تشخیص اعجاز

معجزه باید به گونه ای انجام گیرد تا كارشناسان همان دوره به خوبی تشخیص دهند كه آن چه ارائه شده به درستی نشانه ماورای جهان طبیعت و بیرون از توان بشریت است و هیچ گونه ظاهرسازی و رویه كاری در كار نیست1 و این واقعیت باید برای همیشه محفوظ بماند لذا انبیا كارهایی انجام دادند كه از توان ماهرترین كارشناسان آن دوره بیرون بوده تا این كه به خوبی این تشخیص صورت گیرد و برای همیشه این برتری و تفوق روشن باشد.

از همین رو معجزه اسلام قرآن است كه با شیواترین سبك و رساترین بیان واستوارترین محتوا بر عرب آن زمان عرضه شد، در حالی كه یگانه مهارت عرب آن دوره در زبان و بیان آنان بوده و به خوبی تشخیص دادند كه این سخن نمی تواند ساخته بشر باشد كه این گونه آنان را از هم آوردی ناتوان سازد البته این بلندای شیوه قرآنی ـ چه از لحاظ نظم و چه از لحاظ محتوا ـ هم چنان پابرجا است.
ولید بن مغیره مخزومی كه سخن وری نیرومند و از سران بلندپایه و سرشناس عرب به شمار می رفت درباره قرآن چنین می گوید: «یا عجبا لما یقول ابن ابی كبشه2، فواللّه ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون و ان قوله لمن كلام اللّه، آن چه فرزند ابن ابی كبشه می سراید، به خدا سوگند! نه شعر است و نه سحر و نه گزاف گویی بی خردان، بی گمان گفته او سخن خداست».هم او ـ موقعی كه از كنار پیامبر می گذشت و آیاتی چند از سوره مؤمن را كه درنماز تلاوت می فرمود شنید ـ گفت: «واللّه لقد سمعت من محمد آنفا كلاما ما هو من كلام الانس و لا من كلام الجن، واللّه ان له لحلاوه، و ان علیه لطلاوه، و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغدق و انه یعلو و ما یعلی، به خدا سوگند! چندی پیش ازمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) سخنی شنیدم كه نه به سخن آدمیان می مانست و نه به سخن پریان به خدا سوگند! سخن او شیرینی ویژه ای و رویه زیبایی دارد هم چون درختی برومند وسر برافراشته، كه بلندای آن پرثمر و اثر بخش و پایه آن استوار است و ریشه مستحكم و گسترده دارد همانا بر دیگر سخنان برتری خواهد یافت و سخنی دیگربرآن برتر نخواهد گردید». 3
طفیل بن عمرو دوسی كه مردی شاعر پیشه و با اندیشه و از اشراف قریش به شمار می رفت، عازم خانه خدا گردید كسانی از قریش به گرد او آمدند تا او را ازحضور و شنیدن سخن پیامبر بازدارند، گوید: «محمد(ص) را در مسجد یافتم وسخن او را شنیدم، خوش آیندم آمد به دنبال او روانه شدم و با خود گفتم: وای بر تو، گوش فرا ده، اگر سخن راست گوید بپذیر و اگر نادرست بود ناشنیده بگیر در خانه به خدمت او شتافتم و عرضه داشتم: آن چه داری بر من عرضه كن او اسلام را بر من عرضه كرد و آیاتی چند از قرآن بر من تلاوت نمود، به خدا سوگند! چنین سخنی شیوا و جالب نشنیده بودم و مطالبی ارجمندتر از آن نیافته بودم ازاین رو اسلام آوردم و شهادت به حق را از دل و جان بر زبان جاری ساختم» آن گاه به سوی قوم خود شتافت و سرگذشت خود را بر ایشان بازگو كرد و همگی اسلام را پذیرفتند و اویكی از داعیان بلند آوازه اسلام شناخته شد.4
نضربن حارث بن كلده از سران قریش و تیزهوشان عرب شناخته می شد كه با پیامبر اسلام (ص) دشمنی آشكار داشت لذا شهادت مانند او درباره عظمت قرآن ونیرومندی آن در پیش رفت دعوت، قابل توجه است «والفضل ما شهدت به الاعدا، بزرگی همان بس كه دشمنان برآن گواه شوند».
