آشنايى با ترجمه ها ی قرآن

يكى از فرخنده ترين و مهمترين رويدادهاى تاريخ يكهزار و يكصد ساله ترجمه قرآن مجيد به فارسى , ترجمه شيواى استاد عبدالمحمد آيتى , مترجم نامدار معاصر, است كه نخست بار در سال 1367 شمسى انتشار ياقت . وچاپ سوم آن با بازنگرى و اصلاحات بسيار در سال 1371ازسوى انتشارات سروش منتشر گرديده است و از اقبال عام و خاص برخوردار است .

شايد كمتر قرآن پژوهشى به اندازه راقم اين سطور با اين ترجمه انس داشته , و كار كرده باشد. به اين شرح كه وقتى اين ترجمه در مهر يا آبانماه 1367 به لطف ناشر به دستم رسيد با شور و اشتياق بسيار به مطالعه و مقابلهء آن پرداختم .مطالعهء و مقابله اى كه به چندين ترجمه و تفسير قرآن هم همزمان مراجعه مى كردم و به مدت 14 ماه تمام طول كشيد.حاصل نقد و نظرم بالغ بر 141 صفحه گرديد كه به جاى انتشار آن , مصلحت آن ديدم كه كل يادداشتها را اختيار مترجم فاضل و فرزانه اش , دوست دانشورم جناب آقاى عبدالمحمد آيتى قرار دهم و قرار دادم .

پيش آمد ديگرى كه به نحو غير مستقيم با اين ترجمه ربط پيدا كرد, اين بود كه راقم اين سطور با استظهار به عنايت الهى در زمستان 1370 اقدام به ترجمهء همراه با توضيحات (در پايان هر صفحه از) قرآن مجيد كرد. و از اين رهگذر دركار ترجمه قرآن , و عيار سنجى ترجمه هاى قرآن , ژرفتر و مسؤولانه تر نگريست .

در طول اين مدت از ديد ديگرى به اين ترجمه نگاه كرده ام و به اين نتيجه رسيده ام كه بر خلاف نتيجه گيري پيشينم ,هنوز و سالها بلكه ساليان سال به ترجمه هاى تازه اى از قرآن كريم نياز هست . و با آنكه ترجمه آقاى آيتى از تمامى ترجمه هاى يك قرن اخير, شيواتر و زيباتر و حتى دقيقتر است , اما آن دقت آرمانى و صددرصد را فاقد است . و عيار ودرصد دقتش به برآورد م 80 تا 85 درصد, از صددرصد آرمانى است .

دقت ترجمه هاى ديگر, به تقريب ـ و براى تقريب به ذهن ـ از اينقرار است : از قدما دقت ترجمهء نوبت اول كشف الاسرار ميبدى و ترجمه مندرج در تفسيرابوالفتوح رازى بين 90 تا 95 درصد است .

دقت ترجمهء شاه ولى الله دهلوى كه مستقل و همراه با تفسير حسينى غالباًدر شبه قاره هند به طبع رسيده و به صورت زير نويس قرآن است و لذا تحت اللفظى است , در حدود 95درصد است .

دقت ترجمهء معزى (آن هم تحت اللفظى است ) 90 درصد.

دقت ترجمه شادروان الهى قمشه اى بين 50ا60 درصد.

دقت ترجمه مرحوم ابوالقاسم پاينده در حدود 80 درصد است . (به شرط آنكه همهء نكته ها و غلطهايى كه علامه فرزانه بر آن گرفته است , ترتيب اثر داده شده واصلاح شود).

دقت ترجمه شادروان زين العابدين رهنما 85درصد يا كمى بيشتر است.

دقت ترجمه آقاى جلال الدين فارسى در حدود 80درصد دقت ترجمهء آقاى محمد خواجوى 90درصددقت ترجمه آقاى محمد باقر بهبودى در حدود 70درصد است .

