پایان عمر یوسف (ع)

محبوبیت یوسف ـ علیه السلام ـ و آرامگاهِ او

حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به قدری محبوبیت اجتماعی پیدا كرده و عزّت فوق العاده‎ای نزد مردم مصر داشت كه پس از فوتش بر سر محل به خاك سپاریش نزاع شد. هر طایفه‎ای می‎خواست جنازه یوسف در محل آنها دفن شود، تا قبر او مایه بركت در زندگی‎شان باشد. بالاخره رأی بر این شد كه جنازه یوسف را در رود نیل دفن كنند، زیرا آب رود كه از روی قبر رد می‎شد مورد استفاده همه قرار می‎گرفت و با این ترتیب همه مردم به فیض و بركت وجود پاك حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ می‎رسیدند.
صبر بسیار بباید پدر پیر فلك را                                   تا دگر مادر گیتی چون تو فرزند بزاید
جنازه حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ را در میان رود نیل دفن كردند تا زمانی كه حضرت موسی ـ علیه السلام ـ می‎خواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود. در این هنگام جنازه را از قبر درآورده و به سوی فلسطین آورده و دفن كردند، تا به وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ عمل شده باشد. خداوند به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ خطاب نموده و می‎فرماید:
«ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیكَ وَ ما كُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یمْكُرُونَ؛ اینها از اخبار غیبی است كه به تو وحی كردیم، تو نزد برادران یوسف نبودی در آن موقعی كه مكر كردند (تا یوسف را به چاه بیفكنند).»(1)
«لَقَدْ كانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَبْصار...؛ در داستان‎های ایشان (یوسف و یعقوب و برادران یوسف و داستان‎های پیامبران دیگر)، درسهای آموزنده‎ای برای صاحبان بصیرت است.»(2)
این داستان‎ها حاكی از واقعیتهای حقیقی است، نه آن كه آنها را ساخته باشند.(3)
جالب توجه این كه: مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراكم) بر بنی اسرائیل طلوع نكرد (هرگاه می‎خواستند از مصر به طرف شام بروند احتیاج به نور ماه داشتند و گرنه راه را گم می‎كردند) به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد كه استخوانهای یوسف را از قبر بیرون آورد (تا وصیت او انجام گیرد) در این صورت، ماه را بر شما طالع خواهم كرد.
موسی ـ علیه السلام ـ پرسید كه چه كسی از جایگاه قبر یوسف آگاه است؟ گفتند: پیرزنی آگاهی دارد. موسی ـ علیه السلام ـ دستور داد كه آن پیرزن را كه از پیری، فرتوت و نابینا شده بود، نزدش آوردند. حضرت موسی ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «آیا قبر یوسف را می‎شناسی؟»
پیرزن عرض كرد: آری.
حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمود: ما را به آن اطّلاع بده.
او گفت: اطلاع نمی‎دهم مگر آن كه چهار حاجتم را بر آوری:
اول: این كه پاهایم را درست كنی.
دوم: اینكه از پیری برگردم و جوان شوم.
سوم: آن كه چشمم را بینا كنی.
چهارم: آن كه مرا با خود به بهشت ببری.
این مطلب بر موسی ـ علیه السلام ـ بزرگ و سنگین آمد. از طرف خدا به موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد، حوائج او را برآور. حوائج پیر زن برآورده شد. آن گاه او مكان قبر یوسف ـ علیه السلام ـ را نشان داد. موسی ـ علیه السلام ـ در میان رود نیل جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را كه در میان تابوتی از مرمر بود بیرون آورد و به سوی شام برد. آن گاه ماه طلوع كرد. از این رو، اهل كتاب، ‌مرده‎های خود را به شام حمل كرده و در آن جا دفن می‎كنند.(4)
جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را (بنابر مشهور) كنار قبر پدران خود دفن كردند. اینك در شش فرسخی بیت المقدس، مكانی به نام قدس خلیل معروف است كه قبر یوسف ـ علیه السلام ـ در آن جا است.
حُسن عمل و نیكوكاری این نتایج را دارد كه خداوند پس از حدود چهار صد سال با این ترتیبی كه خاطر نشان شد، طوری حوادث را ردیف كرد، تا وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به دست پیامبر بزرگ و اولوا العزمی چون حضرت موسی ـ علیه السلام ـ انجام شود، و به بركت معرّفی قبر یوسف ـ علیه السلام ـ به پیر زنی آن قدر لطف و عنایت گردد.(5)

 

