آثار تربيتى اعتقاد به معاد از منظر قرآن و حديث

چكيده

همه عقايد دينى در رفتار انسان مؤثر است؛ هر چند تأثير آنها يکسان نيست. از ميان عقايد دينى، اعتقاد به رستاخيز و معاد يکى از نافذترين و مؤثرترين باورها در جهت دادن به رفتار آدمى و تربيت و اصلاح اوست. چنين عقيده ‏اى نقش شايانى در پرورش روح انسان دارد و آثار تربيتى شگرفى در زندگى فردى و اجتماعى او به ارمغان مى ‏آورد، که در اينجا به برخى از اين آثار ـ و آن هم تنها از منظر داستانهاى قرآن ـ اشاره مى‏ کنيم.

 

1ـ اصلاح نگرش انسان به دنيا و بى ‏اعتنايى به جلوه ‏هاى فريبنده آن

اعتقاد به معاد، نگرش انسان را به دنيا تغيير داده، دنيا را براى انسان به عنوان ابزارى در جهت نيل به اهداف والاى انسانى و رسيدن به يک زندگى جاويد و هميشگى قرار مى‏دهد.
بر اساس جهان‏بينى توحيدى دنيا براى انسان آفريده شده و نه انسان براى دنيا، و شخصيت انسانى بسيار والاتر و گرانبهاتر از آن است که بخواهد خود را به متاع دنيا و جلوه‏هاى فريبنده آن بفروشد.
اعتقاد به معاد، بينش انسان را به عالم هستى وسعت مى‏بخشد و او را از تنگناى دنيا به فراخناى جهان باقى پيوند مى‏دهد، و همّت او را بلندمرتبه‏تر از آن مى‏گرداند که بخواهد به تعلّقات دنيوى و مادّى خشنود شود و بدان رضايت دهد.
آرى مؤمنان راستين، اين حقيقت را به خوبى دريافته ‏اند که کتاب زندگانى بشر سرفصلهاى بى‏شمارى دارد، که چند بخش از آن در حيات دنيا حاصل گرديده، امّا فصلهاى مهم و تماشايى آن پس از مرگ و ظهور قيامت آغاز مى‏شود.
ژان ژاک روسو در يکى از پندهاى حکيمانه خود به فرزندش اميل مى‏گويد:
«من که مى‏دانم فناپذير هستم چرا در اين جهان براى خود بستگيهايى ايجاد کنم؟ در اين جهان که همه چيز تغيير مى‏کند، همه چيز مى‏گذرد و خود من هم به زودى نابود مى‏شوم، دلبستگى به چه دردم مى‏خورد؟... پس اگر مى‏خواهى خوشبخت و عاقل زندگى کنى قلب خود را فقط به زيبايي هاى فناناپذير وابسته نما، سعى کن خواسته ‏هايت محدود و وظيفه ‏ات مقدّم بر همه چيز باشد، فقط چيزهايى را طلب کن که با قانون اخلاق مغاير نباشد، به خودت عادت بده که همه چيز را بدون ناراحتى از دست بدهى و بدون اجازه وجدان هيچ چيز را قبول ننما، در اين صورت حتما خوشبخت خواهى شد و به هيچ يک از چيزهاى زمينى دلبستگى شديد پيدا نخواهى کرد»(1).
قرآن کريم در قالب داستانهاى خود تابلوهايى زيبا ترسيم نموده که در آنها عظمت انسانهاى بلندهمّتى را به تصوير کشيده که هيچ گاه در برابر تمنيّات و تعلّقات دنيوى زانو نزدند، و فريفته جلوه ‏هاى فريباى دنيا نشدند؛ از جمله:
1ـ ساحران فرعون، همانان که پاداشهاى مادى فرعون و سکنا گزيدن در جوار او تمام آمال و آرزوهاى آنان را تشکيل مى‏داد، به ناگاه ايمان به خدا چنان تحوّلى در روح و جان آنها ايجاد کرد که تمام دنيا و جلوه‏ هاى زودگذر آن در پيش چشمشان خوار و خفيف به نظر مى‏رسيد و از اين‏رو در برابر تهديدهاى فرعون به قتل، قاطعانه مى‏گويند:
«هيچ مانعى ندارد و هيچ‏گونه زيانى از اين کار به ما نخواهد رسيد، هر کار مى‏خواهى بکن، ما به سوى پروردگارمان باز مى‏گرديم».
«قَالُوا لاَ ضَيْرَ اِنَّـآ اِلى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ»(2).
تو با اين کار نه تنها چيزى از ما کم نمى‏کنى، بلکه ما را به لقاى معشوق حقيقى و معبود واقعى مى‏رسانى. آن روز اين تهديدها در ما اثر مى‏گذاشت که ما خويشتن را نمى‏شناختيم، با خداى خود آشنا نبوديم و راه حق را گم کرده و در بيابان زندگى سرگردان بوديم، امّا امروز گم شده خود را يافته ‏ايم، هر کار مى‏توانى بکن!(3)
آرى، ايمان به خدا و اعتقاد به حيات جاودان و انديشه رجوع به پيشگاه حق، آنان را چنان منقلب ساخته بود، که ديگر مرگ در نظر آنان فنا نبود، بلکه وسيله ‏اى بود براى حضور يافتن نزد محبوب.
ايمان به معاد، چهره وحشت ‏انگيز مرگ را که هميشه به صورت کابوسى بر افکار انسانها سنگينى داشته و آرامش را از آنها سلب کرده دگرگون مى‏سازد و آن را از مفهوم فنا و نيستى به دريچه ‏اى به سوى جهان بقا تغيير مى‏دهد(4).
گفت حمزه چون که من بودم جوان مرگ مى‏ديدم وداع اين جهان
سوى مردن کس به رغبت کى رود پيش اژدها برهنه کى شود
ليک از نور محمّد من کنون نيستم اين شهر فانى را زبون
آن که مردن پيش چشمش تَهلُکه ‏ست امر «لا تُلقوا» بگيرد او به دست
و آن که مردن پيش او شد فتح باب «سارعوا» آيد مر او را در خطاب(5)