دقت ترجمه آقاى محمد مهدى فولادوند بيش از 95 درصد. آرى بنده تا به امروز ترجمه اى دقيقتر و خوشخوانتر از ترجمه آقاى فولادوند ـ كه به ويرايش جمعى از فضلاى قرآن پژوه دارالقرآن آيت الله گلپايگانى و حوزه علميه قم و نيز راقم اين سطور رسيده است ـ سراغ ندارم . ميزان دقت ترجمه خودم را با آنكه حدس مى زنم ,ولى عرفاً درست نيست كه مطرح سازم . بسته به رأى و نظر خوانندگان وصاحبنظران و منتقدان آينده است .
بارى در دنباله اين نقد, سى , چهل نكته انتقادى ريز و درشت را كه در طى بيش از چهار سال انس به ترجمه جناب آيتى , به آنها برخورد كرده ام , مطرح مى سازم . اين نيز گفتنى است كه در ميان مترجمان قرآن , سه تن مترجم حرفه اى بوده اند:
1. ابوالقاسم پاينده كه مروج الذهب و تاريخ طبرى را همراه با هشت ـ ده كتاب ديگر (و غالباً تاريخ ) به فارسى بسيار شيوايى درآورده است .
2. جناب آيتى (مترجم تقويم البلدان ابوالفدا, غزلهاى ابونواس , معلقات سبع , تاريخ فلسفه در جهان اسلام , تاريخ دولت اسلامى در آندلس , و از هم عظيم تر ترجمهء تاريخ العبر ابن خلدون در 6 مجلد كه خوشبختانه تماماً به طبع رسيده است . اخيراً هم ترجمهء زيباى استاد آيتى از صحیفهء سجاديه منتشر شده است .
3. راقم اين سطور (كه بيش از 12كتاب ترجمه كرده است نظير: درد جاودانگى , علم و دين , عرفان و فلسفه ,انديشهء سياسى در اسلام معاصر, خدا در فلسفه , دين پژوهى , جلد هشتم تاريخ فلسفهء كاپلستون و كتابهاى ديگر .
4. فراموش نكنيم كه جناب خواجوى هم چندين و چند اثر از صدرالمتألهين به فارسى ترجمه كرده اند. امامترجمان ديگر قرآن در حد ديگران , مترجم و مترجم حرفه اى نبوده اند.
عمده ترين انتقادات اينجانب بر ترجمهء استاد آيتى همان 61 مورد بوده است كه ايشان در ويرايش سوم قبول واصلاح فرموده اند مواردى كه ذيلاً مطرح مى سازم , آنقدرها حائز اهميت نيست , و هرگز از ارج و اعتبار ترجمهء مترجم موفق و سربلندى چون جناب آيتى نمى كاهد. آرزومندم كه خوانندگان بين اين نقدها و نقدهاى جدلى كه فقط سرشاراز منافسه و مناقشه است فرق بگذارند. و مترجمه و مترجمان محترم نيز <نقد> را مكروه نشمارند.

 

1- آيهء 217سورهء بقره (ص 35)
عبارت قرآنى <... و صد عن سبيل الله و كفر به والمسجد الحرام و اخراج اهله اكبر عندالله ...> چنين ترجمه شده است : <... اما باز داشتن مردم از راه حق و كافر شدن به او و مسجدالحرام و بيرون راندن مردمش از آنجا در نزد خداوندگناهى بزرگتر است ...>

اشكال اين ترجمه در اين عبارت است : <كافر شدن به او و مسجدالحرام > مترجم محترم ضمير مندرج در <به > را كه در عبارت <كفر به > آمده است , به مسجد الحرام هم عطف كرده اند. عبارتى را كه ايشان در نظر داشته اند فى المثل نظير<كفر بالله > و <كفر بالمسجد الحرام > بوده است . كفر به الله معنى دارد, ولى كفر به مسجدالحرام بسيار غريب است .اكثريت مفسران از جمله شيخ طوسى در تبيان (در يكى از اقوالش و نيز در معنايى كه از آن بدست مى دهد) وزمخشرى در كشاف و طبرسى در مجمع البيان <المسجد الحرام > را عطف به <سبيل الله > مى گيرند يعنى <صد عن ...> رابه مسجدالحرام هم ربط و تسرى مى دهند. اينكه بعضى از مفسران و نحويان گفته اند وقتى عطف <المسجد الحرام > بر<سبيل الله > جايز بود كه جار يعنى <عن > تكرار شود ـ و بشود: و عن المسجد الحرام ـ بى وجه است . زيرا حذف جاربه قرينه , در نظم و نثر عربى و نيز قرآن مجيد سابقه دارد. ضمناً اين اشكال رفع مشكل نمى كند. زيرا طبق منطق و قاعده ءقائلان به اين سخن , در صورت عطف به <به > (در كفر به ) هم بايد حرف جر <ب > تكرار مى شد و فى المثل مى فرمود:<و كفر به بالمسجد الحرام >.

ترجمهء تفسير كشف الاسرار مطابق , با ترجمهء جناب آيتى است , ولى مفسران بزرگ ديگر خلاف آن , و موافق با نظرپيشنهادى اينجانب رأى داده اند ابوالفتوح رازى پس از بحث مفصل , ترتيب طبيعى و ايده آل عبارات آيه را چنين مى داند: <پس نظم آيه چنين است كه : يسئلونك عن الشهر الحرام اى قتال الشهراالحرام . قل قتاله كبير و الصدعن سبيل الله و عن المسجد الحرام و الكفر به اى بالله و اخراج اهله اى اهل المسجد الحرام اكبر عندالله . اى هذه الاشياءباجمعها اكبر عندالله ...> بعضى از مفسران و نحويان براى رفع استبعاد عطف مسجدالحرام به صد عن سبيل الله , به آيه ء25سورهء حج استشهاد كرده اند كه اين دو در حالت طبيعى و بسيار صريح به هم عطف شده اند: <ان الذين كفروا ويصدون عن سبيل الله و المسجد الحرام ...> گفتنى است كه نظمى كه شيخ طوسى به اجزاء و عبارت اين آيه مى دهدهمانند نظم ابوالفتوح است كه نقل كرديم . ملاحسين واعظ كاشفى هر دو معنى را ياد مى كند: <... و كفر به مسجدالحرام يا منع مردم از طواف آن .> ابن كثير در تفسيرش <كفربه > فقط كفر به الله , و مسجدالحرام معطوف به سبيل الله گرفته شده است و رأى تفسير ابى السعود عمادينيز مانند جلالين است . رأى اسماعيل حقى در تفسير روح البيان هم هماننداينهاست . نظر شوكانى در فتح القدير نيز همينطور است . شادروان علامه طباطبائى مى نويسد: <مراد از سبيل الله عبادت و نسك و على الخصوص حج است و ظاهراً ضمير <به > راجع به سبيل است .... و مسجد احرام عطف به سبيل الله است . اى <صدعن سبيل الله و عن المسجد الحرام >. در ترجمه هاى معاصر كه فقط موضع نياز را از آنها نقل مى كنيم چنين مى خوانيم قمشه اى : <... ولى بازداشتن خلق از راه خدا و كفر به خدا و پايمال كردن حرمت حرم خدا...>. پاينده :<... و باز داشتن ازراه خدا و انكار اوست . و مسجد حرام و بيرون كردن مردمش نزد خدا مهمتر است >. رهنما: <... بازداشتن از راه خدا و كفر به خدا (و بازداشتن ) از مسجدالحرام ...> آل آقا: <... و كفر به خداست و مردم را از زيارت كعبه باز مى دارد...>.

