اخـلاق در قـرآن5

اشاره
در شماره هاي‌ پيش، مباحثي‌ در زمينه اخلاق در قرآن، درتفسير آياتي‌ از سوره شمس، از سلسله سخنراني‌هاي‌ استاد مصباح به ساحت اهل معرفت ارائه گرديد. اينك ادامه اين سلسله مباحث را پي‌ مي‌گيريم. معرفت

 

مقدّمه

«وَنَفْس وَمَا سَوّيهَا فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْويهَا قَدْاَفْلَحَ مَنْ زَكّيهَا وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسّيهَا» (شمس: 7 - 10)
همانگونه كه گذشت، از اين آيات استفاده مي‌شود كه فلاح انسان در گرو تزكيه نفس است و «فلاح» همان سعادت و كمال نفس انساني‌ است; از اين نظر كه موجب رستگاري‌ و رها شدن انسان از گرفتاريهاست. از آن نظر كه موجب دستيابي‌ به خواسته هاست «فوز» و از نظر اينكه مطلوب ذاتي‌ است «سعادت» ناميده مي‌شود.

ارتباط بين اعمال نيك و سعادت نفس

تا آنجا كه از آيات و روايات به دست مي‌آيد، رابطه بين تزكيه و فلاح يا بين ارزشهاي‌ اخلاقي‌، سعادت حقيقي‌ و كمال نهايي‌ انسان تنها يك رابطه قراردادي‌ محض نيست، بلكه خداي‌ متعال روابط علّي‌ و معلولي‌ را به طور تكويني‌، جعل كرده و اين امر غيراز قرارداد اعتباري‌ محض است. خداوند معلولها را به دنبال علت به وجود مي‌آورد و علتها وسايطي‌ براي‌ تحقّق آنها هستند. اين رابطه را خود او ايجاد كرده است. ولي‌ معناي‌ اين سخن وجود سنخيت بين علت و معلول و بين وسيله و ذي‌الوسيله است، نه اينكه صرف قرارداد بدون ارتباط واقعي‌ باشد.
آنچه مسلّم است و ما از كتاب و سنّت به دست مي‌آوريم اين است كه چنين رابطهاي‌ وجود دارد; مثلاً، كارهاي‌ خداپسندانه يا به اصطلاح، ارزشهاي‌ اخلاقي‌ در بينش اسلامي‌، موجب سعادت و كمال انسان مي‌شود. اما تحليـل و تبيين اين رابطه مسألهاي‌ ديگـر است.
ما حقيقت اين رابطه را به درستي‌ نمي‌توانيم درك كنيم; زيرا روابط خاص بين اشيا را از طريق تجربه به دست مي‌آوريم; مثلاً، اگر بخواهيم بدانيم كه علت فلان چيز چيست يا بين چه چيزهايي‌ رابطه علّي‌ و معلولي‌ وجود دارد بايد آنهارا تجربه كنيم. به طور ذهني‌، پيش از تجربه، نمي‌توان روابط علّي‌ و معلولي‌ بين پديده ها را به دست آورد، مگر در چارچوبهاي‌ كلي‌; مثلاً، در اين حد كه علت موجده بايد كاملتر از معلول باشد. عقل ممكن است اين اندازه بفهمد; اما اينكه چه علتي‌ موجب پيدايش چه معلول خاصي‌ مي‌شود براي‌ فهم آن، به تجربه نياز است. و چون ما از عالم آخرت تجربهاي‌ نداريم، حتي‌ تجربه آگاهانه اي‌ نسبت به امور معنوي‌ و روحاني‌ خودمان هم نداريم ـ و تجربه بايد