نمونه هایی از آیات متشابهه (قسمت چهارم)

از اين رو، روشن نگرديد كه نقش اراده حادث چيست، با فرض آن كه نقش اساسي را علم ازلي و اراده ازلي حق تعالي ايفا مي كند؟!.
پيروان مكتب اشعري در تفسير و تبيين نقش كسب، دچار دگرگوني فكر وانديشه گرديده اند و هر يك به تناسب فهم خويش تفسيري كرده كه بر مشكل افزوده و برخي براي حل معضل به كشف باطني احاله كرده اند، كه خود احاله به مجهول است. (1)

 

افعال اختياري

بدون شك، اراده شخصي انسان در انجام كارهاي اختياري وي نقش دارد، بدين سبب افعال وي به وي منتسب مي گردد و پي آمدهاي نيك و بد آن، گردن گير خوداوست اين چيزي است كه هر كه به وجدان خود رجوع كند به خوبي درمي يابد كه درانجام كار نيك و بد آزاد است، اگر بخواهد مي تواند انجام دهد و اگر نخواهد انجام نمي دهد و كاملا روشن است كه در انجام هر عمل اختياري، تحميلي بر او نيست وآزادانه انجام مي دهد لذا اين امر، از قضاياي وجداني محسوب مي شود، يعني روشن بودن آن ضروري و بديهي است و بداهت آن از وجدان دروني انسان سرچشمه گرفته است و نيازي به استدلال و اقامه برهان ندارد.
به علاوه همان گونه كه قبلا اشارت رفت، تحسين و تقبيح، ستايش و نكوهش، تبشير و انذار و نيز ثواب و عقاب، در صورتي قابل توجيه است كه انجام افعال زيبا وزشت از روي اختيار انجام گيرد و فضيلت و رذيلت شمرده شود.
سرتاسر قرآن پر است از ستايش ها و نكوهش ها كه بر فضائل و رذائل اخلاقي ورفتاري انسان ها صورت گرفته است با قطع نظر از مساله تكاليف شرعي كه از توانايي انسان بر اعمال قدرت و امكان انتخاب حكايت دارد، وگرنه عبث و بيهوده مي نمود.
اين گونه آيات از محكمات شمرده مي شوند، زيرا با فطرت و وجدان آدمي سازگار است و آيات به ظاهر مخالف، متشابه اند كه بايستي بر وفق همين آيات تفسير و تبيين شوند. (2)
اينك نمونه هاي از آياتي كه بر اختياري بودن افعال ارادي انسان دلالت دارد:
1. «و من اراد الا خرة و سعي لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا(2)، هر كه حيات جاويد را خواهان است و در آن راستا كوشش كند، به شرط آن كه باورداشته باشد، كوشش آنان (هدر نرفته و به نتيجه مطلوب رسيده و) مورد حق شناسي واقع خواهد شد».
2. «فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه و انا له كاتبون(4)، پس هركه كارهاي شايسته انجام دهد و مؤمن باشد، كوشش او ناديده گرفته نمي شود وماييم كه عمل او را برايش ثبت و ضبط مي كنيم».
3. «كل امر بما كسب رهين(5)، هر كس در گرو دست آورد خويش است» يعني پي آمد آن به خود او باز مي گردد.
4. «ظهر الفساد في البر والبحر بما كسبت ايدي الناس(6)، بر اثر آن چه انسان ها بادست هاي خود فراهم آورده اند تباهي، صحرا و دريا را فرا گرفته است».
5. «و ما منع الناس ان يؤمنوا اذ جاهم الهدي(7)، چه چيز مانع مردم از ايمان آوردن گرديد، آن گاه كه هدايت برايشان آمد».
در منطق اشعري، مي بايست گفت: تو ـ خطاب به خدا ـ نخواسته اي !.
6. «و من يعمل سؤا اويظلم نفسه ثم يستغفر اللّه يجداللّه غفور رحيما(8)، و هر كس كار بدي كند يا به خود ستم روا دارد، سپس از خدا آمرزش بخواهد، خدا را آمرزنده مهربان خواهد يافت».
اگر انسان در انجام كار زشت اختياري نداشته باشد، چگونه مي شود كار او راعمل قبيح شمرد، يا آن كه ستمي به خود روا داشته باشد آن گاه چرا خواهان گذشت باشد؟!.