 

2- آيهء 39 سورهء آل عمران (56)
در ترجمهء <حصور> كه صفت يحيى (ع ) است <بيزار از زنان > آمده است . نظر به معناى قديمى كلمهء <بيزار> يعنى برى و بركنار, اين ترجمه و معادل عيبى ندارد ولى در فارسى امروزه , بيزار معناى نفور و متنفر مى دهد و لذا بهترست ازمعادلهاى ديگر استفاده شود. كشف الاسرار: <نه خواهندهء (= ناخواهنده ء) زنان > تفسير نسفى : <باز ايستنده از زنان , باتوانائى و قوت >, تفسير حسينى : <بى رغبت به زنان , باز ايستاده اززنان > قمشه اى : <پارسا> راهنما: <خوددار از شهوات >آل آقا: <با هوى و هوس مخالف >.<پرهيزنده از آنان نيز معادل مناسبى به نظر مى رسد.

 

3- آيهء 122سورهء آل عمران (ص 67)
<اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا و الله وليهما...> چنين ترجمه شده است : <دو گروه از شما آهنگ آن كردند كه درجنگ سستى ورزند و خدا ياورشان شد...> قسمت اخير جمله , ايهام نامناسب دارد. چنين معنى مى دهد كه گوياخداوند در اينكه سستى بورزند ياورشان شده است . ترجمهء مرحوم قمشه اى هم همين كژتابى را دارد: <و آنگاه كه دوطايفه ازشما بددل و ترسناك و در انديشهء فراز از جنگ بودند و خدا يار آنها بود.> ترجمه مرحوم پاينده هم همينطور:<آندم كه دو گروه از شما سر ترسيدن داشتند و خدا يارشان بود.> اما ترجمهء رهنما از اين نظر بى اشكال به نظر مى رسد:<به ياد آر آن هنگامى را كه دو گروه از شما بر آن شدند كه بيم رابر خود راه دهند و حال آنكه خداوند ياور آن دو گروه بود(كه پايدار بمانند)...>

 

4- آيهء سورهء نساء (ص 78)
<... فان خفتم الا تعدلوا فواحدة او ماملكت ايمانكم >. چنين ترجمه شده است : <اگر بيم آن داريد كه به عدالت رفتارنكنيد تنها يك زن بگيريد. يا هر چه مالك آن شويد.> عبارت <يا هر چه مالك آن شويد> در ترجمهء <او ما ملكت ايمانكم > اگر چه درست است اما رسا نيست . يعنى يا فقط يك زن بگيريد. يا به كنيزتان اكتفا كنيد. يا فى المثل : يا به كنيزى كه مالك آن شده ايد اكتفا كنيد.

 

5- آيهء 32سورهء مائده (ص 114)
<... و من احياها فكانما احيا الناس جمعيا...> چنين ترجمه شده است : <... و هر كس كه به او حيات بخشد چون كسى است كه همهء مردم را حيات بخشيده باشد. <اين ترجمه با عقل و نقل جور در نمى آيد. مگر كسى ـ جز خداوند ـمى تواند به كسى حيات بخشد؟ مراد از <احياها> يعنى <زنده بدارد>, <عفو كند>, <از مرگ برهاند> و نظاير آن است .ترجهء نوبت اول كشف الاسرار همين ايراد را دارد: <و هر كه تنى زنده كند... همچنان بود كه همهء مردمان را زنده كرده بود>. ولى در نوبت دو اين ابهام و اشكال بر طرف شده است : <... و هر كه تنى زنده كند يعنى او را از دست كشنده اى رها كند, يا از غرقى و حرقى و هدمى برهاند, يا از ضلالتى و كفرى باز آرد, همچنان بود كه همهء مردمان زنده كرده بود,يعنى مزد وى چندان باشد كه همه مردمان رهاينده باشد>. تفسير حسينى : <... و هر كه سبب بقاى حيات كسى شود, به عفو از قصاص يا منع ازقتل يا رهانيدن از مهالك ... پس همچنان باشد كه سبب زندگى همهء مردمان شده باشد...>قمشه اى : <... و هر كه نفسى را حيات بخشد (از مرگ نجات دهد) مثل آن است كه همهء مردم را حيات بخشيده ...>پاينده : <... و هر كه كسى را زنده بدارد, چنانست كه مردم را زنده داشته باشد>. رهنما: <... و آنكه يك تن را زنده گذارد(از مرگ نجات دهد) گويى همهء مردم را زنده كرده باشد>.

