر آنها از كردار خود برگردند، او هم عذاب را برگرداند.

بنابراين، هفت آيه مزبور بسان مقدّمه‏اى براى بيان اين سنّت در امّت اسلام و به منزله عبارت معترضه‏اى بين آيه‏هاى اول و نهم است.[358]

2. ارتباط بين آيات منفرد: در اين بخش، علّامه طباطبائى انواع ارتباطى را ذكر كرده كه ايشان بين آيات برقرار نموده و اين آيات لزوما پشت سر هم قرار ندارند.

1. آياتى كه به تناوب تكرار مى‏شوند: بعضى آيه‏ها در طول يك سوره با فاصله يك يا چند آيه، به تناوب تكرار مى‏شوند. اين تكرار بايد علت حكيمانه‏اى در منطق قرآن داشته باشد. علّامه طباطبائى به اين نكته دقت كرده و در فهم حكمت اين تناوب‏ها، تلاش كرده است. براى مثال، به آيات 9 الى 42 سوره «قمر» توجه كنيد.

آيات 9 الى 42 سوره قمر: ايشان در بيان علت تكرار بعضى آيات اين دسته مى‏گويد: در اين آيات، اشاراتى است به اخبار امّت‏هاى گذشته و از بين آنها، قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و آل فرعون را نام برده و متذكر شده و اجمال داستان‏هايشان را بيان نموده است. همچنين عاقبت تكذيب آيات خدا و پيامبران او را، كه همان عذاب اليم است، خاطرنشان ساخته و در واقع، قول: «وَلَقَدْ جَاءهُم مِّنَ الْأَنبَاء مَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ» را توضيح داده است.

براى تأكيد اين مطلب و تأثيرگذارى بيشتر مثال‏هايى كه در قصه‏هاى پيشين آمده، به دنبال هر كدام چنين خطاب فرموده است: «فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ» سپس اين تأكيد را با ذكر غرض از انذار و تخويف دو برابر كرده، مى‏فرمايد: «وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ.»[359]

اين دو آيه چند بار در طول سوره «قمر» و پس از داستان انبياى گوناگون تكرار شده و نويسنده به خوبى به اين امر توجه داشته است.

2. آياتى كه با آيه‏هاى مرتبط با خود فاصله دارد: علّامه طباطبائى بعضى آيات را متصل با آيه‏هايى مى‏داند كه قبل و بعد آنها قرار ندارند و با هم فاصله دارند. ايشان از اين ارتباط در فهم معناى آنها كمك مى‏گيرد.

آيه 58 سوره اسراء:«وَإِن مَّن قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابا شَدِيدا كَانَ ذَلِك فِي الْكِتَابِ مَسْطُورا.»

علّامه طباطبائى در ارتباط اين آيه با ماقبل مى‏گويد: ظاهر آيه چنين نشان مى‏دهد كه عطف به آيه 16 «وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرا» باشد؛ زيرا آيات اين سوره همواره به يكديگر نظر دارند و غرض كلى‏شان بيان سنّت خداوند متعال است كه همواره مردم را به سوى حق دعوت مى‏كند. پس هركس گوش فرادهد و اطاعت كند، سعادتمند مى‏گردد و هر كس مخالفت و طغيان كند، عقوبت مى‏شود.[360]

3. آياتى كه اول و آخر سوره را به هم مرتبط مى‏كند: در بعضى سوره‏ها، آيات ابتدايى و انتهايى درباره موضوع واحدى است و به كمك هم، غرض سوره را بيان و تمام مى‏كند. علّامه طباطبائى به خوبى به اين نكته پى برده و در چنين مواردى، به وحدت پيام آنها و تفصيل آن هدف در كل سوره اشاره كرده است. براى نمونه، در بيان آيات 72 تا 75 سوره «انفال» به اين مطلب اشاره نموده است.

آيات 72 الى 75 سوره «انفال»: ايشان در ارتباط آيات ابتدايى و انتهايى سوره مى‏گويد: با اين آيات، سوره ختم مى‏شود و معناى آن به نوعى به آيات ابتدايى سوره برمى‏گردد و در آنها وجوب موالات بين مؤمنان آمده است، مگر اينكه به دليل مهاجرت و يا عدم مهاجرت بين آنها اختلاف بيفتد. همچنين به قطع موالات با كافران هم اشاره شده است.[361]

3. ارتباط فرازهاى يك آيه با همديگر: به صورت كلى، بحث ارتباط آيات محدود به ارتباط بين آيه‏هاى گوناگون با هم نمى‏شود، بلكه فرازها و حتى كلمات متعدد يك آيه هم به صورت حكيمانه كنار هم قرار گرفته‏اند.

صاحب تفسير الميزان به اين امر توجه داشته و در موارد بسيارى، به چنين ارتباطى اشاره نموده است؛ يعنى در تفسير بسيارى از آيات، علاوه بر توضيح معنا و بيان ارتباط آنها با آيات همجوار، به رابطه‏اى كه جملات و بخش‏هاى يك آيه با هم دارند، نيز پرداخته است. البته در موارد اندكى هم خلاف اين نظر را دارد كه پرداختن به آن، در اين مختصر نمى‏گنجد.