آگاهانه باشد ـ نمي‌توان اين موضوع را درك كرد كه عملي‌ كه انجام مي‌دهيم، حتي‌ در اين دنيا، چه تأثيري‌ بر روح ما دارد. اين تأثير بواقع، وجود دارد و كساني‌ كه چشم بصيرت داشته باشند رابطه بين عملي‌ را كه انجام مي‌دهند و تأثيري‌ را كه بر روحشان مي‌گذارد، مي‌بينند; اگر كار خوبي‌ كرده باشند نورانيتي‌ در دلشان ايجاد مي‌شود و در روحشان، صفايي‌ به وجود مي‌آورد، ولي‌ امثال ما، كه از چنين نورانيتي‌ محروم هستيم، اين آثار را مشاهده نمي‌كنيم. به اين دليل است كه گفته مي‌شود ما تجربه آگاهانه اي‌ از تأثير افعال در روحيات خود نداريم و اين موجب شرمندگي‌ انسان است كه از دل و باطن خود خبري‌ نداشته باشد. ولي‌ واقعيت اين است كه اعمالي‌ كه ما انجام مي‌دهيم با ساير چيزها ارتباط دارد. در اين زمينه، شواهد فراواني‌ وجود دارد، چه از حضرات معصومين (عليهم السلام)و چه از تربيت شدگان مكتب آنان. آنها گاهي‌ فقط با توجه به ظاهر كسي‌، آثار اعمال او را در وجودش مي‌يافتند و از سعادت يا شقاوت روحي‌ او آگاه مي‌گشتند; يعني‌ مي‌فهميدند كه او كار خوبي‌ انجام داده يا مرتكب خطا و لغزش شده است.
اگر ما نمي‌توانيم اينگونه مسائل را تجربه كنيم نبايد آنها را انكار نماييم. اينها واقعيتهايي‌ است كه شواهد نقلي‌ و تعبّدي‌ فراواني‌ بر آنها وجود دارد و تجربههايي‌ كه از اولياي‌ خدا در اين زمينهها به ما رسيده شاهد خوبي‌ بر اين مدّعاست. بنابراين، چون ما اين رابطه را نمي‌توانيم به درستي‌ كشف كنيم به عالم آخرت راه پيدا نكردهايم كه ببينيم در آنجا چه مي‌گذرد و باطن خود را هم نشناختهايم تا ببينيم كه اعمال ما چه تأثيري‌ در باطن ما مي‌گذارد. لذا، چون ما نمي‌توانيم اين رابطه را آنگونه كه هست بياييم بايد آن را تعبّداً بپذيريم. اين راه براي‌ همه مؤمنان باز است كه آنچه را خدا، پيامبر او و ائمه(عليهم السلام)فرموده اند، بپذيرند.
از آيات و روايات و بيانات اهلبيت(عليهم السلام) و شاگردان واقعي‌ آنها، به خوبي‌ استفاده مي‌شود كه بين كارهاي‌ نيك و بين كمالات نفس و سعادت اخروي‌ رابطهاي‌ حقيقي‌ وجود دارد. اگر بخواهيم از اين نيز جلوتر برويم راه مسدود نيست و شايد اين كار مطلوب هم باشد كه انسان تفكر كند واز راه تعقل، تا آنجا كه ممكن است، حقايق را درك نمايد. بر اساس همين غريزه خدادادي‌ است كه انسانها دوست دارند تا آنجا كه ممكن است عقل خود را به كار گيرند و تا جايي‌ كه عقلشان ياري‌ مي‌كند حقايق را بفهمند. اين كار مطلوبي‌ است، به شرط آنكه آدمي‌ مرز خود را بشناسد و بلندپروازي‌ نكند.

 