7. «لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت(9)، خداوند كسي را جز به قدر توانايي اش تكليف نمي كند هرچه (خوبي) كند به سود او است وهرچه (بدي) كند به زيان او است».
اين آيه به خوبي دلالت دارد كه انسان خود توانايي انجام كار نيك و بد را دارد، كه تكليف بر حسب توانايي او مي باشد و پي آمدهاي سود و زيان آن به خود او بازمي گردد.
8. «لااكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي(10)، در دين اكراهي نيست راه صلاح از راه فساد جدا و روشن است» زيرا حقيقت دين، باور است كه مي بايست با آشكارشدن دلايل حاصل گردد، و هرگونه تحميل و اكراه در آن راه ندارد.
9. «سيقول الذين اشركوا لو شااللّه ما اشركنا ولا آباؤنا و لا حرمنا من شئ كذلك كذب الذين من قبلهم حتي ذاقوا باسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان ان تم الا تخرصون(11)، هرآينه مشركان خواهند گفت: اگر خدا مي خواست نه ما ونه پدران ما شرك نمي ورزيديم و چيزي را (بر خود) تحريم نمي كرديم آري، چنين دروغي را پيشينيان آنان نيز گفته و دچار عقوبت ما گرديده اند (به آنان) بگو: (در اين گفتار) آيا دليل علم آوري نزد شما هست كه براي ما آشكار كنيد (يا آن كه) تنها از گمان و پندار خود پيروي مي كنيد؟
آري اين گفتار جز گزافه گويي بيش نيست».
اساسا جاهليت عرب بر اين گمان بوده كه انسان از خود اختياري ندارد و درزندگي تابع سرنوشت است و هرچه خدا خواسته انجام مي گيرد، با اين پندارخواسته اند تا سرپوشي بر روي كارها و رفتارهاي زشت خود بگذارند.
خداوند، آنان را در اين گزافه گويي نكوهش مي كند، كه اين چه پنداري است كه درباره خداوند روا مي داريد، در حالي كه خداوند خود از آن آگاه نيست ؟!.
لذا خداوند در آيات ديگر مي فرمايد: «قل اتنبؤن اللّه بما لا يعلم(12)، بگوچيزي را به خدا گزارش مي دهيد كه به آن آگاه نيست ؟!».
ابوالحسن اشعري ـ در مساله جبر ـ از جد خود ابوموسي اشعري ارث برده است، كه بر وفق باورهاي جاهليت عرب به جبر عقيده داشت عبدالكريم شهرستاني گفت وگويي را از وي با عمرو بن عاص در اين باره نقل مي كند: «عمرو به ابوموسي گفت: چه كسي را بيابم تا شكايت خدا را نزد او ببرم ؟
ابوموسي گفت: من آن كس هستم هرچه داري بگو! عمرو گفت: خداوند خود چيزي را برمن تقديركرده، سپس مرا برآن عقوبت ميكند!؟
ابوموسي گفت: آري ! عمرو گفت: چرا وبراي چه ؟
ابوموسي گفت: زيرا او بر تو ستمي روا نمي دارد آن گاه عمرو ساكت گرديد و پاسخي نداشت». (13)
مقصود ابوموسي از عبارت اخير آن است كه خداوند هرچه بخواهد با آفريده خود انجام مي دهد و چون آفريده او است ستمي روا نداشته است اين همان گفتارابوالحسن است كه ظلم از ديگران ناروا است و آن چه خدا روا مي دارد ستمي شمرده نمي شود. (14)
10. «ان هذه تذكرة فمن شا اتخذ الي ربه سبيلا(15)، اين (قرآن) اندرزي است، پس هر كه (انديشد و) خواسته باشد مي تواند (بدين وسيله) راه خود را به سوي پروردگار خود در پيش گيرد».
اين آيه به خوبي روشن مي سازد كه آن چه از جانب حق تعالي است راه نمايي هاي بروني و برانگيختن فطرت و خرد دروني است، تا انسان خود آزادانه راه خود را به سوي حق و حقيقت بيابد.