2ـ همسر فرعون نيز با آنکه غرق در يک زندگى مرفّه و تجمّلاتى بود، امّا زرق و برق دستگاه فرعونى او را نفريفت و او که دلش به نور ايمان روشن بود، از تمام تعلّقات دنيوى دست شست و از تنگناى آن قصرها به فراخناى بهشت چشم گشود و چنين دعا کرد و گفت:
«پروردگار من، خانه‏اى برايم در جوار قربت در بهشت بنا کن و مرا از فرعون و کارهايش رهايى بخش».
«رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَکَ بَيْتًا فِى الْجَنَّةِ وَ نَجِّنى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ»(6).
آرى «همسر فرعون جوار رحمت پروردگارش را خواسته، خواسته است تا با خدا نزديک باشد و اين نزديکى با خدا را بر نزديکى با فرعون ترجيح داده، با اينکه نزديکى به فرعون همه لذّات را در پى داشته، در دربار او آنچه را که دل آرزو مى‏کرده يافت مى‏شده و حتى آنچه که آرزوى يک انسان بدان نمى‏رسيده، در آنجا يافت مى‏شده، پس معلوم مى‏شود همسر فرعون چشم از تمامى لذّات زندگى دنيا دوخته بود، آن هم نه به خاطر اينکه دستش به آنها نمى‏رسيده، بلکه در عين اينکه همه لذّات برايش فراهم بوده، مع ذلک از آنها چشم پوشيده و به کراماتى که نزد خداست و به قرب خدا دل بسته بود و به غيب ايمان آورده و در برابر ايمان خود استقامت ورزيده تا از دنيا رفته است»(7).

 