سعادت و كمال و ارتباط آنها با يكديگر

بين سعادت و كمال اتحاد مصداقي‌ وجود دارد; گاهي‌ مي‌گوييم: تزكيه، موجب كمال نفس مي‌گردد و گاهي‌ نيز مي‌گوييم: تزكيه، موجب سعادت نفس مي‌شود. بين سعادت و كمال چه رابطهاي‌ وجود دارد؟ اين دو گرچه دو مفهوماند، اما با يكديگر متلازمند. محور سعادت لذّت است، لكن لذّتي‌ بيشتر و پايدارتر از ديگر لذّتها. كسي‌ را سعادتمند مي‌گوييم كه از زندگي‌ خويش لذّت بيشتري‌ ببرد و اين لذتش پايدار باشد. بنابر اين، به كساني‌ كه در آخرت اهل نعمت و رحمت الهي‌ هستند، با اختلاف مراتبي‌ كه دارند، چون لذّتشان بيشتر و پايدارتر است «سعيد» مي‌گويند.
سعادت واقعي‌ در آخرت تحقق پيدا مي‌كند; «فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ; فَأمَّا الّذينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فيهَا زَفيرٌ وَ شَهيقٌ... وَأمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِيالجنَّةِ.» (هود: 105 - 108) تزكيه ملازم با سعادت و سعادت نيز ملازم با خلود در بهشت است. آيات خاصي‌ نيز در مورد برخي‌ از مراتب تزكيه وارد شده است; مثلاً، خداوند درباره سحرخيزي‌ در قرآن مي‌فرمايد: «فَلاَتَعْلَمُ نَفْسٌ مَا اُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أعْيُن» (سجده: 17) يا در باره مؤمناني‌ كه در بهشت اند، مي‌فرمايد: «وَفيهَا مَا تَشْتَهيهِ الاْنْفُسُ وَتَلَذُّ الاَْعْيُنُ.» (زخرف: 71) همانگونه كه پيداست، لفظ «لذّت» در متن آيه اخير نيز آمده است.
از نظر قرآن، جاي‌ شبهه اي‌ نيست كه كساني‌ كه اهل تزكيه باشند به اينگونه لذتها خواهند رسيد. اما آيا منطقاً و عقلاً بين اين دو، رابطهاي‌ وجود دارد؟ يعني‌ آيا كسي‌ كه كاملتر باشد ضرورتاً بايد سعادت و لذّت بيشتري‌ داشته باشد؟ يا ممكن است كسي‌ به كمال والايي‌ دست پيدا كند ولي‌ هيچگاه به لذّتي‌ نرسد؟ آيا چنين چيزي‌ ممكن است يا نه؟ مي‌توان گفت كه اصولاً لذّت وقتي‌ حاصل مي‌شود كه انسان به چيزي‌ كه ملايم با آن قوّه خاصش مي‌باشد، نايل گردد.
به عنوان مثال، انسان با قوّه لامسه خويش، از لمسكردن شي‌ء نرمي‌ كه از نظر گرما و سرما نيز، با حرارت بدنش سازگاري‌ داشته باشد، لذّت مي‌برد. اما اگر سردتر يا گرمتر از آن باشد با آن ملايمت ندارد و از آن احساس لذّت نمي‌كند. در مورد ساير قوانين نيز چنين است. ما از هر آنچه كه به گونهاي‌ با نفسمان ملايمت دارد، لذّت مي‌بريم و هر آنچه كه لذتي‌ براي‌ ما ايجاد نكند ملايمتي‌ بانفسمان ندارد. پس حقيقت لذّت، ادراك ملايم است. ادراك نيز، هم به معناي‌ «نايل شدن به چيزي‌» و هم به معناي‌ «درك كردن و آگاه شدن از چيزي‌» است. به تعبير ساده، مي‌توان گفت: لذّت، حالتي‌ نفساني‌ و رواني‌ است كه در هنگام نايل شدن و وصول انسان به چيزي‌ كه مطلوب اوست، برايش حاصل مي‌شود.
بنابراين، هر يك از اعضاي‌ ما لذّتش با ديگري‌ متفاوت است و لذّت هر يك از قوا غير از ديگري‌ است. عقل و ساير قواي‌ باطن انسان نيز لذتي‌ خاص خود دارند. اگر به درك حقايقي‌ كه مطابق با واقع است نايل شويم اين موضوع موجب لذّت عقلاني‌ ما مي‌شود. گاهي‌، برخي‌ آنچنان از درك حقايق لذّت مي‌برند كه همه لذتهاي‌ ديگر را فراموش مي‌كنند. در باره زندگي‌ بسياري‌ از دانشمندان، نقل شده است كه آنها همه لذّتهاي‌ زندگي‌ خود را فداي‌ لذّتهاي‌ عقلاني‌ خود كرده بودند. لذّتي‌ كه آنان از كشف حقايق مي‌بردند بيش از لذات ديگر بود. از اينرو، بي‌ خوابي‌، گرسنگي‌ و ساير مشكلات را به راحتي‌ تحمل مي‌كردند.