از اين‏رو، در اين بخش، دو نوع مهم از چنين رابطه‏هايى كه علّامه طباطبائى شناسايى كرده است، ذكر مى‏شود:

1. ارتباط فرازهاى صدر و ذيل يك آيه: نويسنده معتقد است: صدر و ذيل يك آيه بايد با هم مرتبط باشد، و نظر كسانى را كه در تفسير آيات قايل به وجوهى مى‏شوند كه اين ارتباط را بر هم مى‏زند، نمى‏پذيرد.

آيه 30 سوره لقمان: «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ.»

ايشان درباره ارتباط ابتدا و انتهاى اين آيه مى‏نويسد: صدر اين آيه برهان و دليل بر ذيل آن است، و ذيل آن برهان بر جمع صفات ثبوتيه و سلبيه خداوند؛ چنان‏كه پيش از اين هم بيان شد. ذاتى كه جامع همه صفات كمالى است، همان خداوند عزّوجل است.[362]

همان‏گونه كه علّامه طباطبائى دقت كرده است، اينكه خداوند حق محض باشد، برهانى بر على و كبير بودن ذات او به شمار آيد.

2. ارتباط فرازهاى پايانى آيات با فرازهاى ابتدايى: علّامه طباطبائى همواره به مفهوم فرازهاى پايانى آيات عنايت ويژه‏اى داشته و معتقد است: فراز پايانى هر آيه بايد با حقايق بحث شده در خود آيه مرتبط باشد. ايشان در اين زمينه نيز انواعى از ارتباط را بين فراز پايانى و محتواى آيات بيان كرده است؛ مثل تعليل و خلاصه‏گيرى. اما چون مثال‏هايى از اين ارتباط‏ها در بخش قبل بين آيات ذكر شد، در اينجا به ذكر يك نمونه اكتفا مى‏شود:

آيه 18 سوره آل‏عمران: «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَا بِالْقِسْطِ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.»

نويسنده در آيه مزبور، به خوبى به اين موضوع پرداخته است، و در تفسير فراز پايانى آيه «لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» مى‏نويسد: اين فراز مانند جمله معترضه‏اى است كه در كلام وارد شده، براى احقاق حقى كه اگر ذكر نشود، مورد غفلت قرار مى‏گيرد و مقصود اصلى كلام هم نيست. ادب قرآن اين‏گونه است كه هر جا مطلبى درباره او ذكر شود كه مناسب ساحت كبريايى او نيست، خداوند متعال را تعظيم مى‏كند.

قول «لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» در موضوع ثناى خداوند است كه به منظور بيان حق و تعظيم او آمده. به همين دليل، آيه با دو اسم «عزيز» و «حكيم» ختم شده است. و اگر به منزله نتيجه شهادت ابتداى آيه بود، بايد با صفاتى همچون «توحيد» و «قيام به قسط» به پايان مى‏رسيد. او همان خداوند متعال و يگانه‏اى است كه اين شهادت به منظور وصف وحدانيت او آمده؛ چراكه او يكتاى عزيزى است كه در الوهيت شريكى ندارد. او در حكمت، يگانه‏اى است كه ديگرى نمى‏تواند خلقت او را نقض و يا در تدبيرش نفوذ كند و جز او نظم عالم را بر عهده ندارد.

بنابراين، وجه تكرار توحيد در اين آيه روشن شد و نيز علت اتمام آن با دو اسم «عزيز» و «حكيم» معلوم گرديد و خدا داناتر است.[363]

نتيجه‏گيرى

علّامه طباطبائى در تفسير بيشتر آيات، به موضوع ارتباط بين آنها توجه داشته كه اين نبشتار گوشه‏اى از آن را منعكس كرد.

علّامه طباطبائى در شناسايى و معرفى ارتباط آيات، دو كار متفاوت انجام داده كه به صورت ارتباط محتوايى و ارتباط شكلى بيان شد.

در نوع اول، ايشان به بيان ارتباط مفهومى بين آيات پرداخته و تمركز خود را به محتواى آيات معطوف داشته است. ايشان در اين زمينه، رابطه‏هايى همچون تعليل، تفسير و زمينه‏چينى را بيان نموده است.

اما در نوع دوم، وى ابتدا از لحاظ شكلى سوره‏ها را بررسى كرده و آيات آنها را دسته‏بندى نموده، سپس ارتباط بين دسته‏هاى آيات و يا آياتى را كه ويژگى خاصى دارند ـ مثلاً به طور متناوب در سراسر سوره تكرار شده‏اند ـ با ساير آيات سوره بيان داشته است. علاوه بر اين، مرحوم علّامه تلاش خاصى براى شناسايى ارتباط فرازهاى يك آيه، بخصوص رابطه فراز پايانى با فرازهاى قبلى كرده است. به دليل آنكه اين بخش از كار ايشان نيز به نوعى ذيل موضوع ارتباط آيات قرار مى‏گيرد، در بخش آخر اين نوشتار به آن اشاره شد.