2 ـ کنترل غرايز و شهوات

تا زمانى که انسان در اين دنيا استقرار دارد دلش از تمنّا و خواهشها باز نمى‏ايستد، امّا وقتى در پرتو ايمان به غيب و اعتقاد به سراى باقى دريافت که فرصت دنيا بسيار محدود و بهره آن نيز بسى ناچيز است، و حتى در قلمرويى که به دست مى‏آيد نمى‏توان آن را براى هميشه حفظ کرد و خوشيها و لذايذ واقعى نيز در همين ايام کوتاه خلاصه نمى‏شود، ديگر نه هر دم امواج خواسته ‏هاى بى‏پايان بر دلش استيلا مى‏يابد که خود را به همه چيز وابسته کند و موجب انهدام خويشتن گردد و نه از اينکه بيش از حد از نعمتها و ثروتهاى دنيا برخوردار نشده، آزرده خاطر مى‏شود.
«در زندگى دنيا هم آرزوهاى بلند و هم يأسهاى عميق در کمين انسان نشسته‏ اند و هر دو کشنده ‏اند و هر دو تهديدکننده زندگى‏اند، و آنچه هر دو را در بند مى‏کند، ياد مرگ است. ياد مرگ هم بر «آمال» و هم بر «آلام» که هر دو بى‏حد جلوه مى‏کنند، حد مى‏زند و آنها را آن‏چنان که هستند کوچک نشان مى‏دهد و تاب و طاقت آدمى را افزايش مى‏دهد و او را بر ادامه زندگى قادر مى‏سازد»(8).
امير مؤمنان على عليه ‏السلام ياد مرگ را اصلاحگر انسان و تربيت‏کننده روح بشر مى‏خواند و مى‏فرمايد:
«الا فاذکروا هادم اللَّذات و منغِّص الشهوات و قاطع الأُمنيّات عند المساوَرةِ لِلاْءَعمالِ القبيحة»(9).
به هنگام تصميم بر کارهاى زشت، مرگ را که نابودکننده لذتها و مکدرکننده شهوت و قطع‏کننده آرزوهاست به ياد آوريد.
داستانهاى قرآن نيز از اين تأثير نافذ و مؤثر ايمان به معاد حکايت دارند؛ از جمله:
1ـ مؤمن آل فرعون قوم خود را که سخت فريفته دنيا بودند و همين امر آنها را به انواع ستمها و بيدادگريها آلوده ساخته بود، نصيحت کرده آنها را به ناپايدارى زندگى دنيا و ابدى بودن سراى آخرت متوجّه مى‏سازد و مى‏گويد:
«اى قوم من! (به اين دنيا دل نبنديد که) اين زندگى دنيا متاع زودگذرى است و آخرت سراى هميشگى و ابدى است».
«يَا قَوْمِ اِنَّمَا هذِهِ الْحَيوةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَ اِنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ»(10).