اين مطلب نياز به تفصيل دارد; اما اجمالاً، وقتي‌ حيثيت وجود را از حيثيت كمال تفكيك كنيم هر موجودي‌ كاملتر شدن وجود برايش ملايمترين چيزهاست. اين مطلب با قدري‌ تأمّل روشن مي‌شود.
هر موجود ذي‌حياتي‌ را در نظر بگيريد اولاً، تا آنجا كه توان دارد تلاش مي‌كند كه حيات خود را حفظ كند. اگر هر يك از حيوانات، حتي‌ حشرات، را ملاحظه كنيد وقتي‌ آسيبي‌ به آنها وارد شود ساعتها براي‌ زنده ماندن فعاليت مي‌كنند تا جسم نيمهجان خود را حفظ نمايند. مثلاً حيواني‌ كه در دامي‌ گرفتار مي‌شود تا وقتي‌ اميدي‌ براي‌ زنده ماندن دارد از تلاش براي‌ رهايي‌ دست برنمي‌دارد. اين شاهدي‌ است بر اين مطلب كه هر موجود زندهاي‌ حيات خود را بيش از همه چيز دوست دارد.
درمورد انسان نيز چنين است; ما بسياري‌ از چيزها را دوست داريم ولي‌ اين چيزها وقتي‌ براي‌ ما مطلوب است كه خود ما باشيم كه از آنها لذّت ببريم. اگر خودمان نباشيم چه لذّتي‌ ازآنها براي‌ ما حاصل مي‌شود؟ بنابراين، حيات، سلامتي‌ و تكامل وجود از هر چيزي‌ مطلوبتر است. لذا، مي‌بينيم كه اگر به كسي‌ توهين كنند، كه مثلاً، «فهم نداري‌» يا«شعور نداري‌» يا مانند آن، گاهي‌ چنان دچار ناراحتي‌ مي‌شود كه ممكن است براي‌ مقابله با اين حرف، جنگ به پا كند و خونها بريزد. اين به دليل آن است كهانسان كمال خود را دوست دارد. بنابر اين، اگر در مقام اثبات،كسي‌بهاو بگويدكه «كمال نداري‌» ناراحت مي‌شود. حتي‌ اگر به جاهلي‌ بگويند كه «علم نداري‌» ناراحت مي‌شود، با اينكه خودش هم مي‌داند كه جاهل است; ولي‌ از اينكه نقص او ظهور پيدا كند رنج مي‌برد; زيرا فطرتاً نقص براي‌ انسان نامطلوب است و از آن تنفّر دارد.
از اينرو، آنچه كه به انسان مربوط مي‌شود جهات عدمي‌اش براي‌ او مذموم و منفور و جهات وجودي‌اش براي‌ او مطلوب است. بنابراين، انسان از علم، جمال، سلامتي‌ و مانند آن لذّت مي‌برد و از جهل، زشتي‌، مرض و نظير آن گريزان است. اما اينكه ما با وجود آنكه سالم هستيم، چرا از سلامتي‌ خود احساس لذّت نمي‌كنيم به دليل آن است كه بدان توجه نداريم; وقتي‌ مريض شويم قدر لذّت از دست رفته خود را مي‌فهميم; چون فقدان آن را احساس مي‌كنيم. لذا، وقتي‌ انسان به كمال وجودي‌ خود توجه مي‌كند به گونهاي‌ احساس لذّت مي‌كند كه چنين لذتي‌از هيچ چيز ديگري‌ به او دست نمي‌دهد. اينگونه لذتها اصيلاند; اما چيزهاي‌ ديگر، با واسطه براي‌ انسان ايجاد لذّت مي‌كنند; مانند عشقهاي‌ مجازي‌. در آنجا، آنچه را انسان دوست دارد لذّت او از معشوقش مي‌باشد تا بااو انس بگيرد و با او سخن بگويد. بنابراين، براي‌ نيل به اين مقصود، حاضر به فداكاري‌ هم مي‌شود تا جايي‌ كه ممكن است در اين راه، جان خود را هم از دست بدهد.
پس انسان يا هر موجود ذي‌حيات ديگري‌ اول، حياتش را دوست دارد سپس كمالات خود را، چه كمالات ظاهري‌ باشد و چه كمالات باطني‌. هر قدر هم انسان كمالش بيشتر باشد خود رابيشتر دوست دارد. لذا، آنان كه در عنفوان جواني‌ و طراوت هستند نگاه كردن در آينه را بسيار دوست دارند. همه اينها در اصطلاح فلسفي‌، به كمال وجود بازگشت دارد. ازاينرو، مي‌گوييم وقتي‌ كمال براي‌ انسان حاصل شود بالاترين لذّتها را به دست آورده است.