 

6- آيهء 70سورهء مائده (ص 120)
<لقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل و ارسلنا اليهم رسلا كلما جاء هم رسول بما لا تهوى انفسم فريقاً كذبوا و فريقاً يقتلون >.چنين ترجمه شده است : <ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و پيامبرانى برايشان فرستاديم . هرگاه كه پيامبرى چيزى مى گفت كه با خواهش دلشان موافق نبود, گروهى را تكذيب مى كردند وگروهى را مى كشند>. اشتباه اين ترجمه در اين است كه توجه نشده است كه <جاء> هرگاه همراه با <ب > شود متعدى مى گردد و <كلما جاء هم رسول بما لا تهوى انفسهم > يعنى هر بار كه پيامبرى , چيزى خلاف دخواه آنان , مى آورد (چنين و چنان مى كردند).

 

7- آيهء 84سورهء مائده (ص 123)
<... و نطمع ان يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين > ترجمهء اين بخش از اين آيه , با توجه به حرف نفى كه در صدر همين آيه وارد شده چنين است : <و طمع نورزيم در اينكه پروردگار ما, ما را در شمار صالحان آورد>. بحث بر سر كلمهء <نطمع >يعنى معناى طمع است . مرحوم پاينده هم همينطور ترجمه كرده است . مرحوم رهنما و آل آقا هم <طمع داريم > ترجمه كرده اند. غافل از آنكه <طمع ورزيدن > در عرف قديم و جديد فارسى , فحواى منفى و مذموم دارد. در قرآن مجيد, طمع به معناى منفى هم آمده است (از جمله ـاحزاب , 32 مدثر, 15 ولى در اينجا معناى آن مثت است و مرحوم قمشه اى آن رابه درستى به <اميد داشتن > ترجمه كرده ست . به اين آيه دقت فرماييد: <انا نطمع ان يغفر لنا ربنا خطايانا>(شعراء, 51 ولى در اينجا (صفحهء 370ترجمهء استاد آيتى ) اين اشكال پيش نيامده : <ما اميد مى داريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد> و شادروان قمشه اى ترجمه كرده است : <واز خدا اميد آن داريم ... از گناهان ما در گذرد>. حاصل آنكه طمع در قرآن كريم , دو معنا يا فحواى مثبت و منفى دارد. معناى منفى آن ـ كه با آن در اين بحث كارى نداريم ـ درفارسى رايج است و بوده است . اما معناى دوم آن اميد است . چنانكه در آيهء ديگر طمع در برابر خوف قرار گرفته است و بخوبى نشان مى دهد كه مراد از آن اميد است : <و ادعوه خوفاً و طمعاً> (اعراف , 56. و اين عبارت قرآنى اخير را خوداستاد آيتى چنين ترجمه كرده اند: <و خدا را از روى بيم و اميد بخوانيد>. (ص 157 كه درست و بى اشكال است .

 

8- آيهء 13سورهء انعام (ص 130).
<و له ما سكن فى اليل و النهار...> چنين ترجمه شده است : <از آن اوست هر چه در شب و روز جاى دارد>. اين ترجمه خالى از اشكال نيست . زيرا <شب و روز> ظرف زمان است , و <جائى دارد> فحواى مكانى دارد. ميبدى : <و اوراست هر هستى كه آرام گيرد در شب و روز>.
قمشه اى : <هر چه در شب و روز آرامش يافته , همه ملك خداست >. پاينده : <هر چه در شب و روز قرار گرفته ازاوست > رهنما: <و او راست آنچه در شب آرام گيرد و روز (بكوشد). <آل آقا: <و هر چه در شب و روز آرام گرفته (و جاى گزيده ) از آن اوست >.

 

9- آيهء 96سورهء انعام (ص 141)
در ترجمهء <فالق الاصباح > آمده است : شكوفندهء صبحگاهان . ميبدى <شكافنده روز از شب >. ابوالفتوح رازى :<شكافندهء صبح >. قمشه اى : <شكافندهء پردهء صبحگاهان > پاينده : <شكافنده صبحدم >. رهنما: <اوست ) شكافنده صبح >.
مى توان پذيرفت و فرهنگهاى لغت هم راه مى دهند كه شكوفنده به معناى شكافنده باشد. مسلم است كه شكوفنده نامأنوس تر و كم رواج تر ازز شكافند صبح , و نيز ديرياب است . و علت ترجيح آن بر شكافنده معلوم نيست .