يعنى گيرم که با هزار مکر و فسون ما پيروز شويم و حقّ را پشت سر اندازيم، دست به انواع ظلم و ستم دراز کنيم، و دامان ما به خونهاى بى‏گناهان آغشته شود، مگر عمر ما در اين جهان چه اندازه خواهد بود؟ اين چند روز عمر به سرعت مى‏گذرد و چنگال مرگ گريبان همه را مى‏گيرد و از فراز قصرهاى باشکوه به زير خاک مى‏کشاند. قرارگاه زندگى ما جاى ديگر است(11).
آرى، آنجا که آدمى مى‏بيند به نسيمى دفتر ايامش بر هم مى‏خورد و تمام اموالش در کمتر از ساعتى نابود مى‏شود و يا سيل، زلزله و صاعقه‏ اى همه چيز را بر باد مى‏دهد و سلامتى او نيز با گلوگير شدن يک جرعه آب چنان به خطر مى‏افتد که مرگ را با چشم خود مى‏بيند، چه جاى آن است که بخواهد به جلوه ‏هاى فريباى دنيا و جاه و جلال آن مغرور شود، و سوار بر مرکب سرکش غرور صحنه اجتماع را جولانگاه خود قرار دهد.
2ـ قرآن کريم از گروهى افراد با ايمان ياد مى‏کند که در برابر انسانهاى فريفته ثروت و آنان که جاه و جلال و زرق و برق زندگى قارون چشمانشان را خيره کرده بود و آرزوى لحظه ‏اى زندگى همچون وى را در دل مى‏پروراندند، مى‏گفتند:
«واى بر شما! چه مى‏گوييد، ثواب و پاداش الهى براى کسانى که ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند بهتر است».
«وَيْلَکُمْ ثَوَابُ اللّه‏ِ خَيْرٌ لِمَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صَالِحا»(12)
آرى ايمان به معاد چنان افق فکرى آنها را وسعت بخشيده بود که به ثروت سرشار قارون و حشمت و جلال او به چشم تحقير مى‏نگريستند و اين جلوه‏هاى فريبنده و زودگذر را در برابر ثواب و پاداش الهى هيچ مى ‏انگاشتند.
3ـ حضرت شعيب عليه ‏السلام در برابر قوم خود که در سنگلاخ شرک و بت‏پرستى سرگردان بودند و نه تنها بت که درهم و دينار و مال و ثروت خويش را هم مى‏پرستيدند، و براى کسب و تجارت پر رونقشان به تقلّب و کم‏فروشى و خلافکاري هاى ديگرى آلوده شده بودند، ياد قيامت را به آنها گوشزد مى‏نمايد و ايشان را از عذاب فراگير الهى بيم مى‏دهد، تا شايد به‏ خود آيند و از مفاسد اقتصادى خود دست شويند:
«وَ لاَ تَنْقُصُوا الْمِکْيَالَ وَ الْميزَانَ اِنِّىآ اَريکُمْ بِخَيْرٍ وَ اِنِّىآ اَخَافُ عَلَيْکُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُّحيطٍ»(13)
«اى قوم من! ... پيمانه و وزن را کم نکنيد (و دست به کم فروشى نزنيد). من شما را در خير و خوبى مى‏بينم و از عذاب روز فراگير بر شما بيمناکم».

