نمونه هایی از آیات متشابهه (قسمت سوم)

در سوره نسا مي خوانيم: «يسالك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السما، فقدسالوا موسي اك بر من ذلك فقالوا ارنا اللّه جهرة فاخذتهم الصاعقة» (1)، يعني اين بني اسرائيل بودند كه از موسي خواستند تا خدا را عيانا به آنان بنماياند، از اين رودچار صاعقه آتشين گشتند.
در سوره بقره صريح تر آمده: «و اذ قلتم يا موسي لن نؤمن لك حتي نري اللّه جهرة فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون»(2)، يعني اين شما (بني اسرائيل) بوديد كه حضرت موسي را زير فشار قرار داده و گفتيد ايمان نمي آوريم تا خدا را عيانا مشاهده كنيم لذا بر اثر اين درخواست سنگين و ناروا دچار صاعقه آتشين گرديدندو همين خود گواه است كه نكوهش چنين درخواستي مستقيما متوجه بني اسرائيل بوده، نه موسي (ع).

 

اعضا و جوارح

اشاعره چنين مي پندارند كه خداوند داراي اعضا و جوارح است، دست، پا، صورت و چشم دارد و به آياتي تمسك جسته اند كه در آن ها واژه هاي «يد، وجه، عين و ساق» به كار رفته است، از قبيل «و قالت اليهود يد اللّه مغلولة غلت ايديهم و لعنوابما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشا(3)، يهوديان (پنداشتند و) گفتند: دست خدا بسته است دست هاي خودشان بسته باد و از رحمت حق، بدين گفتار دورباشند بلكه دو دست او گشاده است، هرگونه بخواهد بخشش مي كند».
ولي در اين آيه دليلي بر پندار اشاعره وجود ندارد زيرا عبارت «غل يد» كنايه ازعجز و ناتواني است، در مقابل «بسط يد» كه كنايه از قدرت و توانايي است و دراستعمال رايج عرب با همين معنا به كار مي رود چنان كه در آيه ديگر آمده «و لاتجعل يدك مغ لولة الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا(4)، و دستت را به گردنت زنجير مكن و بسيار (هم) گشاده دستي منما تا ملامت شده وحسرت زده بر جاي ماني» پر روشن است كه مفهوم حقيقي اين دو تعبير در اين آيه مقصود نيست بلكه كنايه از فشردگي در زندگي و گشادگي در رفتار است، كه مايه حسرت خواهدبود. لذا «غل يد» و «بسط يد» در آيه بالا همان است كه در سوره آل عمران با عنوان فقير و غني مطرح شده: «لقد سمع اللّه قول الذين قالوا ان اللّه فقير و نحن اغنيا)(5) خداوند در جواب اين پندار مي گويد: «قل ان الفضل بيداللّه يؤتيه من يشا و اللّه واسع عليم»(4) در جاي ديگر مي گويد: «و ان الفضل بيداللّه يؤتيه من يشاواللّه ذوالفضل العظيم».(7)
يد، در قرآن در 12 مورد، منسوب به خدا ياد شده كه در تمامي اين موارد، مقصود: قوت، قدرت، توانايي و توانمندي است.
وجه، در قرآن در 11 مورد به كار رفته كه به معناي نفس ذات مقدسه است، مانند «كل شي هالك الا وجهه(8)، جز ذات او همه چيز نابود شونده است» «انمانطعمكم لوجه اللّه(9)، ما براي خشنودي خدا است كه به شما مي خورانيم» وآياتي ديگر كه همه از همين قبيل است.
عين، در پنج مورد آمده، يك بار به گونه مفرد و چهار بار به گونه جمع، كه درتمامي اين موارد، مقصود عنايت خاص است «واصبر لحكم ربك فانك باعيننا(10)، و در برابر حكم (و دستور) پروردگارت شكيبا باش كه تو خود در عنايت (و حمايت) مايي» «ولتصنع علي عيني» (11) ـ خطاب به موسي (ع) است ـ يعني آن چه بر توگذشت، تماما در زير پوشش عنايت ما بودي.
ساق، در سوره قلم آمده: «يوم يكشف عن ساق» (12) كنايه از شدت و دشواري روز قيامت است، مانند «و التفت الساق بالساق الي ربك يومئذ المساق(13)، و ساق (از دشواري موقعيت) به هم مي پيچد در آن روز همه به سوي پروردگارت رهسپارند».
و اساسا «كشف ساق» در استعمال رايج عرب، كنايه از جد در امر است، يعني دوران بازي كه در اين جهان بود سرآمد و هنگامه جد و واقع نگري محض فرا رسيده است در اصطلاح زبان فارسي به جاي كشف ساق، دامن به كمر زدن به كار مي رود، وهمان مفهوم را ايفا مي كند و كنايه از تصميم جدي در كار است.
اراده و اختيار. يكي از مسايل مورد بحث ميان اشاعره و اهل عدل(14)، درباره افعال اختياري انسان است كه آيا با اراده و اختيار خود او انجام مي گيرد، يا خارج از اراده واختيار او است ؟
ابوالحسن اشعري مي گويد: «مقتضاي توحيد ربوبيت آن است كه هرچه در عالم هستي پديد آيد، از جمله افعال (به ظاهر) اختياري انسان، با اراده مستقيم حق تعالي انجام مي گيرد، وگرنه موجب شرك در ربوبيت مي گردد و غير خدا نيز در پديدآوردن اشيا شريك مي باشد در حالي كه «لا مؤثر في الوجود الا اللّه، هيچ عاملي درپديد آمدن پديده ها جز اراده حق تعالي دخالتي ندارد» و به بيش از 25 آيه در اين زمينه تمسك جسته است، از جمله:
1. «و اللّه خلقكم و ما تعملون(15)، شما و آن چه انجام مي دهيد، خدا آفريده است».
2. «اللّه خالق كل شي(16)، خداوند آفريننده همه چيز است».
3. «ما اصاب من مصيبة في الا رض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبراها(17)، هيچ ناگواري نه در زمين و نه در نفس هاي شما (در زندگي شما) رخ ‌نمي دهد مگر آن كه پيش از اين كه آن را پديد آوريم در دفتر سرنوشت ثبت گرديده است».
4. «و انه هو اضحك و ابكي(18)، و او است كه مي خنداند و مي گرياند».
قايلين به جبر اضافه كرده اند:
5. «و ما تشاؤون الا ان يشا اللّه(19)، (و انجام عملي را) اراده نمي كنيد مگر آن كه خداوند اراده كرده باشد».
6. «ما كانوا ليؤمنوا الا ان يشااللّه(20)، ايمان نمي آوردند مگر آن كه خدابخواهد».
7. «ولقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الا نس(21)، و در حقيقت بيش ترين جن وانس را براي دوزخ آفريده ايم» ، يعني در اصل آفرينش براي تباه بودن و عقاب شدن آفريده شده اند، نه آن كه خود موجب تباهي خويش گرديده تا با دست خود عقوبت را براي خود فراهم كرده باشند!. (22)