 

سعادت چيست؟

سعادت همان لذّت است، اما قوي‌تر و پايدارتر. اگر انسان كمالي‌ پيدا كند از آن لذّت مي‌برد. چنانچه اين كمال ثابت و قوي‌ باشد لذتش بيشتر خواهد بود. خداوند در توصيف حال مردمان، آن هنگام كه به جهان آخرت وارد مي‌شوند، مي‌فرمايد: «أسْمِعْ بِهِمْ وَأبْصِرْ يَوْمَ يَأتُونَنَا»; (مريم: 38) آنان وقتي‌ بر ما وارد مي‌شوند چقدر شنوا و بينا هستند! به عبارت ديگر، با آوردن «اَسْمِع» و «اَبْصِر» مي‌خواهد بگويد كه وقتي‌ از اين عالم مي‌روند سراپا ادراك مي‌شوند، تمام وجودشان چشم و گوش مي‌شود و غفلت درآنجا معنايي‌ نخواهد داشت. بنابراين، در چنان عالمي‌، اگر انسان به مرحله توجه دايمي‌ رسيده باشد بالاترين لذّتها را از نعمتهاي‌ اخروي‌ خواهد برد.

 

تزكيه چيست؟

«تزكيه» به عنوان يك فعل متعدّي‌ ـ نه مصدر فعل مجهول كه حاصل فعل باشد ـ شناخته مي‌شود. مصدر فعل متعدّي‌ به دو شكل به كار برده مي‌شود: يكي‌ مصدر فعل معلوم و ديگري‌ مصدر فعل مجهول. لذا، تزكيه را گاهي‌ به معناي‌ «تزكيه كردن» و گاهي‌ به معناي‌ «تزكيه شدن» به كار مي‌بريم. طبق معناي‌ دوم، حالت طهارت و رشد و كمالي‌ كه براي‌ انسان حاصل مي‌شود همان تزكيه است. اما طبق معناي‌ اول، به عملي‌ كه انسان انجام مي‌دهد تا آن حالت برايش پديد آيد تزكيه گفته مي‌شود.
«تزكيه» در زبان فارسي‌، معادل دقيقي‌ ندارد; اما مي‌توان گفت «حذف زوايد و چيزهاي‌ مضر و پديد آمدن رشد و فزوني‌ در چيزي‌» تزكيه است. «زكات» نيز به همين معناست. نتيجه تزكيه ـ به معناي‌ فعل متعدّي‌ ـ كمال است; مانند درختي‌ كه اگر زوايد آن را حذف كنيم رشد مي‌كند و به كمال مي‌رسد.
بنابر اين، با زبان فلسفي‌، مي‌توان گفت كه تزكيه يعني‌ كامل كردن نفس و حذف نواقص و زوايد كه نتيجه آن حصول كمال براي‌ نفس است. با اين بيان، مي‌توان نتيجه تزكيه را حصول كمال براي‌ نفس دانست. حصول كمال نيز مستلزم حصول لذّت مي‌باشد. با توجه به اينكه كمالات كسب شده پس از مرگ هم باقي‌ مي‌ماند و در عالم آخرت، شناخت يقيني‌ و توجه به آنها حاصل است موجب لذّت دايمي‌ خواهد بود.