 

3 ـ شهامت و شجاعت

اعتقاد و باور به معاد چنان تحوّل عظيمى در روح و انديشه انسان ايجاد مى‏کند که نه تنها از فشارهايى که در طريق انجام مسئوليتها بر او وارد مى‏آيد رنجى نمى‏برد، بلکه از آن استقبال مى‏کند و همچون کوه در برابر حوادث مى‏ايستد و در برابر بى ‏عدالتي ها تسليم نمى‏شود و مطمئن است کوچک‏ترين عمل نيک و بد، پاداش و کيفر دارد و بعد از مرگ به جهانى وسيع‏تر که خالى از هر گونه ظلم و ستم است انتقال مى‏يابد و از رحمت و الطاف پروردگار بهره ‏مند مى‏شود.
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقى است به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست
به گفته ويليام جيمز:
«آدمى به اين اعتقاد نياز دارد که در وراى اين عالم محسوس، عالم ديگرى وجود دارد که غرق در معنويت است و همين اعتقاد است که سبب مى‏گردد تا به افرادى که بدان پايبند هستند در برابر حوادث نيرو و قدرتى عظيم ارزانى دارد»(14).
و به راستى چه اعتقادى مانند اين خواهد توانست تا در يورش سختيها و دگرگونيهاى روزگار به انسان ثبات قدم بخشد و همچون لنگرى مطمئن کشتى طوفان زده روح انسان را در حوادث و بلايا از تلاطم باز دارد(15).
داستانهاى قرآن نيز حکايتگر خوبى از شهامتها و شجاعتهاى مردان خدا در پرتو اعتقاد به معاد هستند؛ از جمله:
1ـ قرآن داستان گروهى از بنى اسرائيل را حکايت مى‏کند که همراه «طالوت» (فرمانده الهى لشکرشان) براى مبارزه با «جالوت» که پادشاهى ستمگر بود، روانه ميدان جنگ شده بودند. امّا پس از يک امتحان سخت گروهى باز ماندند و تنها اقليتى پا به ميدان جهاد گذاشتند. اين اقليت نيز به دو دسته تقسيم شدند؛ بعضى گرفتار وحشت و ترس گشتند و گفتند: «ما امروز قدرتى براى مبارزه با جالوت و لشکريانش نداريم».
امّا در مقابل اين گروه، کسانى که ايمانى راسخ به روز رستاخيز داشتند، به بقيه هشدار دادند که نبايد به «کميّت» جمعيت نگاه کرد، بلکه بايد «کيفيّت» را در نظر گرفت؛ زيرا بسيار شده که يک جمعيّت کم امّا با ايمان و مصمّم به فرمان خدا بر انبوه جمعيّت دشمن پيروز شده‏اند:
«قَالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاَقُوا اللّه‏ِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثيرَةً بِاِذْنِ اللّه‏ِ»(16)
آرى کسى که مرگ را دريچه ‏اى مى‏داند به جهان ابدى، و مى‏داند با مرگ، پرنده روحش از قفس تن آزاد شده و در آسمان بيکران پر مى‏گشايد، نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتى به خود راه نمى‏دهد، بلکه به استقبال آن رفته، آن را عاشقانه در آغوش مى‏کشد:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او عمرى ستانم جاودان او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ
2ـ ساحران فرعون نيز به تهديدهاى شديد فرعون به خاطر اظهار ايمانشان به خداى يگانه، وقعى نمى‏نهند و با صراحت به وى مى‏گويند:
«هر حکمى مى‏خواهى بکن، تو تنها در اين زندگى دنيا مى‏توانى فرمان دهى، ولى ما به پروردگارمان ايمان آورده ‏ايم تا گناهان ما و آنچه را از سحر بر ما تحميل کردى ببخشايد و خدا بهتر و باقى ‏تر است».
«فَاقْضِ مَآ اَنْتَ قَاضٍ اِنَّمَا تَقْضى هذِهِ الْحَيوةَ الدُّنْيَآ * اِنَّـآ امَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَ مَآ اَکْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللّه‏ُ خَيْرٌ وَاَبْقىآ»(17)
آرى، هنگامى که جرقه‏هاى ايمان به معاد به اعماق جان مى‏رسد، آن را چنان شعله ور مى‏سازد که ديگر هيچ تهديدى در برابر آن کارگر نيست و هر چيز جز خدا و لقاى آخرت و نعيم جاودانش در نظر انسان بى‏ارزش و ناچيز است.
همين ايمان نيرومند و شعله‏ ور سبب شد که ساحران مادى زبون و چاپلوس ديروز، به انسانهاى قوى و شجاع و پر استقامت امروز مبدّل شوند(18).
3ـ ياد قيامت سبب مى‏گردد تا نوح عليه‏ السلام تسليم خواسته ‏هاى اشراف و بهانه‏ جويانى که خواهان طرد فقرا از اطراف وى بودند، نشود و با قاطعيت در برابر آنها ايستاده بگويد:
«من هرگز کسانى را که ايمان آورده ‏اند طرد نمى‏کنم؛ چرا که آنها با پروردگار خويش ملاقات خواهند کرد».
«وَ مَآ اَنَا بِطَارِدِ الَّذينَ امَنُوآ اِنَّهُمْ مُلاَقُوا رَبِّهِمْ»(19)

