اشخاص

لغت شناسان برای لفظ "قارون" معنی خاصی ذکر نکرده اند، به گفته بعضی از آنان ممکن است وجه تسمیه اش به خاطر این باشد که او قرین (نزدیک) فرعون بوده است.[1] "قارون بن یصهر" از بنی اسرائیل و از نزدیکان حضرت موسی (علیه السلام) بوده است (پسر عمو یا پسر خاله او). چنین به نظر می رسد قارون در نزد فرعون مقام عالی داشت؛ به نقلی هامان، وزیر فرعون و قارون خزانه دار وی یا عامل و کارگزار فرعون بر بنی اسرائیل بوده است.[2]
اگر "بلعم" واژه ای عربی باشد به معنی مردی است که زیاد می خورد و غذا را می بلعد.[1] اما گویند بلعم همان "بِلْعام" در تورات و نامی عبری می باشد به معنای «خداوند مردم»[2] "بلعم باعورا " از علماء بنی اسرائیل، معاصر حضرت موسی(علیه السلام) بود که در یکی از قریه های بلقاء شام زندگی می کرد.[3] برخی او را از نوادگان لوط یا داماد وی ذکر کرده اند.[4]
"هابیل و قابیل" نام دو فرزند از فرزندان حضرت آدم ابوالبشر است؛ نام این دو برادر در قرآن نیامده، بلکه با تعبیر "إبنی آدم" از آن دو یاد شده که خطاب به پیامبر اسلام می­ فرماید: «وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ ابْنَی آدَمَ بِالْحَق»[1] «و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آن­ها بخوان» اما در روایات نام آن­ها بیان شده كه نامشان، "هابیل و قابیل" بوده است.[2]
آسیه از ماده "اسی" است که در لغت به معنی حزن است؛ و اگر لفظ آسیه درباره یک بنا و ساختمان به کار رود، به معنی محکم بودن اساس و پایه آن می باشد؛[1] اما در اصطلاح قرآنی نام زنی است كه همسر فرعون و دختر مزاحم بوده،[2] و برخی وی را عمه حضرت موسی نیز دانسته اند.[3] قرآن در دو آیه، از این بانوی بزرگوار با عنوان "امْرَأَتَ فِرْعَوْن" یاد کرده است.[4]
حضرت "صالح" از جمله پیامبران الهی بود که برای هدایت قوم ثمود مبعوث شد. رسالت ایشان بر قوم ثمود بود؛[1] اما قومش او را تکذیب کرده و تهمتهای ناروایی به ایشان زدند.[2] حضرت صالح(علیه السلام) جهت اثبات نبوت خویش بر قوم، معجزه ای آورد و از دل كوه "ناقه(شتری)­" بیرون آورد؛[3] اما قوم ثمود ایمان نیاورده و ناقه را پی كرده و گرفتار عذاب شدند.[4] در تورات موجود(تحریف شده)، نامی از این پیامبر به میان نیامده است.[5]  
لقمان حكيم(1)، غلام سياهى بود كه در سرزمين سودان چشم به جهان گشود. گرچه او چهره اى سياه و نازيبا داشت، ولى از دلى روشن، فكرى باز و ايمانى استوار برخوردار بود. او كه در آغاز جوانى برده اى مملوك بود، بدليل نبوغ عجيب و حكمت وسيعش آزاد شد و هر روز مقامش اوج گرفت تا شهره آفاق شد.
ذو القرنين به سوى مغرب لشكر كشيد و با جنگ و جهاد به كشورگشايى پرداخت. او كوه و دشت را زير پا می گذاشت و از گرما و سرما نمی هراسيد و هموار و ناهموار براى او تفاوتى نداشت، زيرا خدا وى را بر زمين مسلط و فرمانبردارى و اطاعت سربازان را نصيب او كرده بود و هرآنچه براى استحكام قدرت وى لازم بود به او ارزانى داشته بود و مشيت خداوند بر اين قرار گرفته بود كه او را به پيروزي هاى با ارزش و فتوحات بی نظيرى برساند.
«اصحاب» جمع «صاحب» (اسم فاعل) از ماده «ص‌ـ‌ح‌ـ‌ب» و معناى مصدرى آن همراهى كردن است و صاحب كسى يا چيزى است كه ملازم و همراه كس يا چيز ديگر باشد.[1] اين ملازمت و همراهى بايد عرفاً فراوان باشد.[2] «كهف» به معناى شكاف در دل كوه (غار) است; امّا برخى لغت دانان[3] «كهف» را بزرگ‌تر از «غار» دانسته‌اند. اصحاب كهف به معناى «ياران و ملازمان غار» است.
شخصيت و داستان لقمان در روايات‏ نام لقمان در كلام خداى تعالى جز در سوره لقمان نيامده، و از داستانهاى او جز آن مقدار كه در آيات‏" وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ ..." آمده، سخنى نرفته است، ولى در داستانهاى او و كلمات حكمت آميزش روايات بسيار مختلف رسيده، كه ما بعضى از آنها را كه با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل می كنيم.
شبهاتى پيرامون تمثل جبرئيل براى مریم(علیها السلام) در روايات كلمه تمثل بسيار به چشم می خورد، ولى در قرآن كريم جز در سوره مريم يعنى آيه‏" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا" 1 نيامده، و آيات بعدى كه در آن جبرئيل خود را براى مريم معرفى می كند بهترين شاهد است بر اينكه وى در همان حال هم كه به صورت بشر مجسم شده بود باز فرشته بود، نه اينكه بشر شده باشد، بلكه فرشته اى بود به صورت بشر، و مريم او را به صورت بشر ديد.