 

10- آيهء 122سورهء انعام (ص 144)
<او من كان متيا فاحييناه ...> چنين ترجمه شده است : <آيا آن كس كه مرده بود و ما زنده اش ساختيم ...> به اجماع مفسران و مترجمان مراد از ميت در اينجا مردهء بيجان واقعى نيست , بلكه <مرده دل > است .

 

11- آيهء 2 سوره اعراف (ص 152)
<ولا تتبعوا من دونه اولياء> چنين ترجمه شده است : <و سواى او از خدايان ديگر متابعت مى كنيد> قطع نظر از قول تفاسير و ترجمه هاى ديگر, اين ترجمه فى نفسه اشكال دارد. از اين ترجمه چنين بر مى آيد كه خدايان ديگر هم وجوددارند, يا قرآن قائل به آنهاست , و در اينجا, نهى مى كند كه از آنها متابعت نكنيد. حال آنكه موضوعاً و در نفس الامر و درمنطق قرآن مجيد, وجود خداى ديگر يا خدايان ديگر منتفى است .
قمشه اى : <پيرو دستورهاى غير او نباشيد و جز خدا را به دوستى مى گيريد.> پاينده : <و جز آن پيرو دوستان مشويد.> رهنما: <و جز او از اولياء ديگر پيروى مى كنيد>. آل آقا: <و جز او, اولياى ديگرى را پيروى مى كنيد>. ترجمه ءراقم اين سطور: و جز او هيچ معبودى مى گيريد.

 

12- آيهء 33سورهء اعراف (ص 155)
عبارت قرآنى <ما لم ينزل به سلطاناً> چنين ترجمه شده است : <كه هيچ دليلى بر وجود آن نازل نشده است .> به نظرمى رسد كه مترجم محترم <مالم ينزل > به صيغهء مجهول خوانده اند كه چنين ترجمه كرده اند, اما فاعل تنزيل , در اين آيه و عبارت خداوند است (به همين صورت در آيهء 71سوره اعراف ).

 

13- آيهء 54سورهء اعراف (ص 158)
عبارتى قرآنى معروف و مكرر <ثم استوى على العرش > چنين ترجمه شده است : <پس به عرش پرداخت > شايد<استوا> با <الى > مانند <ثم استوى الى اسماء> (بقره 29 فصلت 11 چنين معنايى بدهد. چنانكه خود جناب آيتى ,اولى را چنين ترجمه كرده اند: <آنگاه به آسمان پرداخت > (ص 6 و دومى را هم به اينصورت : <سپس به آسمان پرداخت > (ص 478. حال آنكه در اينجا <استوى > با <على > به كار رفته است . عبارت <ثم استوى على العرش > كراراً درقرآن بكار رفته است . از جمله آيهء سوم سورهء يونس و آيهء دوم سورهء رعد كه هر دو را به همان صورت (يعنى به عرش پرداخت ) ترجمه كرده اند. اما ترجمهء <الرحمن على العرش استوى > (طه ,5 را چنين آورده اند: <خداى رحمان برعرش استيلا دارد>, كه بى شبهه اين ترجمهء درستى است و شبههء جسم انگارى خداوند را هم دربر ندارد. اما باز درترجمهء <صم استوى على العرش > در آيهء 59سورهء فرقان آورده اند: <آنگاه به عرش پرداخت > همچنين ترجمهء اين عبارت در آيه ءچهارم سورهء سجده , همين طور است . همچنين ترجمهء اين عبارتدر آيهء چهارم سورهء حديد. و همهء اين موارد جز همان يك مورد كه اشاره كرديم نادرست است .

 

14- آيهء 8سورهء توبه (ص 189)
عبارت قرآنى <و اكثر هم فاسقون > چنين ترجمه شده است : <و بيشترين عصيانگرانند> حال آنكه فى المثل بايدچنين ترجمه مى شد كه بيشترين آنها نافرمانند, يا عصيانگرند. و جمع آوردن عصيانگرند و جهلى ندارد.

 

15- آيهء 17سورهء توبه (ص 190)
<ما كان للمشركين ان يعمروا مساجدالله شاهدين على انفهسم بالكفر> چنين ترجمه شده است : <مشركان را نرسد كه در حالى كه به كفر خود اقرار مى كنند, مسجدهاى خدا را عمارت كنند. از اين ترجمه چنين بر مى آيد كه مشركان علناًدر حالى كه دارند به كفر خود اقرار مى كنند, مى خواهند به عمارت (تأسيس , تعمير, توليت , ترويج ) مساجد بپردازند.حال آنكه مشركان اين قدر نامعقول اقدام نمى كنند و اگر هم از روى نفاق بخواهند به عمارت (به هر چهار معنا) مساجدبپردازند لااقل اين رفتار خود را كنار مى گذارند, يعنى اقرار آشكار نمى كنند و در حال اقرار دست به اين كار نمى زنند. وحال اينكه معنى آيه اين است كه مشركان را نرسد كه به عمارت و آبادگرى مساجد, على الخصوص مسجدالحرام ,بپردازند, چه تاكنون عملاً كفر خود را اثبات و آشكار كرده اند.