 

البته كمال نيز مراتبي‌ دارد;

پايينترين مرتبه آن ورود به بهشت و سكونت در نازلترين درجات آن است. مراتب اعلاي‌ آن را عقل ما نمي‌تواند تصور كند; آنجا مراتبي‌ است كه مخصوص رسول اكرم و ائمّه (عليهم السلام)است. شيعياني‌ كه به طور كامل، از آنها پيروي‌ كرده باشند نيز با آنان خواهند بود، همانگونه كه در روايات نيز، بعضاً آمده است كه مثلاً، اگر كسي‌ فلان كار را انجام دهد در بهشت با ما همنشين خواهد بود. لازم به ذكر است كه «با آنها بودن» به معناي‌ مساوات در درجات و مقام آنان نيست، بلكه مانند آن است كه ميهمان و ميزبان، هر دو بر سر يك سفره مي‌نشينند; اما يكي‌ ميهمان است و ديگري‌ ميزبان; ميزبان هر چه دارد از آن خودش مي‌باشد، در حالي‌ كه ميهمان هر چه دارد ملك ديگري‌ است. آن مقام اصالتاً براي‌ رسول اكرم و خاندان معصومش(عليهم السلام) مي‌باشد. ديگران اگر به درستي‌ از آنها پيروي‌ كرده باشند به آنها ملحق مي‌شوند، آن هم به قدر مراتب خود. همه در يك درجه نخواهند بود. به هر حال، مراتب متعددي‌ بين اين دو مرحله وجود دارد. بين اين دو مرتبه، به قدري‌ فاصله زياد است كه براي‌ ما قابل تصور نيست.
اميرالمؤمنين، علي‌(عليه السلام)، با آنهمه عبادتي‌ كه انجام مي‌داد; روزها در راه اعتلاي‌ اسلام شمشير مي‌زد، شبانگاه به فقرا و مستمندان رسيدگي‌ مي‌كرد و نيمههاي‌ شب تا به صبح با خدا راز و نياز مي‌نمود، او كه در وصف مجاهدتهايش در جنگ خندق، پيامبر(صلي‌ الله عليه وآله وسلم)فرمود: «لضربةُ عليٍّ خيرٌ من عبادةِ الثّقلينِ»، 1 پس از شصت سال عبادتي‌ اين چنين، به درگاه خدا زار مي‌نالد كه «آه، آه، من قلّةِ الزّادِ وبُعدِ السّفرِ و وحشةِ الطّريقِ.» 2 او كسي‌ است كه مي‌داند مراتب كمال انساني‌ تا كجا ادامه دارد و انسان تا كجا مي‌تواند سير كند. ائمّه(عليهم السلام)نقطه اوج كمال انساني‌ و بالاترين درجات قرب به خدا را مي‌ديدند و بدان چشم دوخته بودند. ازاينرو، با تمام عبادتهايي‌ كه داشتند، از كمي‌ زاد و توشه خود و دوري‌ راه شكايت مي‌كردند.
هدف نهايي‌ اين نيست كه از جهنّم نجات پيدا كنيم; بايد همّتمان بيش از اين باشد. با وجود اين، اگر همين حاجتي‌ كه از او مي‌خواهيم، كه ما را از عذات دوزخ برهاند، اگر فقط همين يك دعايمان مستجاب شود از همه چيز برايمان بيشتر ارزش دارد، همانگونه كه در مناجاتها و دعاهاي‌ ائمّه،(عليهم السلام) بر اين نكته بسيار تأكيد شده است.

استاد مصباح يزدي‌

  • 1. محمّد باقر مجلسي‌، بحار الانوار، ج 39، ص 1، روايت 1
  • 2. همان، ج 41، ص 121، روايت 28، باب 107