 

4 ـ دلگرمى و آرامش

انسان فطرتا جوياى سعادت خويش است، از تصوّر وصول به سعادت غرق در مسرّت مى‏گردد، و از فکر يک آينده شوم و مقرون به محروميت لرزه بر اندامش مى‏افتد و سخت دچار دلهره و اضطراب مى‏گردد. آنچه مايه سعادت انسان مى‏گردد دو چيز است: يکى تلاش و ديگرى اطمينان به شرايط محيط.
موفقيت يک دانش ‏آموز معلول دو چيز است: سعى و تلاش خودش، ديگرى مساعدت و آمادگى محيط مدرسه و تشويق و ترغيب اولياى مدرسه. يک دانش ‏آموز ساعى و کوشا، اگر به محيطى که در آنجا درس مى‏خواند و معلمى که آخر سال نمره مى‏دهد اعتماد نداشته باشد و نگران يک رفتار غير عادلانه باشد، در تمام ايام سال دلهره و اضطراب سراپاى وجودش را مى‏گيرد.
تکليف انسان با خودش روشن است. از اين ناحيه اضطرابى دست نمى‏دهد؛ زيرا اضطراب از شک و ترديد پديد مى‏آيد. انسان درباره آنچه مربوط به تلاش خودش است شک و ترديد ندارد. آنچه که انسان را به اضطراب و نگرانى مى‏کشاند و آدمى تکليف خويش را درباره او روشن نمى‏بيند، جهان است.
آيا کار خوب فايده دارد؟ آيا صداقت و امانت بيهوده است؟ آيا همه تلاشها و انجام وظيفه ‏ها پايان کار محروميت است؟ اينجاست که دلهره و اضطراب در مهيب‏ترين شکلها رخ مى‏نمايد(20).
ايمان به معاد، ريشه يأسها و نوميديها را که آفت جان انسانهاست مى‏سوزاند و انسان را اميدوار مى‏سازد که هيچ يک از اعمال نيک او از صفحه هستى پاک نمى‏شود و مصائب و ناکامي هايش در اين دنيا هيچ کدام بى‏پاسخ نخواهد ماند.
از سوى ديگر يادآورى آن دادگاهى که عدالت محض بر آن حکمفرماست و صالح و طالح و ابرار و اشرار در آن به يک چشم نگريسته نمى‏شوند، و هر کس را به مقتضاى اعمالش ثواب يا عقاب مى‏کنند، براى مؤمنان، آرامش خاطر و بهجتى وصف ناشدنى به ارمغان مى‏آورد و آينده روشنى را به آنها نويد مى‏دهد.
در لابلاى داستانهاى قرآن نيز از اين اثر تربيتى ايمان به معاد مى‏توان نمونه‏ هايى را سراغ گرفت؛ از جمله:
1ـ لقمان حکيم، در اندرزهاى حکمت‏آموز خود به فرزندش، انگشت بر همين موضوع مى‏گذارد و به وى چنين توصيه مى‏کند:
«پسرم! اگر (اعمال نيک و بد) به اندازه سنگينى دانه خردلى باشد و در دل صخره‏اى يا در گوشه‏اى از آسمان يا درون زمين جاى گيرد، خداوند آن را در دادگاه قيامت حاضر مى‏کند و حساب آن را مى‏رسد، چرا که خداوند دقيق و آگاه است».
«يَابُنَىَّ اِنَّهَآ اِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فى صَخْرَةٍ اَوْ فِى السَّمـوَاتِ اَوْ فِى الاَْرْضِ يَاْتِ بِهَا اللّه‏ُ اِنَّ اللّه‏َ لَطيفٌ خَبيرٌ»(21)
اشاره به اينکه اعمال نيک و بد هر قدر کوچک و کم ارزش، و هر قدر مخفى و پنهان باشد همانند خردلى که در درون سنگى در اعماق زمين يا در گوشه‏اى از آسمانها مخفى باشد، خداوند لطيف و خبير که از تمام موجودات کوچک و بزرگ و صغير و کبير در سراسر عالم هستى آگاه است، آن را براى حساب و پاداش و کيفر حاضر مى‏کند و چيزى در اين دستگاه گم نمى‏شود(22).
قرآن کريم در قالب اين تصوير بديع و زيبا، علم و آگاهى الهى و حساب و کتاب دقيق قيامت را چنان روشن ترسيم نموده است که چشم‏انداز آن روح انسان را متأثّر مى‏سازد و درک حقيقت آن هر وجدان بيدارى را تحت تأثير قرار مى‏دهد و او را به مراقبت نسبت به تک تک اعمالش فرا مى‏خواند(23).
2 ـ در صحنه‏اى ديگر «مؤمن آل فرعون» را مى‏بينيم که قوم خود را مخاطب قرار داده، مى‏گويد:
«اى قوم من! ... هر کس عمل بدى انجام دهد فقط به اندازه آن به او کيفر داده مى‏شود، امّا کسى که عمل صالحى انجام دهد خواه مرد باشد يا زن در حالى که مؤمن باشد، وارد بهشت مى‏شود و روزى بى‏ حسابى به او داده خواهد شد».
«مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلاَ يُجْزَىآ اِلاَّ مِثْلَهَا وَ مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ اَوْ اُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاُولـئِـکَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ»(24)
او در اين سخن حسابشده‏اش از يک سو به عدالت خداوند در مورد مجرمان اشاره مى‏کند که تنها به مقدار جرمشان جريمه مى‏شوند، و از سوى ديگر اشاره به فضل بى‏انتهاى او که در مقابل يک عمل صالح پاداش بى‏حساب به مؤمنان داده مى‏شود و هيچ‏گونه موازنه‏اى در آن رعايت نخواهد شد؛ پاداشى که هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و حتى به فکر انسان خطور نکرده است.
به هر حال او با اين سخن کوتاه خود اين واقعيت را بيان مى‏کند که متاع اين جهان گر چه ناچيز است و ناپايدار، ولى مى‏تواند وسيله رسيدن به پاداش بى‏حساب گردد و چه معامله ‏اى از اين پرسودتر(25).