 

16- آيهء 39سورهء توبه (ص 194)
عبارت قرآنى <الا تنفروا يعذبكم عذاباً اليما> چنين ترجمه شده است : <اگر به جنگ بسيج نشويد خدا شما را به شكنجه اى دردناك عذاب مى كند> يعنى عذاب را به <شكنجه > ترجمه كرده اند. اين معادل در ترجمهء جناب آيتى چندان سابقه ندارد و يك بار هم در ترجمهء آيهء 61همين سوره (ص 197 به كار رفته است . بايد گفت قبول داريم كه درقديم و در ترجمهء قدما, حتى تا ترجمهء مرحوم معزى , شكنجه , معادل خوب و رسايى براى عذاب باشد, اما در عصرجديد, كه شكنجه بار معنايى تازه به خود گرفته و بر عذاب و تعذيب ناروا و غير انسانى و غير اخلاقى و غير قانونى زندانيان و اسراى جنگى و مخصوصاً زندانيان سياسى اعمال مى شود و با عملكرد خشن سازمانهاى جاسوسى و ضدجاسوسى تداعى مى گردد, درست نيست كه عذاب را شكنجه ترجمه كنيم .

 

17- آيهء 58سورهء توبه (ص 197)
عبارت قرآنى <و منهم من يلمزك فى الصدقات > چنين ترجمه شده است : <بعضى از ايشان , تو را در تقسيم صدقات به بيداد متهم مى كنند.> ايراد اين ترجمه اين است كه <لمز> يعنى طعن زدن و عيب گرفت , و نه <به بيداد متهم كردن >.قابل توجه است كه در همين سوره , در ترجمهء عبارت قرآنى : <الذين يلمزون المطوعين من المؤمنين فى الصدقات >(توبه , 79 خود جناب آيتى چنين آورده اند: <كسانى را كه بر مؤمنانى كه به رغبت صدقه مى دهند,... عيب مى گيرند>.

 

18- آيهء 60سورهء توبه (ص 197)
اصطلاح قرآنى <المولفة قلوبهم > كه عرفاً و در كتب فقهى مؤلفةالقلوب هم گفته مى شود, با توجه به حرف <ل > كه در<للفقراء> هست و به <المولفه قلوبهم > هم بر مى گردد, چنين ترجمه شده است و <و نيز براى بدست آوردن دل مخالفان > سخن در مصارف زكات است .مؤلفهء القلوب , شامل بعضى از مخالفان مى شود, ولى در فقه اسلامى , معنا ومصداق آن وسيعتر است و به بعضى خوديها و غير مخالفان هم اطلاق مى گردد. پس بهتر است <المؤلفة قلوبهم > به سادگى و به درستى به (دلجويى شدگان > يا <استمالت شدگان > ترجمه گردد.

 

19- آيات 81تا 86توبه (ص 201 (نيز توبه , 46و 47و جاهاى ديگر)
در اين ترجمه غالباً به جاى جهاد, جنگ به كار رفته است . حال آنكه جهاد و مجاهد, كلمات قرآنى اى هستند كه درعربى و فارسى جديد هم با همان معنا به كار مى رود. اگر كلمهء جنگ در برابر قتال يا حرب ـ كه هر دو در قرآن به كاررفته اند, البته بايد اذعان كرد كه مترادف جهادند ـ به كار رود مناسب تر است . ولى جهاد با آن بار فقهى و فرهنگى ودينى كه يافته است بهترست در ترجمه به همان صورت بيايد.

 

20- آيهء 36سورهء نحل (ص 272)
در ترجمهء <واجتنبوا الطاغوت > آورده اند <و از بت , دورى جوييد> چنانكه اغلب قرآن پژوهان و فرهنگ نويسان عربى نويس ياد كرده ند, طاغوت اعم از بت است . يعنى هر بتى طاغوتها است , ولى هر طاغوتى بت نيست . و طاغوت به هرمعبود ناحقى كه به جاى خداوند, پرستيده شود اطلاق مى گردد. و خود جناب آيتى در مشهورترين جايى كه <طاغوت > در قرآن مجيد به كار رفته است , يعنى آيهء يا منضم به آية الكرسى (بقره , آيهء 256 آن را عيناً <طاغوت >آورده اند, و به بت ترجمه نكرده اند. حفظ يكدستى در ترجمه , لااقل در مورد اصطلاحات و تعابير, برجسته اى چون ثم استوى على العرش , و كلمهء مهم عذاب , و همى طاغوت و امثال اينها واجب است .

