نمونه هایی از آیات متشابهه(قسمت دوم)

ملاحظه مي شود در هر دو آيه امر تدبير به دنبال «استواي بر عرش» آمده ومترتب برآن آورده شده است به ويژه در آيه دوم، نخست از آفرينش و سپس ازاستيلاي بر عرش سخن رفته است و در پايان هر دو را يك جا جمع كرده، گويد: «الاله الخلق والامر» مقصود از «الامر» امر تدبير است كه بازگوي «استوي علي العرش» مي باشد.
در سوره هاي ديگر1 نيز، دو عبارت «استواي بر عرش» و «تدبير امر» قرين شده اند در سوره «الحاقه» آن جا كه از عرصه جبروت و فراگيري تدبير حق تعالي درروز قيامت2 سخن مي رود، از عرش نيز سخن به ميان مي آيد «ويحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية» 3 از اين رو، عرش چيزي جز كنايه از تدبير نخواهد بود امام علي بن موسي الرضا(ع) در تفسير عرش مي فرمايد: «و العرش اسم علم وقدرة» 4 آگاهي و توانايي بر تدبير، با نام عرش ياد مي شود.
كرسي؛ كنايه از سلطه كامل حق تعالي است بر جهان هستي آيه «وسع كرسيه السماوات و الا رض» 5 كنايه از شمول و فراگيري ملكوت و سلطه كامل الهي است لذا به دنبال آن گفته است: «و لا يؤوده حفظهما، او از نگاه داري آن ها خسته وناتوان نمي گردد» در فارسي نيز چنين است و گفته مي شود: پايه هاي تخت سلطنت او جهان را فرا گرفت كه در اين گونه موارد، آن چه مورد نظر است همان لازمه معنااست نه اصل حقيقت معنا.
استوا؛ اگر با «الي» قرين شود، مانند «ثم استوي الي السما» 6 به معناي «عمد» مي باشد، يعني قصد و توجه نمودن و اگر با «علي» استعمال شود، مانند «ثم استوي علي العرش» 7 به معناي استيلا و فراگيري سلطه تدبيري است ازهمين قبيل است گفته اخطل شاعر:

قد استوي بشر علي العراق                                 من غير سيف و دم مهراق.

بشر (برادر عبدالملك بن مروان) را ستايش مي كند، كه بدون خون ريزي برحكومت عراق مستولي گشت. 8در نتيجه آياتي كه در آن ها واژه هاي عرش، كرسي و استوا به كار رفته، همان معناي كنايي متعارف آن منظور مي باشد و نبايستي معاني حقيقي آن را گمان نمود.