او از در چاره اندیشی درباره پیامبر(ص) با سران قریش چنین گوید: «به خداسوگند! پیش آمدی برایتان رخ داده كه تا كنون چاره ای برای آن نیاندیشیده اید محمد در میان شما جوانی بود آراسته، مورد پسند همگان، در سخن راست گوترین و در امانت داری بزرگ وارترین شما بود تا هنگامی كه موی های سفید در دو طرف گونه اش هویدا گشت و آورد آن چه را كه آورد، آن گاه گفتید: ساحراست نه به خدا سوگند! هرگز به ساحری نمی ماند گفتید: كاهن است نه به خدا سوگند! هرگز سخن او به سخن كاهنان نمی خورد گفتید: شاعر است نه به خدا سوگند! هرگز سخن او بر اوزان شعری استوار نیست گفتید: دیوانه است نه به خدا سوگند! هرگز رفتار او به دیوانگان نمی ماند پس خود دانید و درست بیاندیشید، كه رخ ‌داد بزرگی پیش آمد كرده كه نباید آن را ساده گرفت».5
ابو الولید عتبه بن ربیعه، كه بزرگ قریش محسوب می شد، روزی با سران قریش در مسجدالحرام نشسته بود پیامبر اسلام نیز در گوشه دیگر مسجد نشسته بود عتبه رو به اشراف قریش كرده گفت: «آیا روا می دارید كه اكنون محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را تنها یافته بااو سخن گویم، باشد تا او را قانع سازم، او را تطمیع نموده از دعوت خویش دست بردارد؟» البته این موقعی بود كه امثال «حمزه بن عبدالمطلب» و جمعیت انبوهی به پیامبر اسلام گرویده بودند و روز به روز رو به افزونی بودند! همگی به او گفتند: «اگرمی توانی با او سخن گو و به هرگونه ای می توانی او را قانع ساز».
عتبه نزد پیامبر آمده گفت: «ای فرزند برادر! ـ عرب را چنین عادت بود كه افراد هر قبیله به افراد قبیله دیگر «یا ابن اخی» ای فرزند برادر خطاب می كردند ـ تو دارای شرف خانوادگی هستی، ولی چیزی را مدعی هستی كه موجب برخورد و تفرقه میان قوم خود گردیده است اكنون گوش فرا ده تا مطلبی را بر تو عرضه دارم !» پیامبرفرمود: «بگو، گوش فرا می دهم» عتبه گفت: «ای فرزند برادر! اگر هدف تو اندوختن ثروت است، آن اندازه اموال برای تو فراهم می سازیم تا ثروت مندترین مردم قریش گردی اگر تشنه مقامی، تو را رئیس خود می گردانیم و اگر خواسته باشی تو را فرمان روای خود می سازیم» سپس گفت: «آن كه بر تو ظاهر می گردد و چیزهایی با توزمزمه می كند، خللی است كه بر اعصاب تو اثر گذارده، حاضریم تو را با خرج خود كاملا مداوا كنیم و از بذل مال در این زمینه دریغ نورزیم» عتبه می گفت و پیامبر كاملاساكت، به تمام گفته هایش گوش فرا داد آن گاه پیامبر(ص) به او گفت: «آیا از گفتن مطالب خود پایان یافتی ؟»
گفت: «آری» فرمود: «پس اكنون به سخن من گوش فراده» عتبه گفت: «با جان و دل آماده ام» پیامبر(ص) در این هنگام لب به تلاوت قرآن گشود و از ابتدای سوره فصلت شروع به خواندن نمود: «بسم اللّه الرحمن الرحیم كتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون بشیرا و نذیرا» 6و هم چنان ادامه داد و عتبه با تمام وجود گوش فرا می داد، دست ها را به عقب سر بر زمین تكیه داده، مجذوب تلاوت پیامبر گردیده بود، تا موقعی كه به آیه سجده رسید و پیامبر(ص) سجده نمود سپس گفت: «ای ابوالولید! شنیدی آن چه را كه بر تو تلاوت كردم، اكنون این توو اندیشه خود تا چگونه قضاوت نمایی !» در این هنگام عتبه از حالت جذبه روحی كه به او دست داده بود، بیرون آمد و بدون آن كه چیزی بگوید به سوی دوستانش روانه گشت او را دگرگون دیدند و میان خود گفتند: عتبه با آن حالتی كه رفت باحالتی دیگر می آید موقعی كه نزد آنان نشست گفتند: «چه خبر آورده ای؟»