 

21- آيهء 58و 59سورهء نحل (ص 274)
<و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم .> + <يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب . الاسماء ما يحكمون > چنين ترجمه شده است : <و چون به يكيشان مژدهء دختر دهند, سيه روى شود وخشمگين گردد. + از شرم اين مژده , از مردم پنهان مى شود. آيا با خوارى نگاهش دارد يا در خاك نهانش كند؟ آگاه باشيد كه بد داورى مى كنند>. در اينجا استاد آيتى مرتكب يك اشتباه يا غلط مشهور كه در سراسر تاريخ يكهزار و يكصدسالهء ترجمهء قرآن مجيد به زبان فارسى مطردا تكرار شده است , شده اند و آن اين است كه تبشير (در <بشر> و بشربه >) رامژده دادن , ترجمه كرده اند. راقم اين سطور براى نخستين بار به اين اشتباه پس برده و آن را با مدارك نسبتاً كافى به نحوى روشن و مبرهن , عرضه داشته است و به اين نتيجه رسيده است كه تبشير در قرآن كريم و مكاتيب رسول الله (ص ) و خلفاى راشيدين از آثار صدر اول اسلامى گرفته تاكنون و حتى در عربى امروز, دو معنا دارد:
الف ـ مژده دادن در مواردى كه به واقع مژده اى در ميان باشد .
ب ـ آگاهانيدن يا خبر دادن , در مواردى كه فقط اطلاع رساندن مطرح است (درست مانند همين آيهء مورد بحث ), نه مژده . پيداست كه چون به عرب جاهلى تاريك انديش خبر دهند كه همسرت دختر زاييده است , بر او, مژده تلقى نمى شود, بلكه مصيبتى است .

 

22- آيهء 85سورهء نحل (ص 277)
آيه <و اذا راءالذين ظلموا العذاب فلا يخفف عنهم و لا هم ينظرون > چنين ترجمه شده است : و ستمگران عذاب رابنگرند, عذابى كه هيچ تخفيف نيابد و هيچ مهلتشان ندهند. <اين از تعبيرهاى شايع قرآن مجيد است كه چون قيامت قائم شود و حقايق اخروى از جمله حشر و نشر و بهشت و دوزخ آشكار گردد, پشيمانى گناهنكاران يا مشركان سودندارد, و هر قدر هم آرزوى بازگشت به دنيا داشته باشند, يا قول بدهند و ادعا كنند كه از آن پس , عمل صالح خواهندكرد, از آنان پذيرفته نيست . معلوم نيست چرا مترجم محترم <اذا> در اول آيه را كه نقش اساسى در معنى دارد حذف كرده اند و تصور فرموده اند از آن <اذ>هاى مربوط به داستانسرايى قرآن كريم است , كه بعضى از مترجمان در ترجمه ,حذفش مى كنند. به هر حال ترجمهء درست اين آيه عقل قاصر بنده از اينقرار است : <چون ستم پيشگان (مشرك )عذاب را بنگرند, آنگاه نه (عذابشان ) سبك گردد, نه مهلت داده شوند.>

 

23- آيهء 101سورهء نحل (ص 279)
آيهء <و اذا بدلنا آية مكان آية و الله اعلم بما ينزل , قالوا انما انت مفتر, بل اكثرهم لايعلمون .> چنين ترجمه شده است :<چون آيه اى را جانشين آيهء ديگر كنيم , خدا بهتر مى داند كه چه چيز نازل كند. گفتند كه تو دروغ مى بافى , نه ,بيشترينشان نادنند> در اين ترجمه به معترضه بودن عبارت قرآنى <= و الله اعلم بما ينزل -> توجه نشده است . ترجمه ءدرست اين آيه به نظر راقم اين سطور چنين است :> و چون آيه اى را بجاى آيهء ديگر آوريم و خداوند به آنچه نازل كرده است , آگاهتر است ـ گويند تو فقط افترازنى , چنين نيست , بلكه بيشترينه شان در نمى يابند.>

 

24- آيهء 112سورهء نحل (ص 281)
عبارت قرآنى مشهور كه معركهء آراء علماى بلاغت است يعنى <فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون .>چنين ترجمه شده است : <و خدا به كيفر اعمالشان به گرسنگى و وحشت مبتلايشان ساخت .> اين ترجمه نارساست .استعارهء <اذاقه لباس جوع > حتى در عربى با آنكه بسيار بديع و هنرى شمرده مى شود, غريب و شگرف است و تعبير وتفسير آن دشوار است , تا چه رسد به ترجمهء آن . ترجمه راقم اين سطور از اين عبارت قرآنى چنين است : <و سپس خداوند به كيفر كار و كردارشان بلاى فراگير گرسنگى و ناامنى را به آنان چشانيد.>

 

25- آيهء 38سورهء اسراء (286)
آيهء <كل ذلك كان سيئهُ عند ربك مكروهاً> چنين ترجمه شده است : همهء اين كارها ناپسند است و پروردگار تو آنها راناخوش دارد. <يك جملهء قرآنى را بى جهت به دو جمله ترجمه كرده اند. احتمال دارد كه مترجم محترم <سيئه > و سئيه >(به صيغهء مونت و منون ) خواندهه باشند. در هر حال اين آيه , آيه اى دشوار است و مفرسان دربارهء آن به تفصيل بحث كرده اند. ترجمهء راقم اين سطور از اين آيه چنين است : <همهء اينها نابسامانيهايش نزد پروردگارت ناپسند است .>

 