 

اضلال يا خذلان

در بسياري از آيات قرآني مساله «اضلال» مطرح و به خدا نسبت داده شده است با اين كه اضلال به معناي گم راه كردن، يك عمل ضد ارزشي و ضد خدايي است ! لذابايد در مفهوم اضلال منتسب به ساحت قدس الهي دقت نظر شود، تا روشن گرددكه كاربرد اين واژه جنبه مجازي دارد و استعاره اي بيش نيست و هرگز معناي حقيقي آن مقصود نمي باشد.
«اضلال» ـ منتسب به پروردگار ـ به معناي «خذلان» است، يعني به خود واگذاركردن و از عنايت خاص محروم نمودن، آن هم بر اثر عناد و لجاجتي است كه افرادمقاوم در مقابل حق از خود نشان مي دهند پس خود نخواسته اند تا مشمول عنايت حضرت حق گردند، و چون شايستگي و آمادگي لازم را در خود فراهم نساخته اند، به خود رها شده اند.
«يثبت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الا خرة، و يضل اللّه الظالمين(16)، خداوند كساني كه ايمان دارند را بر گفتار ثابت استوار مي دارد، چه در اين جهان چه در سراي جاويد كساني كه (بر خود) ستم روا داشته (و از فطرت و منهج شرع كنار زده اند) خداوند آنان را به خود واگذار مي كند».
همين است تفسير «يضل من يشا» ـ همان گونه كه اشارت رفت ـ به دليل «قل ان اللّه يضل من يشا و يهدي اليه من اناب» (17) پس هركس را كه خداوند اضلال مي كند(خذلان به خود واگذاري) كساني اند كه در پي «انابه» (بازگشت به سوي حق) نبوده اند «وغرهم في دينهم ما كانوا يفترون» (18)، يعني شيوه آنان، كه بيهوده رفتن و ناروا سخن گفتن است، آنان را به غرور و سركشي واداشت.
«فاما الذين آمنوا باللّه واعتصموا به فسيدخلهم في رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما(19)، ولي كساني كه به خدا ايمان آورده و به ريسمان او چنگ زده اند، به زودي آنان را در جوار رحمت او درآورده و فزوني عنايت خود، آنان را فرامي گيرد و ايشان را به سوي خود، به راهي راست (مستقيم و استوار) هدايت كند».

 

ختم و طبع

واژه هاي ختم و طبع و غشاوه كه در قرآن به كار رفته، در همين زمينه است ومقصود حجابي است كه انسان هاي معاند و سركش با سؤ رفتار و كردار خود، براي خويش فراهم ساخته اند.
«ختم اللّه علي قلوبهم و علي سمعهم، و علي ابصارهم غشاوة(20)، خداوند بردل هاي شان و بر حس شنوايي شان مهر نهاده و بر چشمانشان پوششي افكنده شده است».
«و طبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون(21)، و بر دل هاي شان ـ كه جاي گاه ادراك است ـ مهر و موم زده شده است در نتيجه قدرت درك ندارند».
ولي زمينه اين مهر و موم و پرده حجاب را خود فراهم ساخته اند در آيات ديگر، اين جهت به خوبي روشن است: «افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله اللّه علي علم و ختم علي سمعه و قلبه(22)، آيا نمي بيني كسي را كه خواسته هاي نفساني خود راخداي خود قرار داده و از اين رو، خداوند با علم به اين جهت، او را به خود واگذاركرده و بر گوش و دلش مهر زده است».

  • (1). ر ك: تفتازاني، شرح عقايد نسفيه، ص 66 ـ 65 شيخ عبدالوهاب شعراني، اليواقيت و الجواهر، ج 1، ص 141 ـ 139 ابن عربي، فتوحات مكيه، ج1، ص 177 و ج 4، ص 34 ـ 33 براي تفصيل بيش تر رجوع شود به التمهيد، ج3، ص 74 ـ 70 و 156 ـ 155.
  • (2). a. b. يعني توجيه گرديده، تاويل صحيح آن روشن گردد.
  • (4). انبيا21: 94.
  • (5). طور52: 21.
  • (6). روم30: 41.
  • (7). اسرا17: 94.
  • (8). نسا4: 110.
  • (9). بقره2: 286.
  • (10). بقره2: 256.
  • (11). انعام6: 148.
  • (12). يونس 10: 18، و با تعبيري ديگر در سوره رعد13: 33.
  • (13). ملل و نحل شهرستاني، ج1، ص 94.
  • (14). ر ك: اشعري، اللمع، ص 117 ـ 116.
  • (15). مزمل73: 19.
  • (16). ابراهيم14: 27.
  • (17). رعد13: 27.
  • (18). آل عمران3: 24.
  • (19). نسا4: 175.
  • (20). بقره2: 7.
  • (21). توبه9: 87.
  • (22). جاثيه45: 23[22]