گفت: «آن چه آورده ام آن است كه سخنی شنیدم، به خدا سوگند! هرگز چنین سخنی شیوانشنیده بودم، به خدا سوگند! نه شعر است و نه سحر و نه كهانت، آن گونه كه شمامی پندارید ای گروه قریش ! از من بپذیرید و به من واگذار كنید این مرد را به حال خود رها سازید وبا او كاری نداشته باشید به خدا سوگند! سخنی كه من از وی شنیدم پی آمد كلانی به دنبال دارد اگر عرب با دست دیگران (جز قریش) كار او راساختند از دست او آسوده شده اید و اگر بر عرب پیروز آید ـ كه آینده چنین می نماید ـ پس پیروزی او پیروزی شماست و فرمان روایی او فرمان روایی شما وعزت و آبروی او عزت و آبروی شماست آن گاه شما به وسیله او خوش بخت ترین مردم جهان خواهید گردید» بدو گفتند: «ای ابوالولید! محمد(ص) تو را با بیان خودسحر كرده است» گفت: «آن چه به شما گفتم نظر من است، اكنون هرگونه خواهیدرفتار كنید».7
ابوذر غفاری، جندب بن جناده، برادری داشت به نام «انیس» كه شاعری توانا وهم آورد طلب بود و در مسابقات شعری شركت می نمود و بر اقران (هم آوردان)خود هم واره برتری داشت ابوذر گوید: «نیرومندتر از برادرم انیس شاعری را نیافتم، با دوازده شاعر نامی در دوران جاهلیت مسابقه داد و بر همه برتری یافت او عازم مكه بود، به او گفتم: تو از سخن و سخن وری سررشته داری، باشد از پیامبری كه درآن جا به دعوت بر خواسته خبری برایم بیاوری مدتی طولانی گذشت و از سفر آمدبه او گفتم: چه كردی؟
گفت: مردی را در مكه دیدم كه بر شیوه تو بود ـ ابوذر بیش ازسه سال بود كه خدا را عبادت می كرد و از بتان بیزاری می جست ـ و بر این گمان بودكه خداوند او را به پیامبری فرستاده است ابوذر گوید: به او گفتم: مردم چه می گویند؟
گفت: می گویند شاعر یا كاهن یا ساحر است ولی من سخنان ناهنجاركاهنان را شنیده ام و اوزان شعری را خوب یاد دارم، هرگز بدان نمی ماند، به خداسوگند! او راست می گوید و مردم درباره او دروغ می گویند».8
از این گواهی ها از بزرگان و سخن دانان عرب درباره قرآن فراوان است كه تاریخ ‌آن را ضبط كرده و در بستر تاریخ این گواهی ها زنده بوده و برای همیشه جاویدان خواهد ماند.9

 

  • 1. البته این بدین معنا نیست كه این تشخیص مخصوص همان دوره باشد، زیرا ضرورت دارد كه در طول تاریخ روشن باشد آن چه بر دست انبیا انجام گرفته از توان بشریت به طور مطلق خارج است و با فعل و اراده ما فوق الطبیعه انجام گرفته واگر فرضا امروزه ثابت گردد كه آن چه در آن روزگار انجام گرفته از ابزاری استفاده شده كه كاملا طبیعی ولی از دید كارشناسان آن روزگار پوشیده بوده است، لازمه اش آن خواهد بود كه «العیاذباللّه» انبیا نیرنگ باز ماهری بوده اند و در رسالت الهی دروغ گفته اند چنین احتمالی هرگز درباره انبیای عظام نشاید و ساحت قدس ایشان از هرگونه دغل بازی و تزویر به دور است.
  • 2. مشركان، پیامبر اكرم (ص) را با این عنوان یاد می كردند و او را به «ابوكبشه» نسبت می دادند او مردی ازقبیله «خزاعه» بود كه در دیانت با قریش مخالفت ورزید گویند او جد مادری پیامبر بود كه او را به وی نسبت می دادند.
  • 3. ر ك: تفسیر طبری، ج 29، ص 98 سیره ابن هشام، ج 1، ص 288 سهیلی، الروض الانف، ج 2، ص 21 ابن اثیر، اسد الغابه، ج 2، ص 90 ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 1، ص 412 ابن حجر، الاصابه، ج 1، ص 410 قاضی عیاض، الشفا، چاپ سنگی، ص 220 ملاعلی قاری، شرح شفا، ج 1، ص 316 غزالی، ـ احیاالعلوم، ج 1، ص 281، ط 1358 ه سید هبه الدین شهرستانی، المعجزه الخالده، ص 21 حاكم نیشابوری، المستدرك، ج 2، ص 507 سیوطی، الدر المنثور، ج 6، ص 283.
  • 4. سیره ابن هشام، ج 2، ص 25 ـ 21 اسد الغابه، ج 3، ص 54.
  • 5. سیره ابن هشام، ج 1، ص 321 ـ 320 الدرالمنثور، ج 3، ص 180.
  • 6. فصلت 41: 4 ـ 3.
  • 7. سیره ابن هشام، ج 1، ص 314 ـ 313.
  • 8. قاضی عیاض، الشفا، ص 224 شرح آن، چاپ اسلامبول سال 1285، ج1، ص 320 صحیح مسلم، ج 7، ص 153 مستدرك حاكم، ج 3، ص 339 اصابه ابن حجر، ج 1، ص 76 و ج 4، ص 63.
  • 9. ر ك: التمهید، ج4.