26- آيهء 58سورهء اسراء (ص 288)
عبارت قرآنى : <وان من قريه الانحن مهلوكوها قبل يوم القيامه او معذبوها عذاباً شديداً.> چنين ترجمه شده است :<هيچ قريه اى نباشد مگر اينكه پيش از فرا رسيدن روز قيامت هلاكش مى كنيم يا به عذابى سخت گرفتارش مى سازيم .>اشكال اين ترجمه در اين است كه قريه را نبايد به قريه ترجه كنند. در عرف قرآن كريم غالباً قريه به معناى شهر است .چنانكه ام القرى (= مكه ) نيز درست برابر با متروپوليس است (مترو = مادر = ام . پوليس = شهر = قريه قرى ) اينكه عرض شد, مورد عنايت مترجم فاضلى چون استاد آيتى هم بوده است . چنانكه در پانويسى كه مربوط به آيهء 58سوره ءبقره است (ص 10 مرقوم داشته اند: <قريه در قرآن به معنى شهر است >. اما معلوم نيست چرا در سراسر ترجمه ءشيواى خود در برابر قريه , همواره (يا ده ) گذاشته اند, حال آنكه طبق فرمودهء خودشان بايد مى گذاشتند شهر. داستان به همينجا خاتمه نمى يابد. در سورهء كهف در داستان موسى و عبدصالح (= خضر) در آيهء 77آمده است : <فانطلقا حتى اذا اتيا اهل قرية> كه مترجم محترم آورده اند: <پس برفتند تا به دهى رسيدند>. سپس خضر, ديوارى را كه مشرف به فرورفتن بود تعمير كرد و موسى حيران شد. تا سپس كه هنگام جدايى آن دو فرار رسيد و خضر تأويل يكايك كارهاى ظاهراً غريبش را براى موسى كه تا پايان تاب نياورده و در امتحان شكست خورده بود, بيان مى دارد و به اين قريه كه رمى رسد, حق تعالى از قول او مى فرمايد: <و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينه > (كهف , 82 و استاد آيتى چنين ترجمه كرده اند: <اما ديوار از آن دو پسر يتيم از مردم اين شهر بود.> پس با دقت رياضى وار معلوم و مسلم مى شود كه در همه جا و مخصوصاً در اينجا <قريه > را بايد <شهر> ترجمه مى فرمودند.

 

27- آيهء 89سورهء اسراء (ص 292)
<فابى اكثر الناس الاكفورا> چنين ترجمه شده است : <بيشتر مردم جز ناسپاسى هيچ كارى نكردند.> و شبيه همين تعبير قرآنى در چند آيه بعدتر, يعنى آيهء 99همين سوره : فابى الظالمون الاكفورا (چنين ترجمه شده است : <اما ظالمان جز انكار نكنند.> يعنى در عبارت اول به <كفور> (يعنى ناسپاسى و كفران اهميت داده شده است , و در آيهء دوم به ابى (ابا و انكار). حال آنكه در ترجمهء هر دو آيه , بايد به هر دو عنصر توجه شود: اكثر مردم يا ظالمان , جز از روى ناسپاسى به انكار برنخاستند. و نظاير آن .

 

28- آيهء 12سورهء كهف (ص 295)
آيهء <ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثوا امداً> چنين ترجمه شده است : سپس بيدارشان كرديم تا بدانيم كدام يك از آن دو گروه حساب مدت آرميدنشان را داشته اند. <باز هم در اشاره به علم الهى در ترجمهء <لنعلم >, <تا بدانيم >آورده اند كه درست نيست . درست آن تا معلوم بداريم است

 

29- آيهء 16سورهء كهف (ص 296)
عبارت قرآنى <و اذا اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فأو الى الكهف .> چنين ترجمه شده است : <اگر از قوم خود كناره جسته ايد و جز خداى يكتا, خداى ديگر را نمى پرستيد به غار پناه بريد.> اين ترجمه به كلى اشتباه است . زيرا توجه نشده است كه عبارت <و ما يعبدون الا الله > هم مفعول است و عطف به <هم > در واعتزلتموهم است . ترجمهء درست اين عبارت قرآنى چنين است : <و چون از ايشان و آنچه جز خداوند مى پرستند, كناره گرفتيد, در آن غار جاى گيريد.>قابل توجه است كه شبيه به همين عبارات قرآنى را در آيات 48و 49سورهء مريم درست ترجمه كرده اند.

 

30- آيهء 43سورهء كهف (ص 299)
آيهء <و لم تكن له فئة ينصرونه من دون الله و ما كان منتصرا>. چنين ترجمه شده است : <جز خدا گروهى كه به ياريش برخيزند نبود و خود قدرت نداشت .> من دون الله درست ترجمه نشده است و ترجمهء مذكور چنين معنى مى دهد كه فقط خداوند بود كه ممكن بود به ياريش برخيزد. حال آنكه سخن از فردى كافر و كافر نعمت است . يعنى گروهى يااعوان و انصارى نداشت كه در برابر خدا به ياريش برخيزند. به تجربه ديده ام كه اغلب مترجمان همين عبارت سادهء من دون الله را نادرست ترجمه مى كنند.

منابع: 

قرآن بژوهى ، صفحه 355