 

فرضيه كسب

ابوالحسن اشعري براي توجيه نمودن راي خود ـ در مقابل اعتراضاتي كه بر وي شده كه اگر افعال اختياري انسان از اراده او بيرون باشد جايي براي مطرح ساختن صفات فضائل و رذائل، باقي نمي ماند و نيز مساله ستايش و نكوهش و مدح و ذم موردي نخواهد داشت، علاوه كه تبشير و انذار و ترغيب و تهديد و وعد و وعيد ومثوبت و عقوبت، مفهومي نخواهد داشت و اصولا شرايع الهي و ارسال رسل وانزال كتب، لغو خواهدنمود ـ براي موجه ساختن مذهب خويش، مساله اي را به نام «كسب» مطرح ساخته و بدين سبب افعال اختياري انسان را بدو منتسب دانسته است، گرچه با اراده مستقيم حق تعالي صورت مي گيرد در اين باره چنين گويد: «دواراده، يكي قديم و ديگري حادث در موقع انجام گرفتن هر عمل اختياري انسان وجود دارد اراده قديم همان اراده ازلي الهي است كه علت اصلي تحقق يافتن هرپديده اي است و اراده حادث اراده انسان است كه خواسته چنين عملي را ـ به گمان خود ـ انجام دهد ولي اراده حادث انسان، هيچ گونه تاثيري در انجام يافتن آن عمل ندارد، تنها اراده ازلي الهي است كه مؤثر است و بس در نهايت چون انسان اراده كرده بود كه انجام شود و خداوند با اراده خويش آن را انجام داد، اين عمل بدو(انسان) منتسب مي گردد و او (انسان) با اراده نمودن خود (گرچه بي تاثير است)، آن عمل را براي خويش كسب كرده، يعني فراهم نموده است.