 

5 ـ احساس مسئوليت و حالت آماده‏باش دائمى

يکى از آثار پر برکت اعتقاد به معاد، بيدار شدن احساس مسئوليت و وظيفه ‏شناسى در عمق وجود انسانهاست، به گونه‏اى که تمام افکار و کردار آدمى را تحت شعاع قرار مى‏دهد و او در مقابل هر کارى خود را موظف به پاسخگويى مى‏داند.
از اين رو کوتاه‏ترين لحظات عمر نيز ارزشى فوق ‏العاده مى‏يابد و انسان خود را همچون مسافرى خواهد دانست که بايد از فرصتها بيشترين بهره را ببرد و رهتوشه آخرت را هر چه بيشتر و بهتر برگيرد.
«انسان مؤمن به حيات جاويدان، همواره کمال دقت را در انديشه ‏ها و خُلق و خويها و اعمال و رفتار خويش به کار مى‏برد؛ زيرا مى‏داند که به اينها به چشم يک سلسله امور زودگذر نبايد نگاه کرد، اينها همه پيش‏فرستاده ‏هاى انسان به سراى ديگر است و در سراى ديگر با اين سرمايه‏ ها بايد زندگى کند»(26).

بدين سان مى‏توان دريافت که اين اعتقاد ماترياليست‏ها و هواداران آنها که مى‏پندارند اعتقاد به حيات بازپسين سبب مى‏شود تا قدرت تحرک و نشاط را از آدمى سلب نموده، او را به انزواطلبى بکشاند، تا چه حد خام و پوچ است؛ زيرا همان‏گونه که گفتيم، ايمان به وجود دادگاهى که تمام اعمال انسان بى‏کم و کاست در آن مورد بررسى قرار مى‏گيرد و هيچ راهى براى فرار از چنگال مجازات آن نيست، انسان را سخت تکان مى‏دهد و روح خفته او را بيدار مى‏کند و او را به وظيفه ‏شناسى فرا مى‏خواند و نه تنها او را به رخوت و سستى دعوت نمى‏کند، بلکه بر عکس روح تقوا و تعهد و احساس مسئوليت را در وى زنده مى‏کند. جلوه‏هايى از اين تأثير شگرف اعتقاد به معاد را مى‏توان در ميان داستانهاى قرآن سراغ گرفت؛ از جمله:
1 ـ خداوند متعال پس از آنکه موسى عليه ‏السلام را از وراى شجره طور (طُوى) با نداى روح‏پرور خود مورد خطاب قرار داده، او را به مقام رسالت مفتخر نمود، پس از ياد کرد «توحيد» به سراغ مسئله «معاد» رفته مى‏فرمايد:
«رستاخيز به طور قطع خواهد آمد، من مى‏خواهم آن را پنهان کنم تا هر کس در برابر سعى و کوشش خود جزا ببيند».
«اِنَّ السَّـاعَةَ اتِيَةٌ اَکَادُ اُخْفِيهَا لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعى»(27)
مخفى نگاه داشتن زمان قيامت نقش مؤثّرى در اصلاح و تربيت انسان ايفا مى‏کند و او را به تلاش و جدّيت وا مى‏دارد، چرا که اگر همه چيز براى انسان مکشوف بود زندگى انسانها را با خمودى مواجه مى‏ساخت و جلوى نشاط و تحرّک آنها را مى‏گرفت. آرى در پرتو اين مجهول بودن است که بيم و اميد و اشتياق و انتظار و تلاش و کارزار، و به هر حال ساير ابعاد يک زندگى زنده و پويا، معنى و مفهوم مى‏يابد، و مخفى بودن زمان تحقّق آن روز عظيم است که انسان را در حالت آماده‏باش دائمى نگاه داشته و روح تقوا و پرهيز از معاصى را در نهاد وى زنده نگاه مى‏دارد(28).
2 ـ در صحنه‏اى ديگر مى‏بينيم خداوند بنى‏اسرائيل را مورد خطاب قرار مى‏دهد و مى‏فرمايد:
«(حال که فرعونيان را غرق نموديم، به دنبال اين نجات بزرگ) در اين سرزمين سکونت نماييد، امّا بدانيد هنگامى که وعده آخرت فرا رسد همه شما را به پاى ميزان حساب حاضر خواهيم کرد».
«وَ قُلْنَا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنىآ اِسْرَآئيلَ اسْکُنُوا الاَْرْضَ فَاِذَا جَآءَ وَعْدُ الاْخِرَةِ جِئْنَا بِکُمْ لَفيفًا»(29)
يعنى حال که وارث سرزمين و اموال فرعونيان شده‏ايد و خداوند شما را جايگزين آنها نمود بايد بدانيد مسئوليت خطيرى بر دوش شما گذارده شده که به ازاى آن در قيامت از شما سؤال خواهد شد؛ پس نيک بنگريد که چگونه وارثانى هستيد و از خود نيز چه به ارث مى‏گذاريد!
3 ـ «مؤمن آل ياسين» هم قوم خود را به مسئله معاد و بازگشت به سوى خدا و لزوم آمادگى براى آن روز فرا مى‏خواند و مى‏گويد:
«من چرا کسى را پرستش نکنم که مرا آفريده است؟ و همگى به سوى او بازگشت مى‏کنيد».
«وَ مَا لِىَ لاَآ اَعْبُدُ الَّذى فَطَرَنى وَ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»(30)
در حقيقت اين مرد الهى در کلام خود دو دليل براى لزوم عبوديت پروردگار ذکر کرده: نخست اينکه او خالق ماست و تمام هستى ما و علم و دانش و قدرت ما همه از اوست و ديگر اينکه جهان ديگرى در پيش است که همه به آن مى‏پيوندند و به سوى خدا و دادگاه عدلش باز مى‏گردند(31).
لذا ايمان به معاد مى‏تواند ضامن اجرايى خوبى براى عمل به تکاليف و احکام الهى باشد و روح تسليم و عبوديت را بر وجود آدمى حاکم سازد.

 