بنابراين، مى‏توان گفت: در مجموع، علّامه طباطبائى اعتقادى قوى به وجود ارتباط بين آيات يك سوره دارد و آيات سوره را به منزله اجزاى يك كل مى‏داند كه هدف خاصى را دنبال مى‏كنند. اين هدف براى هر سوره منحصر به فرد است و تا آيات آن‏سوره‏به پايان‏نرسد كامل نمى‏شود.

ايشان ذيل تفسير سوره «حمد» چنين مى‏گويد: خداوند سبحان لفظ «سوره» را در كلام خود زياد به كار برده است... از اين موضوع براى ما روشن مى‏شود كه براى هر دسته از آيات كلام خدا (كه آنها را به قطعه‏هاى جدا تقسيم كرده و هر قطعه را يك «سوره» ناميده است) نوعى وحدت تأليف و كمال وجود دارد كه نه بين بخش‏هاى يك سوره وجود دارد و نه بين دو سوره متفاوت. از اينجا مى‏فهميم كه اغراض و مقاصد سوره‏ها متفاوت است و هريك براى بيان معناى خاص و غرض ويژه‏اى جريان مى‏يابد كه تا آن هدف حاصل نشود سوره هم تمام نمى‏شود.[364]

اين ادعايى است كه ايشان به صراحت بيان كرده و در عمل نيز براى اثبات آن، تلاش فوق‏العاده‏اى انجام داده است. اما اگر در مواردى به عدم وجود ارتباط بين برخى آيات با آيه‏هاى همجوار خود نظر شده، به اين دليل است كه ايشان عقيده دارد آياتى كه با هم نازل شده، لزوما با هم مرتبطند. البته اين ديدگاه ايشان قابل نقد و بررسى است.

نویسنده: مريم‏ السادات سمائى

پی نوشت:

[324]ـ ابراهيم‏بن عمر بقاعى، نظم‏الدرر فى تناسب‏الآيات و السور، ج 1، ص 5ـ6.

[325]ـ عبدالهادى فقهى‏زاده، نمونه‏هايى از فهم صحيح و سازنده از قرآن در پرتو توجه به سياق و ارتباط آيات، www.iska.ir

[326]ـ خضير جعفر، تفسير القرآن بالقرآن عند العلّامه الطباطبائى، قم، دارالقرآن‏الكريم، 1411ق.

[327]ـ همان، ص 127ـ156.

[328]ـ على اوسى، الطباطبائى و منهجه فى تفسير الميزان، ترجمه سيدحسين ميرجليلى، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1380.

[329]ـ نادعلى عاشورى، «بررسى ديدگاه علّامه طباطبائى در نظم آيه‏هاى قرآن»، مطالعات اسلامى، ش 62.

[330]ـ ابراهيم سيدعلوى، «روش تفسيرى استاد علّامه طباطبائى در الميزان»، مشكوة، ش 38، 1372.

[331]ـ محمدعلى رضايى كرمانى، «جايگاه سياق در الميزان»، پژوهش‏هاى قرآنى، ش 9و10، 1376.

[332]ـ چنين ادعاهايى از علّامه طباطبائى در تفسير برخى آيات ديده مى‏شود. براى نمونه، ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 5، ص 361؛ ج 6، ص 39.

[333]ـ سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 16، ص 216.

[334]ـ همان، ج 8، ص 383.

[335]ـ همان، ج 9، ص 73.

[336]ـ همان، ج 3، ص 13.

[337]ـ همان، ج 9، ص 338.

[338]ـ همان.

[339]ـ همان، ج 10، ص 314.

[340]ـ همان، ج 16، ص 71.

[341]ـ همان، ج 2، ص 435.

[342]ـ همان، ج 8، ص 211.

[343]ـ همان، ج 3، ص 13ـ14.

[344]ـ همان، ج 2، ص 166.

[345]ـ همان، ج 2، ص 110.

[346]ـ همان، ج 19، ص 392.

[347]ـ همان، ج 9، ص 135.

[348]ـ همان، ج 1، ص 256.

[349]ـ همان، ج 12، ص 17.

[350]ـ همان، ج 19، ص 303.

[351]ـ همان، ج 16، ص 114.

[352]ـ همان، ج 5، ص 17.

[353]ـ «وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبِّ الْمُعْتَدِينَ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِينَ فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ وَأَنفِقُواْ فِي سَبِيلِ‏اللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»

[354]ـ همان، ج 2، ص 60.

[355]ـ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ أَيَّاما مَّعْدُودَاتٍ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ فَمَن تَطَوَّعَ خَيْرا فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ وَأَن تَصُومُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُاللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُواْ الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُواْ اللّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.»

[356]ـ همان، ج 2، ص 4ـ5.

[357]ـ همان، ج 6، ص 150.

[358]ـ همان، ج 13، ص 35ـ36.

[359]ـ همان، ج 19، ص 67.

[360]ـ همان، ج 13، ص 132.

[361]ـ همان، ج 19، ص 141.

[362]ـ همان، ج 16، ص 236ـ237.

[363]ـ همان، ج 3، ص 117.

[364]ـ همان، ج 1، ص 16.

منابع: 

مجله معرفت سال بيست و يكم ـ شماره 173 ـ ارديبهشت 1391، 77ـ92