باز هم كیفر و پاداش عمل

از قدیم و ندیم این مثل معروف است: «چوب خدا صدا ندارد، گر بخورد دوا ندارد.» ولی باید گفت: گاهی انسان به خوبی، صدای چوب خدا را احساس می‎كند، و لطف و كرم خداوند هم آن قدر هست كه اگر باز انسان گنهكار تا نفس دارد با این كه چوب خورده، با دلی پاك به سوی خداوند برود، قطعاً‌ از دوای رحمت خداوند بهره‎مند خواهد شد. اینك به این نمونه دقت كنید:
طبق روایاتی كه از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده است، حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ با گروهی از ارتشیان خود با اسكورت منظّم و با شكوه خاصّی به استقبال یعقوب ـ علیه السلام ـ آمدند. وقتی كه نزدیك هم رسیدند، یوسف بر پدر سلام كرد و كاملاً احترام نمود، ولی همین كه خواست از مركب پیاده شود، شكوه و عظمت خود را كه دید، مناسب ندید كه از مركب پیاده شود (یك لحظه ترك اولی كرد!) جبرئیل بر او نازل شد، به یوسف گفت: دست خود را باز كن، چون یوسف دست خود را باز كرد، نوری از كف دست او به طرف آسمان ساطع گشت. یوسف گفت: این نور چیست؟
جبرئیل گفت: این نور نبوّت است كه از صلب تو خارج شد، به خاطر آن كه لحظه‎ای پیش پدر تواضع نكردی و در برابر او پیاده نشدی.(6)
این روایت را صاحب مجمع البیان از كتاب «النّبوّه» نقل می‎كند. و در صافی مرحوم فیض از كافی و علل الشّرائع نقل می‎نماید. سپس به نقل از تفسیر علی بن ابراهیم می‎گوید: امام هادی ـ علیه السلام ـ فرمود:
وقتی جبرئیل به امر خداوند، نور نبوّت را از صلب یوسف ـ علیه السلام ـ خارج كرد، آن را در صلب «لاوی» یكی از برادران یوسف قرار داد، زیرا لاوی برادران را از كشتن یوسف ـ علیه السلام ـ نهی كرده بود.(7)
خداوند او را به این ترتیب به پاداشش رسانید. او به این افتخار رسید كه پیامبران بنی اسرائیل از ناحیه فرزندان او به وجود آیند؛ حضرت موسی ـ علیه السلام ـ پسر عمران بن یصهر بن واهث بن لاوی بن یعقوب می‎باشد.(8)
آری، یوسف ـ علیه السلام ـ بر اثر پرهیزكاری و خدا ترسی، آن چنان مقام ارجمندی در پیشگاه خدا پیدا كرد كه در روایت آمده: هنگامی كه پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در شب معراج، به آسمان سوم رسید، یوسف ـ علیه السلام ـ را در آن جا به گونه‎ای دید كه:
«كانَ فَضْلُ حُسْنِهِ عَلی سایرِ الْخَلْقِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ لَیلَهِ الْبَدْرِ عَلی سایرِ النُّجُومِ؛ زیبائیش نسبت به سایر مخلوقات، همانند زیبایی ماه در شب چهارده نسبت به ستارگان بود.»(9)
نوشته‎اند: زلیخا پیر فرتوت و تهیدست شده بود به طوری كه گدایی می‎كرد، روزی دید موكب شكوهمند یوسف ـ علیه السلام ـ در حال عبور است، خود را به یوسف رساند و گفت:
«سُبْحانَ الَّذِی جَعَلَ الْمُلُوكَ عَبِیداً بِمَعْصِیتِهِمْ وَ الْعَبِیدَ مُلُوكاً بِطاعَتِهِمْ؛ پاك و منزّه است خداوندی كه پادشاهان را به خاطر معصیت و گناه برده كرد، و بردگان را به خاطر اطاعت، پادشاه نمود».
حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ وقتی كه او را شناخت به او لطف و احسان كرد. به دعای یوسف ـ علیه السلام ـ او جوان شد، و یوسف با او ازدواج نمود و از او دارای فرزندانی گردید.(10)
در بعضی از روایات علت این ازدواج چنین بیان شده: زلیخا از زیبایی یوسف ـ علیه السلام ـ یاد كرد، یوسف ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «چگونه خواهی كرد كه اگر چهره پیامبر آخر الزّمان حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ را بنگری كه در جمال و كمال از من زیباتر است.» محبت پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در دل زلیخا جا گرفت، یوسف از طریق وحی الهی، این را دریافت، از این رو طبق دستور خدا، با او ازدواج كرد.(11)

  • (1). یوسف، 103.
  • (2). یوسف، 111.
  • (3). مجمع البیان، ج 5، ص 262ـ266.
  • (4). علل الشرایع، ص 107؛ بحار، ج 13، ص 127.
  • (5). در بعضی از روایات نقل شده كه پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در سفری در بیابان به چادر نشینی برخورد، چادر نشین حضرت را شناخت، بسیار پذیرایی كرد. هنگام خداحافظی، رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او فرمود: هرگاه از ما چیزی بخواهی از خدا می‎خواهیم كه به تو عنایت كند؛ او در جواب گفت: از خدا بخواه شتری به من بدهد كه موقع حركت، اثاثیه خود را بر آن بگذارم و چند گوسفند به من عطا كند كه در این صحرا آنها را بچرانم، و از شیرشان استفاده كنم. حضرت آنها را از خدا تقاضا نمود. خداوند هم تقاضای حضرت را برآورد. در این هنگام رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به اصحاب خود رو كرد و فرمود: ای كاش این مرد نظر و همتش بلند بود و مثل عجوزه بنی اسرائیل، خیر دنیا و آخرت را از ما می‎خواست تا آن را از خدا می‎خواستم، و خدا به او می‎داد، اصحاب تقاضای بیان قصه عجوزه بنی اسرائیل را نمودند. حضرت داستان عجوزه را به طور مشروح برای اصحاب شرح دادند. در این روایت است كه آن عجوزه سه حاجت خواست و برآورده شد: 1. جوان شود 2. همسر موسی گردد 3. در بهشت هم همسر موسی باشد (به نقل از حیاه الحیوان دمیری).
  • (6). مجمع البیان، ج 5، ص 264؛ اصول كافی، ج 2، ص 311 و 312.
  • (7). « قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ» (سوره یوسف، آیه 10).
  • (8). تفسیر صافی، ص 253 ذیل آیه 99 یوسف: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ»؛ مخفی نماند طبق این حدیث؛ این شخصی كه برادران را از قتل یوسف منع كرده، یهودا یا شمعون یا روبین نبوده است كه در سابق گفته شد و طبق روایاتی یكی از آنها بوده‎اند.
  • (9). بحار، ج 18، ص 325.
  • (10). ریاحین الشریعه، ج 5، ص 174 و 175.
  • (11). بحار، ج 16، ص 193.