6ـ عبرت ‏آموزى

يکى ديگر از ميوه‏هاى شيرين و ثمرات نيکوى درخت پربار ايمان به معاد، عبرت‏آموزى از تاريخ گذشتگان و پندآموزى از فراز و نشيب زندگى است.
آدمى در پرتو ايمان و باور به معاد چشمانى نافذ و حقيقت‏بين مى‏يابد، که از ظواهر امور به باطن آنها ديده مى ‏گشايد و از خانه غرور به خانه شعور پا مى ‏نهد.
تحوّلات دنيا، دگرگونيهاى روزگار، آمدنها و رفتنها همه و همه آينه‏ هاى تمام‏ نمايى هستند که به خوبى ناپايدارى اين دنيا و جلوه‏ هاى فريباى آن را نشان مى‏دهند و انسان را از دلبستن به دنيا و فرو رفتن در گرداب غفلت بر حذر مى‏دارند، به شرط آنکه انسان تنها تماشاگر حوادث نباشد، بلکه از مدرسه روزگار، درس عبرت آموزد و خود را براى دانشگاه قيامت مهيا سازد:
اى خوشا چشمى که عبرت‏بين بود عبرت از نيک و بدش آيين بود
امير مؤمنان على عليه ‏السلام در سفارش به پندپذيرى از تاريخ مى‏فرمايد:
«اگر راهى براى زندگى جاودانه وجود مى‏داشت، يا از مرگ گريزى بود، حتما سليمان بن داوود عليه ‏السلام چنين مى‏کرد، او که خداوند حکومت بر جن و انس را همراه با نبوت و مقام بلند قرب و منزلت، در اختيارش قرار داد. امّا آن‏گاه که پيمانه عمرش لبريز و روزى او تمام شد تيرهاى مرگ از کمانهاى نيستى بر او باريدن گرفت و خانه و ديار از او خالى گشت، خانه ‏هاى او بى‏صاحب ماند و ديگران آنها را به ارث بردند.
مردم! براى شما در تاريخ گذشته درسهاى عبرت فراوان وجود دارد، کجايند عمالقه و فرزندانشان؟ کجايند فرعونها و فرزندانشان؟ کجايند مردم شهر رس، آنها که پيامبران خدا را کشتند و چراغ نورانى سنّت آنها را خاموش کردند و راه و رسم ستمگران و جباران را زنده ساختند؟»(32)
قرآن کريم پس از بيان سرگذشت دردناک قوم نوح و عاد و ثمود و قوم شعيب و قوم لوط و سرگذشت فرعونيان، ماجراى آنها را درس عبرتى مى‏داند براى همه کسانى که از عذاب آخرت در ترس و بيم به سر مى‏برند، و پشتشان ازشنيدن حوادث هولناک قيامت مى‏لرزد؛ آنجا که مى‏فرمايد:
«در اين (سرگذشتهاى عبرت‏انگيز و حوادث شوم و دردناکى که بر گذشتگان رفت) علامت و نشانه‏اى است براى کسانى که از عذاب آخرت مى‏ترسند؛ همان روزى که همه مردم در آن گرد مى‏آيند».
«اِنَّ فى ذلِکَ لاَيَةً لِمَنْ خَافَ عَذَابَ الاْخِرَةِ ذلِکَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ»(33)
آرى آنها که به رستاخيز ايمان دارند، با ديدن هر يک از اين نمونه‏ها و سرنوشت شومى که چنين اقوامى بدان گرفتار آمدند، دلهايشان تکان مى‏خورد، و از ماجراى آنها عبرت مى‏گيرند و راه خود را باز مى‏يابند و دامان خود را به گناهانى که آنها بدان آلوده شدند نمى‏آلايند.
امّا آنها که ايمانى به قيامت ندارند، دريچه دلهايشان بر واقعيتهاى زندگى بسته شده، تنها سر در آخور زندگى دارند و از آخرت غافل‏اند. از اين رو از کنار تمامى حوادث و تحوّلات زندگى به سادگى مى‏گذرند و دلهاى سنگ و سختشان از مواعظ و عبرتهاى فراوان عالم هيچ تأثير نمى‏پذيرد:

هر که آخربين بود او مؤمن است        هر که آخوربين بود او بيدن است

نویسنده: حميد محمّد قاسمى

 

پي‌نوشتها:

1 ـ اميل، ص 547.
2 ـ شعراء / 50.
3 ـ تفسير نمونه، ج 15، ص 231.
4 ـ پيام قرآن، ج 5، ص 18.
5 ـ مثنوى معنوى، دفتر سوم.
6 ـ تحريم / 11.
7 ـ تفسير الميزان، ج 19، ص 695.
8 ـ نگاهى دوباره بر تربيت اسلامى، ص 85.
9 ـ نهج البلاغه، خطبه 99.
10 ـ مؤمن / 39.
11 ـ تفسير نمونه، ج 20، ص 106.
12 ـ قصص / 80.
13 ـ هود / 84.
14 ـ ارادة الاعتقاد، ص 131، به نقل از: سيکولوجية القصّة فى القرآن، ص 355.
15 ـ بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1387.
16 ـ بقره / 249.
17 ـ طه / 72 و 73.
18 ـ پيام قرآن، ج 5، ص 393.
19 ـ هود / 29.
20 ـ انسان و ايمان، ص 42.
21 ـ لقمان / 16.
22 ـ تفسير نمونه، ج 17، ص 51.
23 ـ بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 5، ص 2789.
24 ـ مؤمن / 40.
25 ـ تفسير نمونه، ج 20، ص 107 با تلخيص.
26 ـ زندگى جاويد يا حيات اخروى، ص 36.
27 ـ طه / 15.
28 ـ بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2331.
29 ـ اسراء / 104.
30 ـ يس / 22.
31 ـ پيام قرآن، ج 5، ص 391.
32 ـ نهج البلاغه، خطبه 182.
33 ـ هود / 103.

منابع: 

نشریه مشکوة، شماره 83