فوقيت، كاربرد «فوقيت» يا «في السما» درباره پروردگار، يا «نزول» و «صعود» همگي جنبه معنوي و اعتباري دارند، نه حقيقي و جهت داشتن يعني جهاني برتر وبالاتر از اين جهان خاكي است كه تمامي خيرات و بركات از آن جهان به خاكيان سرازير مي شود جاي گاه خدا ـ اگر بتوان براي او جاي گاهي تصور نمود ـ در جهاني برتر و بالاتر از جهان خاكي است كه رحمت از سوي او سرازير مي شود، عمل صالح بندگان به سوي او صعود مرتبه پيدا مي كند، وگرنه خداوند در جهت خاصي قرارنگرفته «فاينما تولوا فثم وجه اللّه9، پس به هر سو رو كني آن جا رو (به) خداست» اين كه مرسوم شده بندگان، هنگام نيايش به درگاه احديت و درخواست حاجت، رو به سوي آسمان كرده، دست هاي خود را به طرف بالا مي برند، رمزي است كه منشا بركات را خارج از محيط دايره جهان خاكي نشان مي دهد انسان خوگرفته است كه نياز خود را از جهاني ديگر و برتر از اين جهان خاكي درخواست وجست وجو كند و چون خود را در اين كره خاكي مي بيند، طبيعتا جهان ديگر رابيرون از محيط كره زمين مي پندارد از اين رو براي آن كه به آن جهان روي كند، به خارج از محيط كره زمين روي مي كند و لازمه روي كردن به خارج از محيط كره زمين روي كردن به طرف آسمان است، زيرا اين آسمان است كه بيرون و خارج از محيطزمين قرار دارد انسان در هر نقطه از زمين كه باشد، روي همين پندار به خارج از محيط خود توجه مي كند از همين جا، مساله فوقيت جاي گاه الهي و «في السما» بودن خدا انتزاع (اعتبار) شده است لذا روي كردن به طرف بالا رمزي بيش نيست. 10
«و ان من شي الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم11، و هيچ چيز نيست مگر آن كه گنجينه هاي آن نزد ماست، و ما آن را جز به اندازه اي معين (كه بر حسب حاجت است) فرو نمي فرستيم» كه اين فرو فرستادن كنايه از تنزل از مقام رفيع جهان مافوق ماده است تمام واژه هاي نزول و انزال و تنزيل كه در آيات به كار رفته12، از همين مقوله است.
و اما آياتي كه در آن ها از آمد و رفت پروردگار (جاء ربك)13 (ياتيهم اللّه)14 سخن رفته، در تمامي اين آيات يك گونه مجاز (مجاز حذف) به كار رفته است، كه ازمتداول ترين انواع مجاز در استعمالات جاري عرب است، مثلا در همين آيه «و جا ربك» ـ كه به ظاهر، آمدن را به خدا نسبت داده ـ در تقدير «جا امر ربك» مي باشد، مانند «و اسال القرية» 15 كه در تقدير «و اسال اهل القرية» مي باشد شاهد بر اين حذف يا تقدير، آيات ديگري است كه در آن ها تصريح شده: «فاذا جا امراللّه قضي بالحق و خسر هنالك المبطلون» 16«هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة او ياتي امرربك» 17 خلاصه اين گونه اظهار و تقدير كه در يك جا اظهار و در جاي ديگرتقدير گرفته شود، در استعمالات قرآني فراوان و هم گون با استعمال متداول عرب مي باشد در يك جا مي گويد: «او ياتي ربك» 18 و در جاي ديگر: «او ياتي امرربك» 19 هم چنين در رابطه با «قبض ارواح» در سوره زمر آمده: «اللّه يتوفي الا نفس حين موتها» 20 و در سوره سجده گويد: «قل يتوفاكم ملك الموت الذي وكل بكم» 21 زيرا آن جا كه مستقيما به خود نسبت مي دهد چون با دستور او است وآن جا كه به «ملك الموت» نسبت مي دهد چون با مباشرت وي انجام مي گيرد، گرچه با اذن و دستور پروردگار است لذا اين گونه آيات، تعارضي با هم ندارند و از ديدگاه عرب ـ با توجه به مساله مجاز حذف و تقدير ـ مفهوم واقعي كلام روشن است.

 

مساله رؤيت

اشاعره را گمان برآن است كه خداوند قابل رؤيت است و هنگامه رستاخيز، مؤمنان پس از فراغت از حساب به ديدار چهره ذات حق تعالي متنعم مي گردند.
ابوالحسن اشعري در اين پندار، آيه «وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة» 22 راشاهد مي آورد كه در آن روز چهره مؤمنان درخشش يافته، زيرا به چهره پرفروغ پروردگار خويش نظاره مي كنند گويد: «كاربردنظر در لغت عرب سه گونه است:
1. نظر اعتبار، عبرت جستن و اندرز گرفتن همانند آيه «افلا ينظرون الي الا بل كيف خلقت23، آيا به شتر نمي نگرند كه چگونه آفريده شده است !».
2. انتظار كشيدن، چنان كه در آيه «ما ينظرون الا صيحة واحدة» 24 آمده يعني چندان انتظاري نمي كشند تا فريادي ناگهان آنان را فرا مي گيرد، كه قيامت سر رسيده است.
3. ديدن با چشم، كه در آيه مورد بحث منظور مي باشد، زيرا در آن روز جاي عبرت گرفتن نيست و نيز «نظر» به معناي انتظار كشيدن، با حرف «الي» قرين نمي گردد، مانند آيه «فناظرة بم يرجع المرسلون» 25 اين گفته سليمان است كه مي گويد: «انتظار مي كشم تا پيام رسانان، چه پاسخي باز آورند» گويد: «چرا كلمه ثواب را تقدير نگيريم، بدين گونه: «الي ثواب ربها ناظرة» ، يعني به پاداش نيك پروردگار نظر دوخته اند!» در پاسخ مي گويد: «اصل عدم تقدير است، چون برخلاف ظاهر كلام مي باشد، زيرا ظاهر آيه آن است كه به خود خدا نظر افكنده اند و اگر كلمه ثواب را تقدير بگيريم، به غير خدا نظر افكنده شده و شايسته نباشد كه سخن هرگوينده اي را بر خلاف ظاهر كلامش تفسير كنيم يا چيزي تقدير بگيريم كه سخن او راتغيير دهد و به گونه ديگر مفهوم گردد».
درباره آيه «لا تدركه الا بصار26، ديدگان، او را درك نمي كنند» يعني چشمان آدميان را ياراي ديدن او نيست» گويد: «مقصود نفي در اين جهان است كه با امكان رؤيت در آخرت منافاتي ندارد، زيرا رؤيت چهره حق از بهترين لذت ها است كه براي جهان برتر اندوخته شده يا آن كه مقصود نفي رؤيت كفار است كه از ديدار حق محرومند». [27
ولي پيش از اين يادآور شديم كه «نظر» در آيه مورد بحث به معناي نظر داشتن (چشم داشت) مي باشد نه نظر افكندن (نگاه كردن) و اين همان معناي انتظار داشتن را مي رساند كه در استعمال رايج عرب به كار مي رود و با حرف «الي» نيز قرين مي گردد.
شاعر عرب «جميل بن معمر» گويد:
«و اذا نظرت اليك من ملك و البحر دونك زدتني نعما، هنگامي كه به تو ـ كه پادشاه هستي ـ چشم مي دارم و در كنار تو دريايي باشد، مرااز نعمت هاي خويش فزوني بخشي».
ديگري گويد:
«اني اليك لما وعدت لناظر نظر الفقير الي الغني الموسر، با توجه به وعده تو به سوي تو چشم دارم همانند بي نوايي كه به سوي توان گرثروتمندي چشم دارد».
زمخشري در تفسير آيه، زمزمه دخترك بي نوايي را كه در كوچه هاي مكه گدايي مي كرد، آورده كه مي گفت: «عيينتي نويظرة الي اللّه و اليكم، چشمكان من به سوي خدا و شما مردم دوخته است» 28
در تمامي اين موارد «نظر» به معناي چشم داشتن است و با حرف «الي» قرين مي باشد از اين رو، معناي آيه بالا چنين است: در آن روز سخت و دشواررخسارهايي فرخنده و شكوفا است، زيرا به عنايت و لطف الهي چشم دوخته اند، يعني چشم داشت دارند.
اشعري نيز براي اثبات رؤيت، به آيه «رب ارني انظر اليك» 29 تمسك جسته، كه اگر رؤيت حق تعالي امكان نداشت چگونه حضرت موسي (ع) تقاضاي رؤيت نموده ؟
ولي اين درخواست براثر فشار بني اسرائيل بود كه جاهلانه چنين تقاضايي كرده و اصرار ورزيدند كه تا از خدا نخواهي خود را به ما نشان دهد ايمان نخواهيم آورد با اين وصف حضرت موسي از انجام درخواست آنان امتناع مي ورزيد، جزآن كه خداوند به او رخصت داد تا گفتار و تقاضاي قومش را بازگو كند لذا در آيه هاي ديگر مستقيما بني اسرائيل مورد نكوهش قرار گرفته اند كه چنين تقاضايي نموده وموسي را زير فشار قرار داده بودند.