خلاصه: سنت الهي برآن تعلق يافته كه هرگاه بنده اي چيزي بخواهد، خداوند آن را ـ طبق خواسته او ـ انجام دهد و لذا حسن و قبح آن عمل و پي آمدهاي نيك و بدآن، گردن گير انسان است، گرچه با اراده ازلي الهي انجام يافته است».

 

نقد فرضيه كسب

عمده اشكالي كه بر فرضيه كسب وارد مي باشد، نقش نداشتن اراده انسان درانجام فعل اختياري او است، زيرا نقش اراده بر اين فرض، نقش علم است درمعلوم، نه نقش علت در معلول، زيرا اشعري بر اين باور است كه افعال عباد به طوراستقلال با اراده ازلي حق تعالي انجام مي گيرد و اراده حادث عبد نقشي در تحقق آن ندارد جز آن كه موجب انتساب به وي مي گردد ولي اين سؤال باقي است كه چگونه عمل موجب انتساب مي گردد با آن كه انسان دخالتي در تحقق آن نداشته است ؟

اشعري در كتاب «مقالات الاسلاميين» تصريح مي كند كه آن چه از خير و شر واقع مي گردد همان است كه خدا خواسته و هرچه هست با اراده او است همان گونه كه خداوند فرموده: «و ما تشاؤون الا ان يشا اللّه(23)، و چيزي را نتوانيد خواست جزآن كه خدا خواسته باشد» هرچه خدا بخواهد مي شود و هرچه نخواهد نمي شود وهيچ كس نمي تواند كاري انجام دهد پيش از آن كه خدا انجام دهد، يا توانايي انجام كاري داشته باشد كه بيرون از علم الهي باشد، يا كاري انجام دهد كه در علم خداوند انجام ندادن آن گذشته باشد از اين رو خداوند خواسته تا كافران كفر ورزندهمان گونه كه خواسته است آنان را رها كرده و گم راه ساخته و بر دل هاي شان مهر زده است. (24)
در كتاب «الابانه» مي گويد: «خداوند مؤمنان را موفق ساخت و مورد عنايت قرارداد، آنان را سامان داده و رهنمودشان گرديد كافران را گم راه ساخت و رهنمودشان ننمود با ارائه دلايل مورد عنايتشان قرار نداد و اگر مورد عنايتشان قرار مي داد وكارشان را سامان مي داد هرآينه به صلاح مي گراييدند و اگر هدايتشان مي كردهدايت مي شدند خداوند مي تواند كار كافران را سامان دهد و مورد عنايتشان قراردهد تا مؤمن گردند ولي خواسته است تا كافر باشند، همان گونه كه در علم ازلي اوگذشته است، لذا آنان را رها ساخته و بر دل هاي شان مهر زد». (25)

  • (1). نسا4: 153.
  • (2). بقره2: 55.
  • (3). مائده5: 64.
  • (4). a. b. اسرا17: 29.
  • (5). آل عمران3: 181.
  • (7). حديد57: 29.
  • (8). قصص 28: 88.
  • (9). انسان76: 9.
  • (10). طور52: 48.
  • (11). طه20: 39.
  • (12). قلم68: 42.
  • (13). قيامت 75: 30 ـ 29.
  • (14). اهل عدل يا عدليون به كساني گفته مي شود (اماميه معتزله) كه خدا را متصف به صفت عدل و حكمت مي دانند و افعال خداوند را برخاسته از مقام عدل و حكمت او مي شمرند لذا هرگونه فعلي كه خارج از اين محدوده باشد هرگز از جانب حق تعالي انجام نمي گيرد، از جمله كسي گناه كند و از محدوده اراده بيرون باشد، آن گاه مورد عتاب و عقاب قرار گيرد!.
  • (15). صافات 37: 96.
  • (16). زمر39: 62.
  • (17). حديد57: 22.
  • (18). نجم53: 43.
  • (19). انسان 76: 30.
  • (20). انعام6: 111.
  • (21). اعراف 7: 179.
  • (22). ر ك: الابانه، ص 6 و ص 59 ـ 49 اللمع، ص 113 هر دو از ابوالحسن اشعري تفتازاني، شرح عقايد نسفيه، چاپ كابل، ص 61 ـ 60.
  • (23). انسان76: 30 تكوير81: 29.
  • (24). مقالات الاسلاميين، ج1، ص 321 ـ 320.
  • (25). الابانة، ص 7 ـ 6.