  • 1. سجده 32: 5 ـ 4 حديد57: 5 ـ 4 غافر40: 15 طه20: 6 ـ 5.
  • 2. در جاي جاي قرآن از سيطره كامل حق تعالي در روز قيامت سخن رفته و امر تدبير را منحصرا در قبضه باكفايت خداوند دانسته است: «مالك يوم الدين» (فاتحه1: 4) «الا له الحكم و هو اسرع الحاسبين» (انعام6: 62) «هنالك الولاية للّه الحق» (كهف 18: 44) «وله الملك يوم ينفخ في الصور» (انعام6: 73)
  • 3. الحاقه69: 18 ـ 13.
  • 4. اصول كافي، ج 1، ص 131.
  • 5. بقره2: 255.
  • 6. بقره2: 29.
  • 7. اعراف 7: 54 يونس 10: 3 رعد13: 2.
  • 8. ر ك: ابن كثير، تاريخ البداية و النهاية، ج 9، ص 7.
  • 9. بقره2: 115.
  • 10. ر ك: التمهيد، ج 3 ص 126.
  • 11. حجر15: 21.
  • 12. بيش از 10بار درباره نزول قرآن به كار رفته التمهيد، ج3، ص 116 ـ 115.
  • 13. فجر89: 22.
  • 14. بقره2: 210.
  • 15. يوسف 12: 82.
  • 16. غافر40: 78.
  • 17. نحل16: 33.
  • 18. انعام6: 158.
  • 19. نحل16: 33.
  • 20. زمر 39: 42.
  • 21. سجده 32: 11.
  • 22. قيامه75: 23 ـ 22.
  • 23. غاشيه88: 17.
  • 24. يس 36: 49.
  • 25. نمل27: 35.
  • 26. انعام6: 103.
  • 27. ر ك: ابوالحسن اشعري، الابانه، چاپ حيدرآباد، ص 19 ـ 10 همان، اللمع، ص 68 ـ 61.
  • 28. ر ك: كشاف، ج 4، ص 662 مجمع البيان، ج 10، ص 398 ابوالفتوح رازي، ج 11، ص 332 فخر رازي، ج 20، ص 227.
  • 29. اعراف 7: 143.